خوشبختی
یه وبلاگ خوندم که طرف در یکی از زیباترین شهرهای ایران زندگی میکنه که به گفته خودش پنجره شون رو به یک شالیزار باز میشه و هر روز می تونن گاوها در حال چرا ببین..از اونجا که من پرنده نگر هستم می تونم بفهمم چه اصوات زیبایی رو صبحها خواهد شنید...جالبه مسیر دوچرخه سواریش که نگوو رویایی بود رویایی!
اینبنده خدا شوهرش یکسال رفت اروپا به امید اومدن جواب چی چی نامه و ....از نوع نوشتش معلومه شرایط روحی مناسبی نداره بویژه اینکه یه بچه کوچیک همداره و هر روز هزار دغدغه و فکر و اما وواگر...احساس میکنمخیلی هم مرفه نیستن واونم باز درگیری فکری جدا...آقاهه که یکسال بیکار و دربدر و دور از خونواده در اروپا و خانم و بچه اینجا و منتظر...
نمی دونم خوشبختی رو در چی می بینن این زوج؟ آیا واقعا یکسال دوری می ارزه؟از کجا معلوم یکسال نشه دو سال؟ بهترین لحظات بزرگ شدن فرزندش رو همسرش داره از دست میده...لحظاتی که دیگه برنمی گردن...خانم جوونیش را در فراغ همسرش می گذرونه در حالیکه می تونستن چه لحظه های نابی رو باهمخوش بگذرونن!
من معتقدم ادمی که خوب زندگی کردن، در لحظه زندگی کردن ،خوش زندگی کردنرو بلد نیست هر جای دنیا همکه باشه با هر امکاناتی بازم حس خوشبختی و رضایت نمیکنه...یعنی میکنه ولی موقت ...چون شادیش رو وابسته به چیزی کرده که اگه از دست بده یا براش عادی ووعادت بشه وامصیبتا!
خیلی خیلی قابل تامل بود.
دوست داشتن و لذت بردن از زندگی یه طرف، اون مسائل و مشکلات مالی یه طرف دیگه.
انگلیسا خوب گفتن که فقر که در وارد بشه عشق از پنجره فرار میکنه.