زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

۳۱شهریور

خریدها تمامی که ندارد چون حریصی افتاده ام به حسابمان و تا تمام لیست را نخرم آرام نمیگیگیرم!

این هم اتاق خواب

البته پرده، دیوار کوب و لوستر مانده، همه شان را داریم منتهی هنوز نصاب نیامده، دکتر هم اعصاب مصاب این کارها را ندارد

اکثرا این وسایل سفارش های دست ساز من به بانوان از گوشه و کنار ایران هست 

می دونم سلیقه ام خیلی خوب است به رویم نیاوردید 😅

🌿🌿🌿

والا ما هرچه خرید اینترتی داشته ایم عالی بوده است از بس من دقت دارم و روی رنگ و طرح و جنس و نظرات و اندازه گیری و... تحقیق و بررسی و مشورت می کنم اما این همسر ما یک جا رختی از دی جی کالا سفارش داد بعد از یکهفته به دستمان رسید دیدم ای دل غافل اینکه شکسته است.. حالا بدو دنبال مرجوع کردنش! کی آن دیگری را بیاورند خدا داند.

🌿🌿🌿

هال که کامل شد باز عکس می اندازم و اینجا به یادگار می گذارم تا هر وقت آن را دیدم یاد جست و جوهای و انرژی ها و تلاش های مستمرم بیفتم. 

فکر می کنم آبان ماه خانه دیگر به لطف خدا کامل گردد. به خدا و خودم قول داده ام دیگر خرید اینترنتی را بگذارم کنار و یه جایش تمرکز کنم روی سطح هوش بچه ها و کتابخوانی و نوشتن...

🌿🌿🌿🌿🌿

صبحگاهان رخش را برداشتیم تا با صدرا برویم نان بخریم جز ما کسی در آپارتمان نبود. هرچقدر آن بن بست قیطریه شلوغ و رفت و آمد ها تحت کنترل کمال و خانمش( سرایدار )بود و تا توی کف دست صاحبخانه و مادر و خواهرانش و دیگر همسایه ها نمی گذاشت آرام نمیشدند اینجا آرامش دلچسبی داریم که باید ثانیه به ثانیه خدا را شکر گوییم که کسی نیست رفت و آمدمان را گزارش دهد 🤲

 

 

سمانه صبا
۲۸شهریور

سالها پیش رمانی خواندم به نام پنجره.

غروب ها که می شود پنجره اتاق را می گشایم و به يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ می اندیشم،( هنگامی که روز در شب داخل می شود)و گاهی هم نماز صبحگاهان( اگر بیدار شوم)به یولج الیل فی النهار( هنگامی که شب در روز داخل می گردد) می اندیشم، غروب و فجر خیلی شبیه هم هستند، شب و روز گویی درهم مخلوط شده اند...

🌿

انتهای شب پرده را کنار می زنم و در تاریکی منزل به آسمان خیره می شوم محو مهتاب و معدود ستاره های توی آسمان می شوم و باز یاد کهکشان های عجیب و غریب و بی نهایت و اسرارآمیز می شوم و به فکر فرو می روم از این گستردگی غریب و می مانم در علت خلق آن ها.و هر روز هم به لطف پیشرفت دانش اخبار کهکشان حیرت انگیزتر و مرموز تر

ظهرها که می شود زیر گرمای آفتاب نیمروزی اندکی می نشستم و حظ می برم از این گرمای مطبوع و به قاعده ی ته مانده های تابستان 

صبحگاهان نسیم خنک پاییزی از پنجره صورتم را نوازش می کند و رسیدن پاییز را یادآوری می کند.

چند جایی عظمت خدا برایم پررنگ تر می شود، یکی مرگ فلان شخص قدرتمند و ثروتمند، آسمانها و اخبار مربوط به کهکشان‌ها و سیارات و... دوران بارداری و رشد جنین.. 

و ما چون ذره ای بیش نیستیم در این عظمت آفرینش 

🌿🌿🌿🌿🌿🌿

امروز صبح سری به چند وبلاگ از دوستان زدم، دو نفر رمزی کرده بودند و یکی هم خداحافظی

اینکه برخی از بازدید کنندگان کامنت‌هایی می گذارند که باعث رنجش و خشم می شود کار ناشایستی است اما باز می گویم بهتر است آدمی صبر و خویشتن داری و حتی انتقاد پذیری را تمرین کند اینگونه است که زندگی در جامعه راحت تر می شود اگر چه برخی جاها انتقاد بی جا ما را آزرده می کند اما معتقدم این چنین آدم هایی که با اصول اخلاقی درست و صبر جواب انتقاد بی جا( اگر انتقاد به جا بود بهتر است به جای جبهه گیری روی آن فکر کرده و تشکر کنیم)را بدهیم نه آنکه فقط تقدیر کنندگان را دور و بر خود جمع کنیم

یادم می آید مدتها پیش وبلاگ فردی می رفتم که تحصیلات بالایی داشت و در جایگاه اجتماعی خوبی داشت و بسیار مستقل و موفق و از لحاظ ظاهر هم در خور توجه و تحسین برانگیز.. اما تا زمانی پیش ایشان احترام و علاقه و قربانت بروم و ارادت دارم و... داشتی که همواره نظرت همسو با ایشان و یا تعریف و تمجید ایشان بود اما اگر انتقادی داشتی آن موقع غضب این بنده خدا دیدنی بود 

خلاصه دریافتم بیخودی ایشان را الگوی خود قرار داده ام و بهتر است  معیارهای الگو را عوض کنم...

اتفاقی با خانمی آشنا شدم که خانه دار معمولی و دیپلمه بود، زندگی معمولی با همسری کارمند و دو طفل، اوقات فراغت هم یا کتاب می خواند، یا بافتنی، در ظاهر چیز عجیب و غریبی نبود اما کم کم شیفته اخلاق این بانو شدم بارها دیدم چقدر هنرمندانه و با اخلاق  و با درایت  مقابل معدود نظرهایی تند که شاید از روی ناآگاهی و شاید حسادت یا قصد و غرض آزارگری جواب منتقد بی جا را می دهد، حظ بردم! در برابر انتقادات به جا و پیشنهادات هم همیشه با روی باز و استقبال مواجه می شدی

صبر و خویشتن داری و درایت این بانو برایم تحسین برانگیز بود. آنجا دانستم الگو ربطی به میزان استقلال و درآمد و چهره و قد و بالا و میزان تحصیلات و جایگاه اجتماعی و... ندارد

من از آن بانوی خانه دار دیپلمه بیشتر آموختم تا آن دیگری

خدایا به من هم صبر و درایت در مواجه با مشکلات عطا بفرما 🌿

سمانه صبا
۲۰شهریور

محله جدید را دوست دارم 

دنج و سبز!

این محله اکثر منازل ویلایی هست و چندان به تهران شباهت ندارد. من را یاد قدیم ها می اندازد آن موقع ها که آپارتمان انگشت شمار بود و خانه های حیاط دار باصفا فراوان!

نمایشنامه را ویرایش کردم و به خانوم تیموری، نسخه اصلاح شده را ایمیل زدم .. امیدوارم اصلاحات را انجام دهد و نسخه بی خطا را وارد بازار کند.. قرار شد چند جلد خودم بخرم..( راستش لجم می گیرد کتابی را یکسال رویش تحقیق کردم و با وسواس نوشتم را خودم هزینه کنم و بخرم)

واقعیت امر این است که افراد کمی از جامعه برای خرید کتاب هزینه می کنند و چه بسا چندین برابر آن را خرج رخت و لباس و رستوران و فست فود و... می کنند اما فرهنگ خاصه کتاب، خیر!

نکته غم انگیز این است که در اطرافیان نیز کسی نمایشنامه را تهیه نکرده و نخواند

چه بگویم به زور که نمی شود یقه مردم را گرفت و کتابت را چپاند توی کیف و کتابخانه شان... 

خدا بزرگ است اگر چه آزرده شده ام اما باید توقع ام را بیاورم پایین و دست از طلبکاری بردارم و نزدیکان و دوستانم را همین طوری دوست بدارم 

فعلا نمایشنامه جدید را کنار گذاشته ام، وقت کافی یا بهتر بگویم انگیزه کافی ندارم البته که تا اینجای کار عالی درآمده اما نیز فراوان به ویرایش دارد برای من کمیت همیشه ارجح بر کیفیت بوده است.. 

🌿🌿🌿🌿🌿🌿

یکبار صدرا پرسید ما چگونه با هم آشنا شدیم! 

برای طنز دکتر، به صدرا گفت: در پارتی باهم آشنا شدیم! ( حالا هر دوی ما فوق مثبت هستیم و بزرگترین خلاف زندگی مان رفتن دزدکی به سینما آن هم با دوستان همجنسان بوده است چون سابقه دوست مخالف جنس نداشته ایم، اینقدر مثبت!! 

عکس حس و حال خوبی داشت، گذاشتم

🌿🌿🌿🌿🌿🌿

 

سمانه صبا
۰۷شهریور

تا گوساله، گاو شود دل صاحبش آب شود 

ما بیست و هشت مرداد بلاخره اثات کشی کردیم

از سختی ها و مشکلات فراوان نگویم برای تان که خود مثنوی هفتاد من است که به لطف خدا همه شان حل شد

چیدمان تقریبا تمام شده منتهی به دلیل جور در نیامدن فرش ها بخشی از هال پذیرایی خالی مانده که منتظر پر شدن جیب مان هستیم

اتاق ها را هم به موکت کردیم و حسابی خرسندیم از این حرکت اگرچه گران درآمد و نیز مشکلاتی داشتیم( بعد از چند روز بدقولی و انتظار رنگ موکت دو اتاق یکی نبود و ماهم تسویه حساب کرده بودیم اما خدا رو شکر مسول فروش ترتیب تعویض و نصب سریع را داد.. خدا خیرش دهد)

خلاصه مانده نصب میز تحریر و کتابخانه و کتاب‌ها و اسباب بازی های بچه ها وسط مانده 

البته پرده های پذیرایی هم موقتا زدیم تا پول دستمان آمد نو بخریم

مبلمان هم فعلا مقدور نیست تا دادن تمام قرض ها

. فعلا مدام توی ذهنم چیدمان و رنگبندی وسایل دارم!!!!

مهترین کار ثبت نام پسرک در مدرسه و باشگاه و نوشتن نام دخترک در کلاسهای متفاوت خانه کودک است

مامان امروز می رود و حسابی دلم برایش تنگ می شود... بیست و چند روز باهم بودیم 😔سفرت به سلامت مامان خوشگلم

سمانه صبا