زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۴۴ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۱۷ارديبهشت

راستش را بخواهید بسیار بسیار علاقمند هستم برای اینکه مسبب امر خیر میان دو جوان شَوم و چقدر در این راه تلاش کردم

دوست وبلاگی ام دکتر طوبی که از قضا در یکی از شهرهای جنوب زندگی می کرد را به دوست دکتر چمبه که او هم یک دندان پزشک بود آشنا کردم که البته جور نشد 

 خانم همسایه نان حوری السادات ،که پسرش در عمان در یک شرکت بسیار معروف سِمَت مهمی دارد، از من خواسته چند مورد برایش معرفی کنم که فعلا در مرحله معرفی هستند 

( جالب اینجاست که باز من پرونده های خواستگاری را به دوستم صبا که روابط گسترده ای دارد ارجاع می دهم 😀)

و

.. 

چند روز پیش در اردوی دارآباد مادر یکی از همکلاس های سروناز ،من را گوشه ای کشید و گفت برای برادرش دنبال زن هستند. برادر جذاب، دارای خانه و ماشین خوب، تک پسر، مهربان، موقر با حیا و... )می گردد

با توجه به سن آقا پسر و معیارهای او برای او برای ازدواج من دو تن از دوستانم که بسیار خانواده ی خوبی دارند و خودشان مورد اعتماد ،زیبا، دارای کار مناسب و خانواده با اصالت و ثروتمند هستند معرفی کردم 

دوست اولم که از هر جهت او را من می پسندم :خود ساخته، مهربان، هنرمند، شاغل با درآمد مناسب دولتی، خانواده بسیار خوب و کم جمعیت،و... این دوستم پدرش در زمان جنگ جز کادر درمان بوده و جانباز شده، و پدر بزرگش سردبیر یک روزنامه در زمان پهلوی دوم بوده‌ است و خلاصه خانواده ی بسیار مناسب هستند

از لحاظ مالی هم یک آپارتمان دویست و خرده ای در منطقه یک دارند و... 

از آنجایی که عکس نداشتم( دوست من آدم پروفایل های متنوع از خودش نیست )خلاصه من عکسی نداشتم که به ابن خانم نشان دهم، فقط وقتی سنش را گفتم و کمی از ظاهرش گفتم( درشت و سبزه رو)کلا پرونده را کنار گذاشت چون برادرش بور و خوشگل و خیلی پولدار دوست دارد( ایشان یک آپارتمان در غرب دارد و مادرش هم یک ویلایی کلنگی در مینی سیتی)خلاصه خانم گفتند :نه دوست شما که ما نمی پسندیم ،در ضمن ما پولدارتر هستیم!!!!!!

قرار شد دوست دومم که معرفی کنم. این دوست دومم مشترک میان من و دوست اولم هست ،ما هر سه همدیگر را می شناسیم. 

بگویم که این دوست دوم بسیار زیبا، و دقیقا طبق اولویت های داماد چهل ساله بود! سفید، زیبا،بور، ظریف ،محجبه ی خوش لباس و پولدار

این دوستم یک چند طبقه در دروس دارند و علاوه بر ظاهر زیبایش بسیار ثروتمند هستند. همه کارخانه دار و بازاری!

طوری که ما مطمئن هستیم اصلا این جناب خواستگار را راه نمی دهند چرا به پولدارتر و خوش تیپ تر از این همه جواب منفی داده اند!!!.

ز

این خانم هم هی اصرار که شما صحبت کنید ما برویم، اگرچه توپ را توی زمین برادرش می انداخت و می گفت او وسواس دارد و ملاک‌هایش آنچنانی است حتی دکتر متخصص هم پیشنهاد داده اند چون سبزه بوده گفته نه او زشت است و رویم نمی شود بعدا با او بیرون رَوَم... اما من معتقد هستم علت مجردی این آقا که چهل و یک سالش شده است یحتمل خواهرانش هستند که گمان می کنند آسمان سوراخ شده و برادرشان افتاده است روی زمین!!!

اگر طرف با این سن هنوز به این بلوغ و درک درست از زندگی نرسیده است که ملاکش بور بودن و سفید و خوشگلی و پولداری طرف است ،همان بهتر که مجرد بماند و هیچ دختری را بدبخت نکند.. آدم اینقدر سطحی نگر!!!!

برخی ها فکر می کنند با یک آپارتمان و یک شاسی چینی و یک خانه ی قدیمی کلنگی پدر  و مادر، بایک با یک ملکه ازدواج کنند! 

سمانه صبا
۱۱اسفند

روز جمعه دوست هنرمندم محبوبه رو دعوت کردم( دکتر چمبه ماموریت بود )

از آخرین دیدار ما حدود هشت ماه پیش می گذشت( پارسال تیر به همراه دوست دیگرم و سروناز، چهارتایی به مشهد رفته بودیم )

با این دوستم در کانون رضوان تجریش آشنا شدم. مربی سفال و نقاشی بچه ها بود و بسیار کاربلد و مهربون 

از بخت روزگار بسیار نزدیک بهم زندگی می کنیم. محبوبه علاوه بر مربی گری سفال و پتینه و نقاشی و مینا کاری، معلم هنرستان هم هست و تصویرگری هم انجام می دهد( کتاب آخری اَم را تصویرگری کرده است آن هم در مرام رفاقت و رایگان )

خلاصه خیلی هنرمند و مستقل است، هنوز در خانه ی پدری زندگی می کند و دیروز می نالید از خواستگارانش. یکی وسواس بود، یکی تفکرات عجیب و غریب داشت و بی مسوولیت، یکی همه ی اموالش به نام مادر و خواهر بود و...

من توصیه کردم هرگز برای رهایی از حرف مردم و ازدواج انتخاب عجولانه و اشتباهی انجام نده و بهتر است مجرد بمانی تا یک عمر اسیر یک انتخاب اشتباهی شوی و جسم و روحت را ذره ذره از دست بدهی.

بعد از نهار و پذیرایی و درد ودل، رفتیم به پاساژی در پاسداران که کتونی هایش را خیلی خوب حراج زده بود 

و بعد هم میدان اسب دوانی( چون اسب های گران قیمت مان منتظر ما بودند که چهار نعل با آن ها بتازیم😂) رفتیم تا به بهانه ی اسم نویسی اسب ها را از نزدیک ببینیم که هر دو سه تایشان بسته بودند!( محبوبه تجربه نوازش اسب و دیدن آن ها را بسیار عالی و روح نواز می دانست)

خلاصه قسمت نشد و برگشتیم خانه و محبوبه هم بلاخره ساعت هشت از ما دل کند و رفت 😅

🌸🌸🌸

مشکل بزرگی در زندگی شان پدید آمده که از دوست خواستارم برایشان دعا کنید و البته برای من هَم🙏🙂

🌸🌸🌸

کتاب بلوغ از ترجمه ی دوست گرانقدرم مهناز جعفری را تهیه کردم، عالی بود و صدرا خیلی استقبال کرد 

🌸🌸🌸

صبا با کمک چند دوستش در لواسان اتاق بازی و کودک افتتاح کرد، من و سروناز هم هفته ی پیش رفتیم و بسیار خوش گذشت، دوستان خوبی داشت و طرز تفکرشان را خیلی دوست داشتم، امیدوارم در کارش موفق شَوَد

 

از دوستان کَم اما توانمند و هنرمند و آگاهم بسیار لذت می برم 

🌸🌸🌸

سمانه صبا
۱۳بهمن

سلام چوی بوی خوش عطر زنجبیل تازه

همسر از سه شنبه تا جمعه شب ماموریت داشت! من و بچه ها فرصت را غنیمت شمرده و تا تَه شب( ده نیم یازده )بیدار بودیم و سریال می دیدیم 

صدرای نوجوان که جو گیر مدرسه و همکلاسی هایش شده بود و بازی مرکب را می دید من هم بنا بر توصیه الی( دخی خاله و همسفر استانبول)یه سریال به نام گریه نکن استانبول که بسیار شبیه شهرزاد حسن فتحی است را می بیبنم. این را بگویم که حسابی توی ذوقم خورد و به نظرم بازی های بازیگران ایرانی واقعا از کره و هند و عرب و ترک بهتر است. و دَم بازیگرانمان گَرم که اینقدر عالی احساسات را به ما منتقل می کنند. 

اگر چه در شهرزاد به دلیل قوانین ما محدودیت در صحنه ها وجود داشت امااااا صد به صفر از شهرزاد ترکها بهتر است(با توجه به اینکه آن ها این محدودیت ها را ندارند) انتقال احساسات بازیگران، فیلمنامه، ادب، احترام، وقار و.... قابل قیاس نیست.

خلاصه که در نبود همسر، ما نشستیم و سریال ترکی دیدیم ولی گمانم این اولین و آخرین تجربه ی ترکی من باشد( همچون تجربه ی مشابه ی کره ای )

حتی اوقات فراغت آدمی هم باید پربار و ارزشمند بگذرد 

❤️

پنج ‌شنبه با بچه ها رفتیم بازار پنج شنبه بازار مینی سیتی و من برای ماه رمضان اندکی سبزی و... خریدم و در کنارش برای نخستین بار زنجبیل تازه هم خریدم وشب دم نوش زنجبیل با بچه ها خوردیم، بعد هم پست های طنز اینستاگرام را می دیدیم و هی می خندیدیم(، در حالت عادی من به آن پست ها نمی خندم )یکباره صدرا  گفت: مامان شنیدم زنجبیل باعث خنده می شود!( وباز به این حرف خندیدیم🤭)

❤️

 

همسر این هفته هم ماموریت دارد و باز می رود 😒 

❤️

ماه مبارک رجب تمام شد و من توفیق داشتم چند روز، روزه بگیرم، امیدوارم ماه شعبان هم همین طور توفیق داشته باشم 

در این ماه های عزیز و ارزشمند دعاگوی همه ی دوستان هستم 

 

 

 

سمانه صبا
۰۳بهمن

 سینوس های گرامی به مدد هوای سردِ آلوده ی دی، چرکین شده  و آی درد می کند دریغ از یک آبریزش باارزش بینی و گلو! چرک ها جا خوش کرده اند توی سرم و تکان نمی خورند بلکه حالم اندکی بهتر شود

در این گیر و دار بی حالی جسمی، باشگاه که جای خود، امروز مراسم تولد گروهی، گروه سروناز بانو در پیش دبستانی بود و آی بدو و کِی نَدو!

بعدهم سروناز هوس یک غذای سخت کرد و در عین بی حالی و در حالیکه خانه اَم مثل گل بود و آشپزخانه چون دسته ی گل، در چشم برهم زدنی آشپزخانه کن فیکون شد!( کدبانوهای ایرانی می دانید که درست کردن شینسل مرغ چه دردسرهایی دارد آن هم وقتی مسوولش یک دختر پنج ساله باشد🤧😭)

سروناز خرسند از نتیجه ی کار با اعتماد بنفس و لبخندی رضایتبخش به غذاها می نگریست!

اگر چه خستگی دارد اما تلاش می کنم بچه ها در اَمر خانه حضور پررنگ داشته باشند، در کودکی اَم مامان هیچ وقت اجازه نمی داد کار خانه انجام دهم آشپزی که هرگز! اگر چه نیت خیر داشت و نمی خواست به دخترش سخت بگذرد و در نهایت آرامش و بی مسؤولیتی در خانه ی پدر زندگی بگذراند اما ای کاش کمی به من مسوولیت متناسب با  سنم، می داد

یادم میاد اوایل زندگی مشترک آن هم در شهری که کیلومترها دور از زادگاهم بودم، یکباره برایم مهمان آمد :دوستان همسرم، دو عدد دکتر جوان!

بشدت دستپاچه شده بودم و نمی دانستم چه خاکی بر سَر کُنم! بلاخره به توانایی های خودم اعتماد کردم و کتلت پختم و خیلی هم نتیجه عالی شد.

( اگر می پرسید پس نهار و شام چه می کردید؟ از شانس بنده، دانشکده ژِتون غذا داشتیم و نهار انواع اقسام خورشت ها و کباب ها رو می خوردیم و روزهای تعطیل هم تخم مرغ و املت و بیرون 😬)

خلاصه کنم مامان بنده یک دخترِ لوس و حساس و بی مسوولیت بدون ذره ای هنر آشپزی را راهی خانه ی شوهر کرده بود آن هم کیلومترها دورتر!.

( یکی از کابوس های مامانم این بوده که من موقع آشپزی حتما آب داغ برنج یا ماکارونی را روی خودم خواهیم ریخت و خواهم سوخت )

حتما فرزندان را با مسوولیت بار آوریم هم برای انجام درست، وظایف زندگی شخصی هم برای وظایف اجتماعی.

و البته دادن مسوولیت متناسب با سن کودک، افزایش اعتماد بنفس را نیز در پی خواهد داشت. 

سمانه صبا
۰۲بهمن

بلاخره اندکی برف آمد و ماهم چون ندیده ها، رفتیم تا برف ها آب نشده، برف بازی و آدم برفی ساختن!

❤️

این مدارس هم هر سال کارهای عجیب و غریباشان بیشتر می شود :اگر در سنجش ثبت نام نکنیم هیچ مدرسه ای فرزندمان را در کلاس اول ثبت نام نخواهد کرد، حالا شما فرض کنید با اینترنت سرعت پایین و سایت های داخلی، دَخلمان درآمد تا ثبت نام کنیم همین که به دُم کار رسید هر چه گزینه ی  مکان مورد نظر را می زدیم، یکهو هنگ می کرد، با لپ تاپ، با گوشی، با وای فا، با اینترنت همراه و... نشد که نشد(آن هَم من که تَه این امورات هَستم) به اجبار با یک گروه مشاور تماس گرفتیم، آن ها به سرعت برق کار را انجام داده و کلی هم عمدی ما رو به بهانه های واهی پشت تلفن نگه داشتند و در آخر سیزده دقیقه و هر دقیقه بیست و سه هزار تومن مخابرات برای قبض تلفن ما افزود و یکباره تلفن ما قطع شد و شدیم بدهکار!

و چقدر از این ماجراها من و شما زیاد داشته ایم و خواهیم داشت! 

 

سمانه صبا
۰۳دی

این روزها دچار غم و یاس شده اَم

نمی توانم بی تفاوت به مردم مشکل دارِ جامعه ی خودمان و مردم آواره و جنگ زده ی غزه و سوریه و یمن و لبنان و اکراین و.... باشم.... 

راستش آنقدر مشکلات زیاد است که یادآوری تک تک آن ها می تواند روز را به شب برساند. 

خود نیز در اضطراب و ناآرامی به سَر می برم و مشکلاتم چند روزی است پررنگ شده است، اگرچه برای آن کارهای زیادی انجام داده اَم اما تاکنون رفع نشده و همچنان گریبان گیرم است و گاهی فکر می کنم تا آخر عمر مبتلا به آن باشم.... 

گذر زمان که آن را حل نکرد امیدوارم دعای خیر شما و رحمت پروردگار و ائمه نصیبم شود و مشکلم حل شود 🤲 سالهاس که خلاصی نیافتم و گاهی حسرت روزهای قبل آن گرفتاری را، می خورم... 

 

 

 

سمانه صبا
۲۸آذر

امسال یلدا را نزد ایران بانو و خانواده ی عزیزم نیستم. ایران بانو خیلی دلتنگی می کند و می گوید :بدون تو خوش نمی گذرد😢 خاله جان و دختر خاله هم هم نمی آیند و برخلاف سال قبل جشن یلدای پُر و پیمانی نخواهند داشت

یادش بخیر، پارسال چقدر به همه ی ما خوش گذشته بود....... 

 زندگی همین دورهم بودن ها و دیدن هاس..... 

مگر چندسال زنده ایم که آن هم در تنهایی بگذرد 

 

سمانه صبا
۲۶آذر

خیلی شلوغ هستم 

از مسافرت انتهای آبان به همراه مامان و بابا به جنوب 🐬🐳🐠🦐🦞🦀🪼🪸🐚🐙و بعد هم مهمان داری و پروژه های پزشکی و دندانپزشکی بچه ها آن هم در مناطق همیشه شلوغ و پلوغ و پرترافیک!( همچنان هم ادامه دارد! )و برنامه های یلدا و شرکت در فلان جلسه و.... 

این وسط کتابم را برای ویرایش نهایی فرستادند و من دو هفته وقت نمی کردم سوی آن نگاه بیاندازم.... 

دخترعمه  جهانگرد به نپال و ناحیه دیدنی و طبیعی اورست سفر کرده بود و بسیار بسیار از زیبایی های آنجا می گفت. او معتقد هست آسیا و آفریقا خیلی خیلی جذاب تر از اروپا هستند 🦓🐆🦒🐘

دختر عمه اروپا را اصلا جذاب نمی داند مگر اندکی ایتالیا( والا اگه مثل استانبول باشه که منم موافقم🤭 اصلا جذاب نبود و قدمت هم نداشت، اصالت هم نداشت!!!! 

به نظر او چین،کنیا و هند و... از آن بلژیک و سویس و.....سَرد و یَخ، خیلی هیجان انگیزتر و دلرباتر و مطبوع تر است، البته نظر ایشون این بود و بهرحال دنیا دیده است و جهانگردی است برای خودش.....🤷

خلاصه خواستید سفر کنید دور اروپای بی مزه را خط بکشید و بزنید توی دل آسیا و آفریقا و حال کنید با رسوم ها و آیین ها و مراسمات( و البته مهمان نوازی )نقل قول از دخترعمه جهانگرد 

🦤🦤🦤

آشنایی از آلمان به تازگی به آمریکا مهاجرت کرده و معتقد هستند :بهشت واقعی آمریکا نه اون خراب شده( نقل قول )

حالا ما که از نزدیک ندیدیم ولی طبق اخبار واصله انگاری امکانات در اروپا و آمریکا قابل قیاس نیست! از دوستان مطلع واقعا چنین چیزی حقیقت دارد؟ 

 

🦤🦤🦤

طبق تحقیقات کشور برای مهاجرت فقط عمان! نه برج و مدرنیته ی دیوانه کننده نه بی احترامی و نه ناامنی 

منازل سنتی و بزرگ و باحال( طبق تجربه ی آشنایی )🧕👳🕌

حالا چرا اینقدر غیبت ممالک رو می کنیم؟ چون قصد مهاجرت داریم؟ فعلا خیر با توجه به حضور مامان ایران جان که صفا و جلا دهنده ی روح زندگیمان است و مامانم و بابام و باقی... فعلا همینجا حضور داریم تا خدا برامون چی بخواد امااااا

دوستی قصد مهاجرت دارد ودربدر دنبال تحقیق و تفحص و پژوهش هست و از ماهم کمک طلبیده... 🏃‍➡️🏃‍➡️🏃‍➡️🏃‍➡️

البته ایشون هرجا بره فرش قرمز براش پهن می کنن بس حسابش پُر و پیمان هست💰💰💰💰

راستی مدتی است سریال پرستاران می بینم... نظرتان درباره ی استرالیا و کانگورهایش چیست؟ 🦘🦘🦘🦘🦘🦘🦘🦥🦥🦥🦥

 

اگر به من باشد قطعا سواحل گرم و مطبوع مالدیو یا هاوایی یا همین کیش و قشم خودمان را برای زندگی انتخاب می کنم🚣🏊🏄🐳🐠🪼🦀🦜🦤🐚🦩🪿🦢

 

سمانه صبا
۰۴آبان

کمی نگران بودم چرا که رانندگی اَم به تهران و شهرها محدود بود و هیچ گاه خارج شهر رانندگی نکرده بودم، بلاخره دل به دریا زدم و به دعوت مصرانه ی صبا رفتیم خانه شان، یک خانه ی ویلایی قدیمی بزرگ در یک فرعی بسیار بسیار زیبا و دنج، با حال و هوای بسیار لاکچری 😬 در لواسان 

فضا آنقدر لاکچری بود که مستاجران آن منطقه خودروهای ده میلیارد به بالا داشتند!

خانه ی صبا بسیار قشنگ بود بچه ها در آزادی کامل توی حیاط و اتاق بازی، بازی می کردند و بسیار خوش می گذراندند. صبا یک تیکه از حیاَط را شن ریخته بود و فضای شن باری برای بچه ها درست کرده بود. شیوه تربیتی اَش عالی است و این را مدیون کلاس های متنوعی است که محل کارش او را فرستاده بود. بچه های با اعتماد به نفس بالا عزت نفس بالا، استقلال رای، ابراز وجود و.. 

هرآنچه که در یک انسان با روان سالم می تواند دید توی بچه ها نمود داشت، 

صبا هی من به اصرار می کند بیا اینجا و یک ویلا اجاره کن، هرچه می گویم :اجاره ی یک ویلا با ماهی صدملییون تومان برای ما بسیار زیاد است، باورش نمی شود.... هر کس سبک زندگی متفاوت دارد، نکته ی جالب برای من سطح دغدغه هاس، مثلا صبا از اینکه لباس های فرزند دومش را از اروپا نخریده و اینبار از ترکیه خریده، ناراحت هست و دوست دیگرم سَر صد میلیون چک که موعدش نزدیک است و باید به صاحبخانه اَش بدهد دلش در حال ترکیدن است -( این مبلغ کرایه ی ماهیانه ی خانه ی ویلای صبا است)

و نقش ما دوستان، درک سطح دغدغه ی دوستان و آشنایان و همدلی و گوش دادن کامل بدون قضاوت، تعصب،  و... است. 

 

 

سمانه صبا
۲۵مهر

 شاعران بزرگ درباره ی همنشین و دوست شعرها گفته اند و درباره ی اثر دوستان بَد هشدار داده اند، اما چه تعاریف ها از دوستان نِکو داده اند. 

دوست آینده ی آدمی را می سازد، برای همین سن نوجوانی  دوست یابی و داشتن بستری مناسب برای اَمر، بسیار بسیار مهم است 

من با هر سبک انسانی دوست های سطحی دارم. اما دوستان واقعی و صمیمی اَم بسیار محدود اما آدم حسابی هستند 

هدف من از  دوست، یادگیری است، می خواهم از او یاد بگیریم، در اموری مشورت بگیریم، قدرت بگیرم، خلاصه دوستی مان هدفمند باشد.

 

من هم بواسطه چند دوست خوب بویژه مهناز جعفری، اندکی رشد پیدا کردم و جهان بینی ام تغییر کرد و در حال تغییر است.

مهناز یک کارگاه بسیار عالی معرفی کرد که گشایشی در برخی امور است. اگر چه هنوز راه بسیار داریم اما تغییرات اندکم را حس می کنم 

یک معلم مقیم سیلیکون ولی آمریکا، با بیان جالب و کلاسی شاد ما را برای راهبر بودن زندگی مان، آموزش می دهد، از هر طیفی هم شاگرد توی کلاس مان هست. 

یک کلاس مجازی در زوم. 

با شرکت در این کلاس متوجه شدم خداوند چه پتانسیل هایی در مخلوقش گذاشته است و ما از آن غافل هستیم. باید مشتاق یادگیری شوم و هر روز بهتر از دیروز شَوَم. 

🌺

این روزها خیلی خیلی شلوغم و مشغول ورزش جسم و مغز و روح هستم. 

امیدوارم در همه ی ابعاد زندگیم ارتقا پیدا کنم 🤲

🌺

 

 

سمانه صبا