زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۵۰ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۱۸آذر

مستند رویاهای دم صبح را دیدم؛ دختران نوجوان بخت برگشته که از بخت بد توی خانواده هایی چشم به جهان گشودند با صدها درد و رنج و فقدان مالی و معنوی.

یاسمن : پدرش اعتیاد شدید به روان گردان ،تقریبا توی خانه حضور نداشت مادرش مشکل اعصاب داشت و دخترک وحشیانه کتک می زد ،شوهر خاله اش به او و خواهر بزرگترش تجاوز کرده بود... یاسمن از خانه گریخته بود و به جرم ولگردی بازداشت و توی کانون اصلاح و تربیت نوجوان بود... افسردگی از روی زردش می بارید ،آرزویش مرگ بود و مرگ. صورت ظریف و سپید و کم روی اش دلت را می ترکاند

 

دختر دیگری که اعتیاد به شیشه داشت، عمویش تعرض کرده بود ،پدرش از شدت توهم نیمه شب با تبر به جان کف خانه افتاده بود و می کند تا درخت بکارد... دخترک می گفت : شبی توی کوچه خوابیدم و کفپوش ماشین را دزدیم و رویم انداختم صبح دیدم کفپوشی که حکم روانداز برایم دارد زیر خروارها برف دفن شده و یخ زده و من نمی توانم تکان بخورم... دخترک اسلحه و مواد همراه داشت و رو این حساب بازداشت شده بود... استعداد کاریکاتورش حرف نداشت.

و... یکی می گفت مادرم هرگز من را در آغوش نکشید

دیگری به همدستی مادر و خواهرش پدرش را کشته بود گمان نکنید دختر بدطینت و قسی قلبی بود نه بلکه مهربان، خوش رو، پاک... مادر و خواهرش  همین طور

پدر معتادش آنقدر وحشتناک بود که چاره ای نداشتند برای رهایی از حملات دهشتناک پدرشان... 

و...

قصه هاشان شبیه هم است و شاید خارج از حوصله ی ما.... 

و دیروز توی باشگاه وقتی دختران مستند رویاهای دم صبح را با هم باشگاهی هایم مقایسه می کردم از این دنیا رنجیدم. 

نغمه توی لندن و هاوایی خانه دارد، توی ساحل اقیانوس قایق رانی می کند و کنسرت های معروف می رود... چند ماهی است آماده مدتی ایران بماند توی ویلای لواسانش ساکن شده 

شهناز از شدت بیکاری مدام پارتی توی ویلای بزرگ لواسانش راه می اندازد ساعت طلا و چند ست جواهرش را دزده ان ولی کَکَش هم نمی گزد

ترانه سه ماه رفت به سفر خارج از ایران؛،از سواحل مالدیو شروع کرد تا.... 

🍋‍🟩🍋‍🟩🍋‍🟩🍋‍🟩🍋‍🟩🍋‍🟩🍋‍🟩🍋‍🟩

دوستان در اینستاگرام پیج چتر نجات که مربوط به تامین دیه اعدامی ها است( کسانی که سر یک اشتباه کوچک دچار قتل شده اند)بخشی راه افتاده برای حمایت از نوجوانان کانون اصلاح و تربیت. می شود هم برایشان دعا کرد هم قدمی برداشت تا به زندگی برگردند chatr _nejat@

 

سمانه صبا
۲۰آبان

سلام

سزای کسی که هشت و نیم می خوابد چیست؟ نیمه شب بیدار شَوَد!

دکتر ماموریت رفته است و بچه ها توی اتاق ما خوابیده اند و من در خاموش ترین حالت ممکن حیات می کنم و فعالیت. 

علاوه بر توفیق خواندن نماز توفیق نوشتن هم پیدا کردم 🤲

🫑

همه جا خاموش است و تنها صدای پمپ آکواریوم از هال پیچیده است و نور هالوژن آرام بخش آبی رنگش به بخشی از فضا رنگ پاشیده است 

🥬

در این سکوت و تنهایی می نویسم

به تمرینات ذهن آگاهی ادامه می دهم و چند تمرین گفته شده را نیز تا حد ممکن انجام می دهم از اینکه بدون دخالت دارو یا مشاور تمرکزم بسیار بالا رفته است، اضطرابم کم شده است نوشخوار ذهنی ام ناپایدار و کوتاه شده است و صبر و حوصله ام خیلی بیشتر شده است، احساس قدرت می کنم، البته مسیر رشد تمامی ندارد و باید از مسیر هم لذت برد و به مقصد نیندیشید. برای تغییر الگوی مغز و تربیت آن هیچ گاه دیر نیست. 

( دوستان حتما آرامیا رو نصب کنید و از برنامه هاش استفاده کنید و یا خریداری)

و با جدیت برنامه های لیست روزانه ام را انجام می دهم چون قراردادی مهم( اگرچه باید مدیریت زمان بهتری داشته باشم و در ساعاتی که بچه ها مدرسه هستند همه ی برنامه هایم را انجام دهم زیرا آمدن آن ها و توقع توجه و وقت گذرانی با آن ها بسیار مهم است )

🍓

دکتر یک بیمار نویسنده داشت به نام استاد کریم زمانی 

ایشان دیوان شمس مولانا را شرح داده اند و به دکتر هدیه داده است، از خواندن کتاب بسیار بسیار لذت می برم، شرح استاد ساده و زیبا و کلام مولانا دل نشین

🍉

مدتی است حوصله دوستانم را ندارم، دوستانی که هر کدامشان را از برنامه یا کلاسی یافته بودم

چون  خونگرم و خوش رو هستم به تبع دوستان زیادی هم دارم اما مدتی است کنج خلوت را ترجیح می دهم به جمع دوستانه که صرفا سرگرم کننده است و بس

اما هم صحبتی با فاطمه همیشه برایم لذت بخش است، دقیقه ها می نشینیم و از رویدادها و کتاب‌ها و سریال ها می گوییم، چون خالص و بی ریاست و اخلاقیات فوق العاده ای دارد و بدجنسی و خباثت در ذاتش جایی ندارد نه فخر می فروشد و نه مغرور است یک انسان درست و حسابی

بمانیم برای هم 

🍒

جمعه تولد یکی از همکلاسی های سروناز است، اصلا علاقه ندارم شرکت کنم، راستش را بخواهید مادران  همکلاس های سروناز را نمی توانم به عنوان دوست بپذیرم :نگرش ما از آسمان به زمین است....

شاید هم نروم تولد، گاهی تنهایی از چنین هم نشینی هایی بهتر است و مفید تر!.

اما مامان های هم کلاسی های صدرا غالبشان آدم های فهیم، خلاق، دانا، با فرهنگ و اهل کتاب و دل و جان هستند 💕

مراودات با آن ها  را دوست دارم 

🍋‍🟩

سریال پارادایز( از مدل انگلیسی های قدیمی )خیلی جالب است بویژه کارکتر زن که باهوش و خلاق و با پشتکار هست است و عاشقانه جالبی با کارکتر مرد  دارد، کارکتر مرد هم، یک بازیگر  دو رگه ی ایرانی _ اسکاتلندی است اما چهره ی نمکین و جذاب ایرانی ها را کاملا دارد و به مادرش نرفته است 😁

🍊

خدایا درهای رحمتت را بروی آسمان ایران جانمان باز کن🤲

خاموشی همچنان پیچیده اما کم کم صبح در شب پدید می آید( يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهار فِي اللَّيْلِ)

🍏

چه پسندیده است روزمان را با بندگی خدا و توکل به او شروع کنیم 

 

سمانه صبا
۱۷مهر

سالها بود که ایده ی را در ذهنم می پروراندم اما جرات انجامش را نداشتم که بلاخره دل به دریا زدیم و به عنایت خداوند انجامش دادیم و بسیار راضی هستیم

 💚

مربی جدید بدن سازی ام بغایت گوگولی و دوست داشتنی هست، یک دهه هفتادی ریز میزه ،با چشمان آبی و موهای کاملا روشن، همیشه تنگ شاگردانش ایستاده و به دقت به درستی یا نادرستی حرکتمان می نگرد در این چندسال که ورزش می کنم او بهترین بوده است

💚

مدیتیشن همچنان ادامه دارد 

قرآن به لطف حق ادامه دارد 

در کلاس جدیدی ثبت نام کرده ام که فضایش بسیار زیبا و روحانی است و سه شنبه ها را به خاطر معرفتش دوست دارم 

💚

دکتر چمبه از مطب قبلی اش بلند شد اگرچه صاحبخانه اش بسیار دکتر شریف و چشم و دل سیری بود اما مطب مجهزتری می خواست ،خیلی دنبال گشتیم و دکتر حسابی کلافه بود و مضطرب ،چرا که به موعودش نزدیک می شد و هنوز جای مورد نظر نیافته بودیم از جردن تا میرداماد و تجریش 

من اما به خدای جان سپردم و دقیقا یک روز قبل از تحویل مطب خیلی خیلی اتفاقی یک مطب بسیار عالی و مجهز و تمیز و جای خوب پیدا شد از قضا دوست صمیمی دکتر چمبه دکتر آرش K  بود که اتفاقا این دکتر آرش  k دوست صمیمی صاحبخانه قبلی مان بود و همیشه با خودش می گفته: کاش من هم یک مستاجر خوب و کار بلد و شریف چون دکتر چمبه داشتم! 😉

💚

مسوولیت های دکتر چمبه چند سالی است که خیلی زیاد شده و گاهی احساس خستگی می کردم اما امروز با روبرو شدن با یک مسله و وجود صدرا و کمک های موثرش ،این خستگی بسیار کمرنگ در نظرم آمد 

💚

در نظر دارم دوچرخه سواری و یوگا را توی برنامه ام بیاورم و هفتگی انجام دهم 

بویژه که اینجا برای دوچرخه سواری عالی است 😉

💚

با بیدار شدن هرچه بیشتر جامعه جهانی و منفعل نبودن مردم در قبال وضعیت مردم فلسطین حس خوبی در من تزریق می شود آن شالله زمینه ساز ظهور باشد 

💚

یک گارگاه بسیار عالی برای نوجوانان دوستم خانم مهناز برگزار کرده است که من و صدرا هم جمعه در آن شرکت می کنیم 

حس والد آگاه بودن بسیار دلچسب است اگرچه راه زیادی برای این رشد وجود دارد و تمام شدنی نیست 

البته رشد در ابعاد مختلفی روی دهد نه فقط در نقش والدگری 

نقش فرزند ،همسر، جامعه، و..... بندگی

💚

این قباد شهرزاد ترکی( گریه نکن استانبول) خیلی بامزه اس😄

من را یاد یک همکلاسی در دانشگاه ام می اندازد

باور بفرمایید بنده نه اهل سریال ترکی هستم نه کره ای، اما این یکی را به گمان به شباهت با شهرزاد خودمان دیدم

💚

سریال های پلتفرم های ایرانی اصلا جالب نیستند و هیچ کدام را پیشنهاد نمی دهیم 

سمانه صبا
۲۷مرداد

مرداد ماه گرم و کِشدار

چرخیدنم توی آشپزخانه تمام شده و قصد ترک آن را دارم که چشمش به شربت بیدمشکِ قمصر می افتد، دست به کار می شوم

پارچ سفالی گل آفتاب گردان، گلاب خالص قمصر، شربت بیدمشک و یخ های قالبی!

معجونی با بوی خوش و طعمی بهشت گون!

اما یک چیز کم دارد 

دانه های سیاه و دوست داشتنی تخم شربتی!

آرنجم را تا تَه توی کابینت می کنم و می یابم محبوب گم شده اَم را 

دو قاشق دانه ی سیاه تخم شربتی!

ساعتی می گذرد و سراغ معجون خوش سیما و خوش عطرم می روم

در کمال حیرت بخشی از تخم شربتی هم باز نشده اَند و سیاه و کوچک توی شربت غوطه وَرند!

تخم شربتی هم تخم شربتی های قدیم! بی غیرت شده اَند!

..... 

ساعت‌های بعد رازی آشکار می شود :یک شیر پاک خورده ای سیاه دانه ها را توی قوطی تخم شربتی ها ریخته است یا شاید تخم شربتی ها را توی قوطی سیاه دانه ها ریخته!!!!

من می مانم و شربت بیدمشکی که روی دستم مانده است به همراه کلی تخم شربتی و سیاه دانه ی معلق توی آن 

سمانه صبا
۰۹مرداد

سلام و عرض ادب 

تقریبا یک سالی است که خیلی منظم و پیگیر چون قراری مهم، هر روز مدیتیشن می کنم. ابتدا از پنج دقیقه شروع شد و امروز به چهل دقیقه رسیده است

اما به تازگی برنامه ای خریدم که در هر هفته یک مهارت خاص و یک مدیتیشن و مایندفولونس یا همان ذهن آگاهی خاص را یاد می دهد و تو موظف هستی آن را انجام دهی

مدیتیشن صدا ،مدیتیشن راه رفتن و اسکن بدن، غذا خوردن آگاهانه و... 

این هفته مدیتیشن راه رفتن بود. شما باید به تک تک حرکات بدن آگاه و تمرکز داشته باشید و چون آدم آهنی باید قدم برداری( از مزایای آن باید بگویم که بعد از چند هفته کاهش ویژه اضطراب، آرامش، در حال بودن و... است به شرط انجام مداوم و مکرر که الگوی ذهنی مغز را تغییر می دهد)

خلاصه من این هفته کلا توی پارک نزدیک منزل این تمرین عجیب و غریب را انجام می دهم که نگاه های عجیب اهالی توی پارک را هم صد البته به جان می خرم یکبار که در حال انجام این تمرین بودم( از بیرون شبیه یک ربات به نظر می رسی)یک جفت چشم متعجب به من خیره شده بود

همسایه میانسال ما که از قضا مدیر ساختمان هم هست و فرد خوش قد قامت و بشدت خوش رفتار و خوش کردار و خوش سیما هم هست( لبته ایشون مجرد هستند و با تک پسرش زندگی می کنند و من هنوز نمی دانم متارکه کرده اند یا همسرشان فوت شده است )

با شگفتی تمام و دهانی چون غار علیصدر باز به من خیره شده بود 😄

دوستان مدیتیشن کنید عالیه 

سمانه صبا
۰۱مرداد

روزهای تابستان در حال گذر هست و گاهی تند و گاهی آنقدر کشدار که گویی تمامی ندارد

اما می خواهم درباره ی جسارت تغییر صحبت کنم، غالبا آدم های اطراف من به تغییر مقاوم هستند و یک روتین معمولی و هر روزه را در زندگی دارند 

اما مادر دکتر در یک اقدام غافلگیر کننده آپارتمانش را در مشهد فروخت و به زادگاهش که روستایی سَر سَبز است برگشت و زمینی خرید و به مشارکت یکی از فرزندانش یه منزل ویلایی دو طبقه ساخت و باید بگویم کیف دنیا را می برد

پنجره اتاقها رو به یک مزرعه سبز باز می شود و تراس بسیار بزرگ و حیاط دلباز و... 

چنان جریان بادی در خانه می پیچد که من ابتدای ورود فکر می کردم کولر روشن است!

و باز بنده کماکان معتقد هستم جبر زندگی در شهرهای بزرگ ، زندگی درست تَر را، از ما ربوده است و ما به اجبار تن به زندگی های آپارتمان نشینی داده ایم

روی همین حساب است که من روزی چند ساعت بچه ها را پارک می برم لااقل آنجا آزادنه بدَوَند و انرژی خالی کنند( علم روانشناسی می گوید کودکان باید آنقدر بدَوَند که نفسشان بگیرد)

و کسانی که چشم می بندند به قضاوت دیگران و کار مورد علاقه و سبک زندگی مورد علاقه شان را می سازند آدم های عاقلی هستند 

تمام ابن مقدمات را چیدم که بگویم ما هم یک تصمیم درباره ی تغییر سبک زندگی دادیم اگرچه ابعاد مالی هم در پی دارد اما راضی هستیم و توکل به خدا و توسل به ائمه که برایمان پر از خیر و خوشی و برکت باشد 

☘️

در ایام شهادت عاشق ترین بنده ی خدا امام حسین علیه السلام ما به روستای مادر شوهر رفته بودیم و برخی از اعضای خانواده دورهم جمع بودیم 

در روستای ما مراسم عزاداری در صبح و عصر و شب پر شور برقرار بود و ماهم می رفتیم توی میدان اما به قول خواهر شوهر بزرگتر ما فقط برای حرف زدن و دید و بازدید آمده بودیم 

یکباره آشنا می دیدیم و گرم صحبت و... 

یا غذاهای نذری مسجد روستا که ماشالله تمامی نداشت

و یا بازی های گروهی مثل ادا بازی 

( خانم ها یک گروه به سرپرستی برادرشوهر بزرگ و آقایان و پسرها هم یک گروه)البته که ما نخست بردیم اما این لیدر ما بسیار نابلد و نادان بود و ما را درون چاه انداخت با آن اشاره های نابجا و نادرست 🤣  که فقط خودش می فهمید و خدای خودش! این چنین شد که گروه آقایان بردند 

متاسفانه چند روز بعد احساس کردم که بدرستی عزاداری را در حق آقا و خانواده اَش اَدا نکرده ام و شرمنده شدم 

دیگر تصمیم گرفتم عاشورا تاسوعا جایی نَرَوم و درست تر به عزاداری بنشینم 

 

سمانه صبا
۱۷ارديبهشت

راستش را بخواهید بسیار بسیار علاقمند هستم برای اینکه مسبب امر خیر میان دو جوان شَوم و چقدر در این راه تلاش کردم

دوست وبلاگی ام دکتر طوبی که از قضا در یکی از شهرهای جنوب زندگی می کرد را به دوست دکتر چمبه که او هم یک دندان پزشک بود آشنا کردم که البته جور نشد 

 خانم همسایه نان حوری السادات ،که پسرش در عمان در یک شرکت بسیار معروف سِمَت مهمی دارد، از من خواسته چند مورد برایش معرفی کنم که فعلا در مرحله معرفی هستند 

( جالب اینجاست که باز من پرونده های خواستگاری را به دوستم صبا که روابط گسترده ای دارد ارجاع می دهم 😀)

و

.. 

چند روز پیش در اردوی دارآباد مادر یکی از همکلاس های سروناز ،من را گوشه ای کشید و گفت برای برادرش دنبال زن هستند. برادر جذاب، دارای خانه و ماشین خوب، تک پسر، مهربان، موقر با حیا و... )می گردد

با توجه به سن آقا پسر و معیارهای او برای او برای ازدواج من دو تن از دوستانم که بسیار خانواده ی خوبی دارند و خودشان مورد اعتماد ،زیبا، دارای کار مناسب و خانواده با اصالت و ثروتمند هستند معرفی کردم 

دوست اولم که از هر جهت او را من می پسندم :خود ساخته، مهربان، هنرمند، شاغل با درآمد مناسب دولتی، خانواده بسیار خوب و کم جمعیت،و... این دوستم پدرش در زمان جنگ جز کادر درمان بوده و جانباز شده، و پدر بزرگش سردبیر یک روزنامه در زمان پهلوی دوم بوده‌ است و خلاصه خانواده ی بسیار مناسب هستند

از لحاظ مالی هم یک آپارتمان دویست و خرده ای در منطقه یک دارند و... 

از آنجایی که عکس نداشتم( دوست من آدم پروفایل های متنوع از خودش نیست )خلاصه من عکسی نداشتم که به ابن خانم نشان دهم، فقط وقتی سنش را گفتم و کمی از ظاهرش گفتم( درشت و سبزه رو)کلا پرونده را کنار گذاشت چون برادرش بور و خوشگل و خیلی پولدار دوست دارد( ایشان یک آپارتمان در غرب دارد و مادرش هم یک ویلایی کلنگی در مینی سیتی)خلاصه خانم گفتند :نه دوست شما که ما نمی پسندیم ،در ضمن ما پولدارتر هستیم!!!!!!

قرار شد دوست دومم که معرفی کنم. این دوست دومم مشترک میان من و دوست اولم هست ،ما هر سه همدیگر را می شناسیم. 

بگویم که این دوست دوم بسیار زیبا، و دقیقا طبق اولویت های داماد چهل ساله بود! سفید، زیبا،بور، ظریف ،محجبه ی خوش لباس و پولدار

این دوستم یک چند طبقه در دروس دارند و علاوه بر ظاهر زیبایش بسیار ثروتمند هستند. همه کارخانه دار و بازاری!

طوری که ما مطمئن هستیم اصلا این جناب خواستگار را راه نمی دهند چرا به پولدارتر و خوش تیپ تر از این همه جواب منفی داده اند!!!.

ز

این خانم هم هی اصرار که شما صحبت کنید ما برویم، اگرچه توپ را توی زمین برادرش می انداخت و می گفت او وسواس دارد و ملاک‌هایش آنچنانی است حتی دکتر متخصص هم پیشنهاد داده اند چون سبزه بوده گفته نه او زشت است و رویم نمی شود بعدا با او بیرون رَوَم... اما من معتقد هستم علت مجردی این آقا که چهل و یک سالش شده است یحتمل خواهرانش هستند که گمان می کنند آسمان سوراخ شده و برادرشان افتاده است روی زمین!!!

اگر طرف با این سن هنوز به این بلوغ و درک درست از زندگی نرسیده است که ملاکش بور بودن و سفید و خوشگلی و پولداری طرف است ،همان بهتر که مجرد بماند و هیچ دختری را بدبخت نکند.. آدم اینقدر سطحی نگر!!!!

برخی ها فکر می کنند با یک آپارتمان و یک شاسی چینی و یک خانه ی قدیمی کلنگی پدر  و مادر، بایک با یک ملکه ازدواج کنند! 

سمانه صبا
۱۱اسفند

روز جمعه دوست هنرمندم محبوبه رو دعوت کردم( دکتر چمبه ماموریت بود )

از آخرین دیدار ما حدود هشت ماه پیش می گذشت( پارسال تیر به همراه دوست دیگرم و سروناز، چهارتایی به مشهد رفته بودیم )

با این دوستم در کانون رضوان تجریش آشنا شدم. مربی سفال و نقاشی بچه ها بود و بسیار کاربلد و مهربون 

از بخت روزگار بسیار نزدیک بهم زندگی می کنیم. محبوبه علاوه بر مربی گری سفال و پتینه و نقاشی و مینا کاری، معلم هنرستان هم هست و تصویرگری هم انجام می دهد( کتاب آخری اَم را تصویرگری کرده است آن هم در مرام رفاقت و رایگان )

خلاصه خیلی هنرمند و مستقل است، هنوز در خانه ی پدری زندگی می کند و دیروز می نالید از خواستگارانش. یکی وسواس بود، یکی تفکرات عجیب و غریب داشت و بی مسوولیت، یکی همه ی اموالش به نام مادر و خواهر بود و...

من توصیه کردم هرگز برای رهایی از حرف مردم و ازدواج انتخاب عجولانه و اشتباهی انجام نده و بهتر است مجرد بمانی تا یک عمر اسیر یک انتخاب اشتباهی شوی و جسم و روحت را ذره ذره از دست بدهی.

بعد از نهار و پذیرایی و درد ودل، رفتیم به پاساژی در پاسداران که کتونی هایش را خیلی خوب حراج زده بود 

و بعد هم میدان اسب دوانی( چون اسب های گران قیمت مان منتظر ما بودند که چهار نعل با آن ها بتازیم😂) رفتیم تا به بهانه ی اسم نویسی اسب ها را از نزدیک ببینیم که هر دو سه تایشان بسته بودند!( محبوبه تجربه نوازش اسب و دیدن آن ها را بسیار عالی و روح نواز می دانست)

خلاصه قسمت نشد و برگشتیم خانه و محبوبه هم بلاخره ساعت هشت از ما دل کند و رفت 😅

🌸🌸🌸

مشکل بزرگی در زندگی شان پدید آمده که از دوست خواستارم برایشان دعا کنید و البته برای من هَم🙏🙂

🌸🌸🌸

کتاب بلوغ از ترجمه ی دوست گرانقدرم مهناز جعفری را تهیه کردم، عالی بود و صدرا خیلی استقبال کرد 

🌸🌸🌸

صبا با کمک چند دوستش در لواسان اتاق بازی و کودک افتتاح کرد، من و سروناز هم هفته ی پیش رفتیم و بسیار خوش گذشت، دوستان خوبی داشت و طرز تفکرشان را خیلی دوست داشتم، امیدوارم در کارش موفق شَوَد

 

از دوستان کَم اما توانمند و هنرمند و آگاهم بسیار لذت می برم 

🌸🌸🌸

سمانه صبا
۱۳بهمن

سلام چوی بوی خوش عطر زنجبیل تازه

همسر از سه شنبه تا جمعه شب ماموریت داشت! من و بچه ها فرصت را غنیمت شمرده و تا تَه شب( ده نیم یازده )بیدار بودیم و سریال می دیدیم 

صدرای نوجوان که جو گیر مدرسه و همکلاسی هایش شده بود و بازی مرکب را می دید من هم بنا بر توصیه الی( دخی خاله و همسفر استانبول)یه سریال به نام گریه نکن استانبول که بسیار شبیه شهرزاد حسن فتحی است را می بیبنم. این را بگویم که حسابی توی ذوقم خورد و به نظرم بازی های بازیگران ایرانی واقعا از کره و هند و عرب و ترک بهتر است. و دَم بازیگرانمان گَرم که اینقدر عالی احساسات را به ما منتقل می کنند. 

اگر چه در شهرزاد به دلیل قوانین ما محدودیت در صحنه ها وجود داشت امااااا صد به صفر از شهرزاد ترکها بهتر است(با توجه به اینکه آن ها این محدودیت ها را ندارند) انتقال احساسات بازیگران، فیلمنامه، ادب، احترام، وقار و.... قابل قیاس نیست.

خلاصه که در نبود همسر، ما نشستیم و سریال ترکی دیدیم ولی گمانم این اولین و آخرین تجربه ی ترکی من باشد( همچون تجربه ی مشابه ی کره ای )

حتی اوقات فراغت آدمی هم باید پربار و ارزشمند بگذرد 

❤️

پنج ‌شنبه با بچه ها رفتیم بازار پنج شنبه بازار مینی سیتی و من برای ماه رمضان اندکی سبزی و... خریدم و در کنارش برای نخستین بار زنجبیل تازه هم خریدم وشب دم نوش زنجبیل با بچه ها خوردیم، بعد هم پست های طنز اینستاگرام را می دیدیم و هی می خندیدیم(، در حالت عادی من به آن پست ها نمی خندم )یکباره صدرا  گفت: مامان شنیدم زنجبیل باعث خنده می شود!( وباز به این حرف خندیدیم🤭)

❤️

 

همسر این هفته هم ماموریت دارد و باز می رود 😒 

❤️

ماه مبارک رجب تمام شد و من توفیق داشتم چند روز، روزه بگیرم، امیدوارم ماه شعبان هم همین طور توفیق داشته باشم 

در این ماه های عزیز و ارزشمند دعاگوی همه ی دوستان هستم 

 

 

 

سمانه صبا
۰۳بهمن

 سینوس های گرامی به مدد هوای سردِ آلوده ی دی، چرکین شده  و آی درد می کند دریغ از یک آبریزش باارزش بینی و گلو! چرک ها جا خوش کرده اند توی سرم و تکان نمی خورند بلکه حالم اندکی بهتر شود

در این گیر و دار بی حالی جسمی، باشگاه که جای خود، امروز مراسم تولد گروهی، گروه سروناز بانو در پیش دبستانی بود و آی بدو و کِی نَدو!

بعدهم سروناز هوس یک غذای سخت کرد و در عین بی حالی و در حالیکه خانه اَم مثل گل بود و آشپزخانه چون دسته ی گل، در چشم برهم زدنی آشپزخانه کن فیکون شد!( کدبانوهای ایرانی می دانید که درست کردن شینسل مرغ چه دردسرهایی دارد آن هم وقتی مسوولش یک دختر پنج ساله باشد🤧😭)

سروناز خرسند از نتیجه ی کار با اعتماد بنفس و لبخندی رضایتبخش به غذاها می نگریست!

اگر چه خستگی دارد اما تلاش می کنم بچه ها در اَمر خانه حضور پررنگ داشته باشند، در کودکی اَم مامان هیچ وقت اجازه نمی داد کار خانه انجام دهم آشپزی که هرگز! اگر چه نیت خیر داشت و نمی خواست به دخترش سخت بگذرد و در نهایت آرامش و بی مسؤولیتی در خانه ی پدر زندگی بگذراند اما ای کاش کمی به من مسوولیت متناسب با  سنم، می داد

یادم میاد اوایل زندگی مشترک آن هم در شهری که کیلومترها دور از زادگاهم بودم، یکباره برایم مهمان آمد :دوستان همسرم، دو عدد دکتر جوان!

بشدت دستپاچه شده بودم و نمی دانستم چه خاکی بر سَر کُنم! بلاخره به توانایی های خودم اعتماد کردم و کتلت پختم و خیلی هم نتیجه عالی شد.

( اگر می پرسید پس نهار و شام چه می کردید؟ از شانس بنده، دانشکده ژِتون غذا داشتیم و نهار انواع اقسام خورشت ها و کباب ها رو می خوردیم و روزهای تعطیل هم تخم مرغ و املت و بیرون 😬)

خلاصه کنم مامان بنده یک دخترِ لوس و حساس و بی مسوولیت بدون ذره ای هنر آشپزی را راهی خانه ی شوهر کرده بود آن هم کیلومترها دورتر!.

( یکی از کابوس های مامانم این بوده که من موقع آشپزی حتما آب داغ برنج یا ماکارونی را روی خودم خواهیم ریخت و خواهم سوخت )

حتما فرزندان را با مسوولیت بار آوریم هم برای انجام درست، وظایف زندگی شخصی هم برای وظایف اجتماعی.

و البته دادن مسوولیت متناسب با سن کودک، افزایش اعتماد بنفس را نیز در پی خواهد داشت. 

سمانه صبا