آبگیر ماتابای
، یک تولد مختصر و ساده در دل جنگل میان آواز؛ توکا و سینه سرخ و سهره،....
مقصد اما اینبار جنگل جوارم نبود بلکه یک جای دنج و جدید با چشم انداز، آبگیری بی نهایت زیبا و سبز.
اگرچه این تولد با غم از دست دادن مظلومانه هموطنانم در شیراز، عجین شد و بغض هایی که گلویم را می سوزاند و من دندان به جگر گذاشتم تا نترکم از این انبوه اندوهی که بر کشورم و مردمان پاک نیتم روا می شود.
این دنیا متعلق به پدر آسمانی ام است، همو که حضورش را هر جا و هر لحظه به رخ می کشاند
آسمان آبی بی انتهایش و تکه ابرهای سپیدش در هنگامهی روز
ریزش برگهای زرد و نارنجی و قرمز با وزیدن اندک نسیمی
قطرات ریز شبنم جا خوش کرده لابلای گلبرگها و برگها
درختان سر به آسمان رسیده اش؛ سپیدار، افرا، بید مجنون،....
آسمان شب و ستارهای چشمک زنش، زهره ی پرنور، خوشه ی پروین، بهرام سرخ و...
و هر جا می نگرم او را می بینم...
🌿🌿🌿
دست می برم تا تمشکی بچینم، خار نگهبان دستم را می خراشد و هشدار می دهد اما من تنها لبخند می زنم و تمشک خوش رنگ را که چشم به راهم نشسته، می چینم و حظ می برم از این همه نعمت
🌿🌿🌿
جایی شنیدم شاعری انگلیسی می گفت؛ نامتقارن بودن در طبیعت عین تقارن و هماهنگی است..
🌿🌿🌿
سلام
تولدتون مبارک
این آبگیر را هم ندیده بودم تا حالا