محبت از نوع خاله خرسه!
سینوس های گرامی به مدد هوای سردِ آلوده ی دی، چرکین شده و آی درد می کند دریغ از یک آبریزش باارزش بینی و گلو! چرک ها جا خوش کرده اند توی سرم و تکان نمی خورند بلکه حالم اندکی بهتر شود
در این گیر و دار بی حالی جسمی، باشگاه که جای خود، امروز مراسم تولد گروهی، گروه سروناز بانو در پیش دبستانی بود و آی بدو و کِی نَدو!
بعدهم سروناز هوس یک غذای سخت کرد و در عین بی حالی و در حالیکه خانه اَم مثل گل بود و آشپزخانه چون دسته ی گل، در چشم برهم زدنی آشپزخانه کن فیکون شد!( کدبانوهای ایرانی می دانید که درست کردن شینسل مرغ چه دردسرهایی دارد آن هم وقتی مسوولش یک دختر پنج ساله باشد🤧😭)
سروناز خرسند از نتیجه ی کار با اعتماد بنفس و لبخندی رضایتبخش به غذاها می نگریست!
اگر چه خستگی دارد اما تلاش می کنم بچه ها در اَمر خانه حضور پررنگ داشته باشند، در کودکی اَم مامان هیچ وقت اجازه نمی داد کار خانه انجام دهم آشپزی که هرگز! اگر چه نیت خیر داشت و نمی خواست به دخترش سخت بگذرد و در نهایت آرامش و بی مسؤولیتی در خانه ی پدر زندگی بگذراند اما ای کاش کمی به من مسوولیت متناسب با سنم، می داد
یادم میاد اوایل زندگی مشترک آن هم در شهری که کیلومترها دور از زادگاهم بودم، یکباره برایم مهمان آمد :دوستان همسرم، دو عدد دکتر جوان!
بشدت دستپاچه شده بودم و نمی دانستم چه خاکی بر سَر کُنم! بلاخره به توانایی های خودم اعتماد کردم و کتلت پختم و خیلی هم نتیجه عالی شد.
( اگر می پرسید پس نهار و شام چه می کردید؟ از شانس بنده، دانشکده ژِتون غذا داشتیم و نهار انواع اقسام خورشت ها و کباب ها رو می خوردیم و روزهای تعطیل هم تخم مرغ و املت و بیرون 😬)
خلاصه کنم مامان بنده یک دخترِ لوس و حساس و بی مسوولیت بدون ذره ای هنر آشپزی را راهی خانه ی شوهر کرده بود آن هم کیلومترها دورتر!.
( یکی از کابوس های مامانم این بوده که من موقع آشپزی حتما آب داغ برنج یا ماکارونی را روی خودم خواهیم ریخت و خواهم سوخت )
حتما فرزندان را با مسوولیت بار آوریم هم برای انجام درست، وظایف زندگی شخصی هم برای وظایف اجتماعی.
و البته دادن مسوولیت متناسب با سن کودک، افزایش اعتماد بنفس را نیز در پی خواهد داشت.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.