زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

۲۷مرداد

مرداد ماه گرم و کِشدار

چرخیدنم توی آشپزخانه تمام شده و قصد ترک آن را دارم که چشمش به شربت بیدمشکِ قمصر می افتد، دست به کار می شوم

پارچ سفالی گل آفتاب گردان، گلاب خالص قمصر، شربت بیدمشک و یخ های قالبی!

معجونی با بوی خوش و طعمی بهشت گون!

اما یک چیز کم دارد 

دانه های سیاه و دوست داشتنی تخم شربتی!

آرنجم را تا تَه توی کابینت می کنم و می یابم محبوب گم شده اَم را 

دو قاشق دانه ی سیاه تخم شربتی!

ساعتی می گذرد و سراغ معجون خوش سیما و خوش عطرم می روم

در کمال حیرت بخشی از تخم شربتی هم باز نشده اَند و سیاه و کوچک توی شربت غوطه وَرند!

تخم شربتی هم تخم شربتی های قدیم! بی غیرت شده اَند!

..... 

ساعت‌های بعد رازی آشکار می شود :یک شیر پاک خورده ای سیاه دانه ها را توی قوطی تخم شربتی ها ریخته است یا شاید تخم شربتی ها را توی قوطی سیاه دانه ها ریخته!!!!

من می مانم و شربت بیدمشکی که روی دستم مانده است به همراه کلی تخم شربتی و سیاه دانه ی معلق توی آن 

سمانه صبا
۰۹مرداد

سلام و عرض ادب 

تقریبا یک سالی است که خیلی منظم و پیگیر چون قراری مهم، هر روز مدیتیشن می کنم. ابتدا از پنج دقیقه شروع شد و امروز به چهل دقیقه رسیده است

اما به تازگی برنامه ای خریدم که در هر هفته یک مهارت خاص و یک مدیتیشن و مایندفولونس یا همان ذهن آگاهی خاص را یاد می دهد و تو موظف هستی آن را انجام دهی

مدیتیشن صدا ،مدیتیشن راه رفتن و اسکن بدن، غذا خوردن آگاهانه و... 

این هفته مدیتیشن راه رفتن بود. شما باید به تک تک حرکات بدن آگاه و تمرکز داشته باشید و چون آدم آهنی باید قدم برداری( از مزایای آن باید بگویم که بعد از چند هفته کاهش ویژه اضطراب، آرامش، در حال بودن و... است به شرط انجام مداوم و مکرر که الگوی ذهنی مغز را تغییر می دهد)

خلاصه من این هفته کلا توی پارک نزدیک منزل این تمرین عجیب و غریب را انجام می دهم که نگاه های عجیب اهالی توی پارک را هم صد البته به جان می خرم یکبار که در حال انجام این تمرین بودم( از بیرون شبیه یک ربات به نظر می رسی)یک جفت چشم متعجب به من خیره شده بود

همسایه میانسال ما که از قضا مدیر ساختمان هم هست و فرد خوش قد قامت و بشدت خوش رفتار و خوش کردار و خوش سیما هم هست( لبته ایشون مجرد هستند و با تک پسرش زندگی می کنند و من هنوز نمی دانم متارکه کرده اند یا همسرشان فوت شده است )

با شگفتی تمام و دهانی چون غار علیصدر باز به من خیره شده بود 😄

دوستان مدیتیشن کنید عالیه 

سمانه صبا
۰۱مرداد

روزهای تابستان در حال گذر هست و گاهی تند و گاهی آنقدر کشدار که گویی تمامی ندارد

اما می خواهم درباره ی جسارت تغییر صحبت کنم، غالبا آدم های اطراف من به تغییر مقاوم هستند و یک روتین معمولی و هر روزه را در زندگی دارند 

اما مادر دکتر در یک اقدام غافلگیر کننده آپارتمانش را در مشهد فروخت و به زادگاهش که روستایی سَر سَبز است برگشت و زمینی خرید و به مشارکت یکی از فرزندانش یه منزل ویلایی دو طبقه ساخت و باید بگویم کیف دنیا را می برد

پنجره اتاقها رو به یک مزرعه سبز باز می شود و تراس بسیار بزرگ و حیاط دلباز و... 

چنان جریان بادی در خانه می پیچد که من ابتدای ورود فکر می کردم کولر روشن است!

و باز بنده کماکان معتقد هستم جبر زندگی در شهرهای بزرگ ، زندگی درست تَر را، از ما ربوده است و ما به اجبار تن به زندگی های آپارتمان نشینی داده ایم

روی همین حساب است که من روزی چند ساعت بچه ها را پارک می برم لااقل آنجا آزادنه بدَوَند و انرژی خالی کنند( علم روانشناسی می گوید کودکان باید آنقدر بدَوَند که نفسشان بگیرد)

و کسانی که چشم می بندند به قضاوت دیگران و کار مورد علاقه و سبک زندگی مورد علاقه شان را می سازند آدم های عاقلی هستند 

تمام ابن مقدمات را چیدم که بگویم ما هم یک تصمیم درباره ی تغییر سبک زندگی دادیم اگرچه ابعاد مالی هم در پی دارد اما راضی هستیم و توکل به خدا و توسل به ائمه که برایمان پر از خیر و خوشی و برکت باشد 

☘️

در ایام شهادت عاشق ترین بنده ی خدا امام حسین علیه السلام ما به روستای مادر شوهر رفته بودیم و برخی از اعضای خانواده دورهم جمع بودیم 

در روستای ما مراسم عزاداری در صبح و عصر و شب پر شور برقرار بود و ماهم می رفتیم توی میدان اما به قول خواهر شوهر بزرگتر ما فقط برای حرف زدن و دید و بازدید آمده بودیم 

یکباره آشنا می دیدیم و گرم صحبت و... 

یا غذاهای نذری مسجد روستا که ماشالله تمامی نداشت

و یا بازی های گروهی مثل ادا بازی 

( خانم ها یک گروه به سرپرستی برادرشوهر بزرگ و آقایان و پسرها هم یک گروه)البته که ما نخست بردیم اما این لیدر ما بسیار نابلد و نادان بود و ما را درون چاه انداخت با آن اشاره های نابجا و نادرست 🤣  که فقط خودش می فهمید و خدای خودش! این چنین شد که گروه آقایان بردند 

متاسفانه چند روز بعد احساس کردم که بدرستی عزاداری را در حق آقا و خانواده اَش اَدا نکرده ام و شرمنده شدم 

دیگر تصمیم گرفتم عاشورا تاسوعا جایی نَرَوم و درست تر به عزاداری بنشینم 

 

سمانه صبا