زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۵۰ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۰۲اسفند

مامان رفت

مامان برای من مهمان نیست بلکه یک بازوی کمکی و خستگی ناپذیر است که نیروی محرکش عشق عجاب آور مادرانه اش است.

همه چیز با او برایم نشاط اور است از خریدهای دوتاییمان‌ بگیر تا آشپزهای رنگ وارنگمان....

هر جا را نگاه میکنم یادش می افتم خاصه گلهای درشت چادر نماز جدیدم.

 

سمانه صبا
۰۱اسفند

صبح روز بعد به قصد شهمیرزاد روستای زیبای سرکت را ترک کردیم

در بین‌ راه رودخانه ای زلال باصفا انقدر دلبری کرد که تسلیم شدیم و بساط پینیک را انداختیم و از آفتاب گرم و صدای جریان رودخانه نهایت لذت را بردیم و عجب چای دل انگیزی نوش جان کردیم

سپس راه افتادیم سمت دریاچه الندان 

مسیر یکدست سپید پوش جاده در زیر تلالو خورشید به سان یک سراب رویایی بود..سرابی با مرواریدهای درخشان نقره ای در دریایی سپید

نهار را در خلوت عجیب و غریب دریاچه تناول کردیم و رهسپار سمنان شدیم...

از دیدن مردم خوشحال و خندان که برف بازی می کردند لب هم خندان شد

سپس مسیر حیرت انگیز شهمیرزاد که گویی کویری با ماسه های سپید را نظاره می کردیم ...محو آن همه زیبایی شده بودیم و زبانخودآگاه به تحسین یگانه خالقش باز می شد ....

شهمیرزاد شهر کوهستانی استان کویری سمنان

با اقامتگاهای فراوان بوم گردی

اخر شب بلاخره بعد ار فراز و نشیبهای فراوان توانستیم جایی را کرایه کنیم تا خستگی سفر اندکی بکاهیم 

صبح زود بعد از زودودن خستگی سفر به قصد غار دربند هتل را ترک کردیم

غاری زیبا در بالای کوهی رفیع

نصف مسیر سراشیب تند و باقی ان ۶۰۰ و یکساعت کوه نوردی

و سپس غار

کوچک ولی سحر آمیز...استالاگمیتها و استالاکیتهایی آهکیش غول سان و شباهت عجیبی با مسجمه های بودا داشتند...و باز ما از این همه زیبایی و ابهت و شگفتی متعجب و ذوق زده

عبور با مشقت از لابلای اشکال آهکی و دیدن یک باریکه آب و صدای چکه چکه کردن آب در سکوت سکر آور غار

تجربه ای شیرین ولی سخت

در انتها هم دیدن از موزه فسیل و استفاده از سخنان ارزشمند و شیرین مهندسی که مسئول آنجا بود...تا کنون آنقدر شیرین سرنوشت عجاب آور زمین و زمینیان را نشنیده بودم و دستمریزاد به مهندس خوش ذوق و خوش اخلاق

پایان سفر و دیدن سمنان و برگشت به تهران پر ترافیک با یک کوله بار تجربه های ناب و شیرین و خاطرات فراموش نشدنی اش

سمانه صبا
۲۶بهمن

شال و کلاه کردیم سه شنبه برویم سفر دیدیم هوا برفی است و آسمان گرفته این شد که چهارشنبه توکل برخدا بار و بندیل بستیم و زدیم ب جاده

فیروزکوه آفتابی و برفی ولی سرد بود و یکجورهایی پیشمانی در چهره همه مان دیده می شد اما رفته رفته آفتاب عالم تاب قدرت گرفته و هوا گرم و دلچسب شد...آسمان آبی و برفهای پاک و سپید و آفتاب گرم چنان لذتبخش بود که توصیفش خارج از کلمات

یک جا ایستادیم و برف بازی کردیم و آدم برفی ساختیم .

هر جا زیبا بود می ایستادیم ما از ان مدل مسافرهای مقصدی صرف نیستیم ما دلی هستیم 

ظهر ب مقصد روستای سرکت رسیدیم و بساط نهار و گردش در روستا و عکاسی

این خانه ردستایی ها عجب دل می برد...خوش بحالشان

 

 

 

سمانه صبا
۱۸بهمن

وقتی مهمان دارم نت گردی ام طبق یک قرار نانوشته با خودم به یک سوم تقلیل پیدا میکند تا قدر با هم بودن را بیشتر و بهتر بچشم و درک کنم 

وقتی مامان نرگسم مهمانم می شود نت گردی ام تقریبا صفر می شود...

سعی می کنم از دقیقه به دقیقه اش نهایت استفاده را ببرم و از بودنش نهایت لذت.

امروز صبح بچه ها را سپردیم همسر جان و با مامان راهی بازارچه تعاونی (دوصفر شش )شدیم و کمی خرید واجب کردیم و برگشتیم

بهترین مشاور من در خرید مادرم است انقدر با سلیقه و به جا و کاربردی خرید می کند که همه اعضای خانواده مادری ام در خرید حتما همراهی اش را طلب می کنند ...

یک پارچه چادری بسیار زیبا هم دیدیم و قرار شد بخریم که فهمیدیم کارتمان به ته رسیده است و پول کافی نیست 

دلم مانده است پیش پارچه خوش آبرنگ و لطفیش..چادر نمازم را چند سال پیش از کربلا برایم آورد و زبان بسته را آنقدر شستم که نخ نما شده است و از سکه افتاده است

دست دست نکنم و اگر عمری بود همراه هم برویم و پارچه را بخریم و مادرم بدوزد

اصلا خرید فقط و فقط کنار مامان نرگسم لذت بخش است😍

سمانه صبا
۱۰بهمن

پنچ شنبه باز رسید و ما سر صبح بیدار باش زدیم تا به کلاسهای صدرا و امورات زندگی برسیم.

رفتیم کانون رضوان و صدرا کلاس شطرنج رفت و من هم باب مذاکره درباره عکسهای دیجتال کلاژ مفهومی را با مربی نقاشی صدرا آغاز کردم.

تصویر سازی  مفهومی از یک بیت شعر و دخالت دندان واقعا سخت است و وقت گیر و تفکر بسیار می طلبد...الحمدلله اولین تصویر با رضایت همسر مواجه شد و قرار شد برای ۱۵ بیت بعدی هم تصویر سازی شود و کلا کار صفحه آرایی کتاب هم به ایشان واگذار شد.

در بازگشت از کانون دوباره با همسر که در خانه حضور موقتی داشتند بنای مذاکره باز کردیم و هی ایده دادیم و ایده گرفتیم و یک کتاب را بعنوان الگوی مدنظر برای ابعاد تصویر و رنگ کاغذ و قطعه کتاب و باقی شعرهای مدنظر را به کانون بردم  و تحویل مربی نقاشی پسرک دادم و کار از امروز رسما شروع شد.

همسر میخواست سرسری کتاب را جمع جور کند و من نزاشتم..من همیشه در این این نوع کارها صبورم و نتیجه  صبر و حوصله ام عالی می شود.

امید به خدا این بار هم عالی و تحسین برانگیز خواهد بود.

بلاخره هشتین داستانم را هم نوشتم...در نظر دارم نوشته ها برای مربی نقاشی صدرا بفرستم و او برای کتاب بعدی ام به شرط حیاتم صفحه آرایی کند..

هنوز رمان اولم چاپ نشده...تاخیرش کمی من را از اب تاب انداخته!

سمانه صبا
۱۰بهمن

دیروز آنقدر کش دار بود که تمام کارهای روزانه لیستم انجام شد و چند ساعت اضافه هم آوردیم...مگر می گذشت این ساعتها

همسر جان هم برای چندمین بار کتابش را ویرایش میکرد و هنوز گویی اول راه است بس مطلب جدید پیدا میکند و حیف است به نگارش درنیاید

عصر دلم گرفت و دست صدرا را گرفتم و رفتیم مسجد کمی آنطرف تر از مسجد محله خودمان.

تقریبا همه نمازگزارن مسن بود الا یک عده قلیل جوان.چقدر مسنها من و صدرا را مورد محبت و نوازش کلامی قرار می دادند و تا در بساطشان خوراکی یافت میشد تقدیم صدرا می کردند .

حال و هوایمان عوض شد و با چندتا حلوا پیشکش یکی از خانمهای دست و دلباز مسجد راهی خانه شدیم .

 به دلیل همراهی همسر با خواسته دل من و نگهداری از سرونازم تمام حلواها را پیشکش به او کردم بس حلوا دوست دارد ☺

برادزاده زیبای روی من

 

سمانه صبا
۰۸بهمن

همسر من مراجعین بی شماری دارد که برای لمینیت دندانهایشان و داشتن لبخندی زیبا سراغش می روند..اما

لبخند در ظاهر زیبا می شود اما اگر درونمان زشت باشد با هیچ جراحی زیبایی ،لباسهای فاخر ،آرایش ،عفاف و حجاب..نمی توانیم آن را پنهان کنیم.

زیبایی و تحصیلات و ثروت حتی اعتقادات مذهبی بدون داشتن اخلاق نیکو صفر مطلق هستند!

 اعتقاد قلبی دارم کسی که به خداوند و بندگان مقرب و فرستادگانش ایمان واقعی دارد رقت قلب دارد..زبانش به ناسزا و گستاخی باز نمی شود....صبر میکند ...روی خوش دارد....

 

 

 

 

 

سمانه صبا
۰۶بهمن

لیست برنامه های روزانه ام انقدر طولانیست که هر چقدر تلاش می کنم باز هم چندتایی از قلم‌می افتد و من می مانم و حسرت شبانه و حواله آنها به فردا ...

اما با یک لبخند سرونازم و بوسه صدرایم تمام خستگی های شلوغی های روزانه ام‌ کمرنگ می شود ...

.....‌

باز شطرنج‌را باختم ...اما به قول پسرکم حرفه ای تر شده ام..امروز چند حرکت جدید به من یاد داد و کلی آزمون و خطا ودست آخر کارت امتیاز برایم درست کرد...

بعد از مدتها دست به کار شدم و کیک مورد علاقه پسرکم را با همکاری هم‌ پختیم...عجب کیکی هم شد.

 

_در راستای ناکامی فلافل جمعه شب به تیرچ قبایم برخورد و دست به کار شدم و فلافل درست کردم و با استقبال همسر و پسر و صد البته دخترکوچولوی خوش خوراکم مواجه شدم و لبخندی به پهنای نعلبکی سرویس چینی ام روی لبم سبز شد!

_کتابی شروع کرده ام که دنیایی از آرامش و تفکر را به من هدیه می دهد....کتاب بخوانیم اما نه هر کتابی !

ریچل هالیس بی شک زن موفقی است اماااا اصلا نویسنده خوبی نیست.

خدایا شکرت که شبها از خستگی بیهوش می شوم و وقتی برای رویا و کابوس ندارم.

 

سمانه صبا
۰۵بهمن

نمی دانم آنقدر مادر روشنفکری هستم با انتخابهای فرزندانم براحتی کنار بیایم یا نه!

دوستی دارم که پدر و مادرش استاد دانشگاه هستند اما برادرش یک فروشگاه پروتئنی باز کرده است و خودش به لیسانس ریاضی اش قناعت کرده و مادر سه فرزند است ووخانه دار...خیلی هم حال دلش خوب است 

یا کسی را می شناسم پدز و مادرش نخبه و مهندس بودند و تقریبا تمام دخترهای همسن و سالش جلای وطن کرده و مهندس و دکتر و فلان فلان شده اند. اما خودش اینجا مانده و خانه داری را انتخاب کرده است و اگاهانه ۳ فرزند بدنیا آورده است و تمام زندگیش در فرزندان و همسرش خلاصه می شود...انقدر نگاهش به زندگی زیبا و پر از آرامش است که من نیز انرژی می گیرم .

...............

صدرا را بردیم جم سنتر تا اینبار یک شهربازی بدون بازی کامپیوتری را تجربه کند و الحق هم مکان جالبی بود ..از فرصت استفاده کرده و با همسر رفتیم تا چیزی بخوریم و فلافل را انتخاب کردیم ..نمی دانم همسر خوب توضیح نداده بود یا پیش خدمت خسته و گیج بود...خلاصه سفارش دو تا ساندویچ ما شد یک سالاد گنده که هر چی فکرش را بکنی تویش ریخته بودند به اضافه دوتا فلافل داخلش!

سالاد تمام شد و نگاهایی با همسر رد و بدل کردیم در نهایت قبض را مرور کردیم و فهمیدیم شام ما همان سالاد بوده با دو تکه فلافل و یک قیمت نجومی..هم خنده مان گرفته بود هم حرص مان در آمد..

دست اخر شام ما شد...مانده های هویچ پلوی ظهر

 

سمانه صبا
۰۳بهمن

دیشب سرونازم بوسه زدن را یاد گرفت البته به شیوه خودش!

این حس شیرین‌را نمی توان وصف کنم 

دیشب وقتی پدرش را بوسید چشمان پدرش برقی زد و لبخند خاصی روی لبهایش نشست.

سروناز به ما عشق میدهد.نگاه هایش‌‌‌...لبخندهایش...بوسه هایش ...بغض هایش سرشار از عشق و امید و زندگیست.

دخترم فضای زندگی مان را صورتی و یاسی و گلبهی و سپید کرده است.

زندگی کردن‌را باید از "آنه شرلی" یاد بگیریم .تمام‌رویاهای آنه شرلی در داشتن خانه ای گرم و خانواده ای که دوستش داشته باشند خلاصه می شد.

آرزوهای دست نیافتی آنه برای ما پیش پاافتاده و معمولی شده است..آنقدر درگیر روزمرگی و حاشیه های زندگی شده ایم که پاک از متن اصلی غافل مانده ایم !

 

 

خدایا به وسعت دانه های چند ضلعی برفهایت..شکر

 

 

سمانه صبا