لیست برنامه های روزانه ام انقدر طولانیست که هر چقدر تلاش می کنم باز هم چندتایی از قلممی افتد و من می مانم و حسرت شبانه و حواله آنها به فردا ...
اما با یک لبخند سرونازم و بوسه صدرایم تمام خستگی های شلوغی های روزانه ام کمرنگ می شود ...
.....
باز شطرنجرا باختم ...اما به قول پسرکم حرفه ای تر شده ام..امروز چند حرکت جدید به من یاد داد و کلی آزمون و خطا ودست آخر کارت امتیاز برایم درست کرد...
بعد از مدتها دست به کار شدم و کیک مورد علاقه پسرکم را با همکاری هم پختیم...عجب کیکی هم شد.
_در راستای ناکامی فلافل جمعه شب به تیرچ قبایم برخورد و دست به کار شدم و فلافل درست کردم و با استقبال همسر و پسر و صد البته دخترکوچولوی خوش خوراکم مواجه شدم و لبخندی به پهنای نعلبکی سرویس چینی ام روی لبم سبز شد!
_کتابی شروع کرده ام که دنیایی از آرامش و تفکر را به من هدیه می دهد....کتاب بخوانیم اما نه هر کتابی !
ریچل هالیس بی شک زن موفقی است اماااا اصلا نویسنده خوبی نیست.
خدایا شکرت که شبها از خستگی بیهوش می شوم و وقتی برای رویا و کابوس ندارم.