از وقتی سیم کارتم را ارتقا دادم تقریبا تمامی مخاطبین حذف شد و هر شماره ی تماس می گیرد با تردید می پرسم :شما؟ و بعد که صدایش به اعتراض بلند می شود که فلانی من را نشناختی؟ شماره اَم را پاک کردی؟ تو که بی وفا نبودی؟و...
و من توضیح می دهم که چرا و چگونه این اتفاق افتاده است و والا من نه بی وفایم و نه مقصر!
دیروز هم یکی از این تماس ها داشتم و بعد از توضیح و تفسیر مخاطبم فهمیدم صبا هست😅
صبا آمده بود لباس امیرعلی را بگیرد که یک ماه پیش تر جامانده و من هر بار موقع رفتن به دنبال صدرا( دبیرستان مفید جهت آشنایی پسرهاب هفتم کلاس هایی به نام یخ شکن در چهارشنبه ها برگزار می کند)خلاصه توی ترافیک اندرزگو تازه یادم می آمد که ای دل غافل باز لباس یادم رفت!
پنج دقیقه ای که صبا توی لابی بود و امیر حسین به اشتیاق صدرا پرید توی آسانسور و من و او هم دمی گپ زدیم
صبا موقتا به لواسان اساس کشی کرده است و حسابی از آنجا تعریف کرد از خانه ی ویلایی بزرگ و حیاط بزرگ و پر درخت تا متراژ بزرگ منزل و اتاق هایی که خالی مانده! و من هی توی حرفش می پردیم و ذوق می کردم و باهم دعا می کردیم که ای کاش ماهم برویم لواسان زندگی کنیم و خلاصه آرزو می بافتیم
🌺
همکار همسر دکتر...... فوت کرد، درستش این است که بگویم :خودکشی کرد
او مدتها معتاد به کوکائین شده بود و روزانه دوازده میلیون تومان کوکائین می کشید، همسرش جدا شد و با فرزندش رفت، دکتر با یک زن معتاد ازدواج کرد و گاه بیگاه زنگ به همکارانش برای دود کردن پول!
پدر دکتر یک عمارت هزار متری توی احتشامیه دارد و بسیار مرفه است، همسر و همکارانش چندین بار به پدر و برادران دکتر گفته بودند که او را باید بستری کنید تا ترک کند و از این وضعیت رهایی یابد، آن ها به تندی کتمان می کردند و این ها را اَنگ و تهمت به برادر دکتر شان می دانستند، دکتر هم خسته شده بود و با چند لیتر الکل خودکشی کرد...
خداوند جان از خطای او بگذر و رحتمش کن چرا که او ارحم الراحمین هستی🌺