زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۵۰ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۰۲بهمن

بلاخره اندکی برف آمد و ماهم چون ندیده ها، رفتیم تا برف ها آب نشده، برف بازی و آدم برفی ساختن!

❤️

این مدارس هم هر سال کارهای عجیب و غریباشان بیشتر می شود :اگر در سنجش ثبت نام نکنیم هیچ مدرسه ای فرزندمان را در کلاس اول ثبت نام نخواهد کرد، حالا شما فرض کنید با اینترنت سرعت پایین و سایت های داخلی، دَخلمان درآمد تا ثبت نام کنیم همین که به دُم کار رسید هر چه گزینه ی  مکان مورد نظر را می زدیم، یکهو هنگ می کرد، با لپ تاپ، با گوشی، با وای فا، با اینترنت همراه و... نشد که نشد(آن هَم من که تَه این امورات هَستم) به اجبار با یک گروه مشاور تماس گرفتیم، آن ها به سرعت برق کار را انجام داده و کلی هم عمدی ما رو به بهانه های واهی پشت تلفن نگه داشتند و در آخر سیزده دقیقه و هر دقیقه بیست و سه هزار تومن مخابرات برای قبض تلفن ما افزود و یکباره تلفن ما قطع شد و شدیم بدهکار!

و چقدر از این ماجراها من و شما زیاد داشته ایم و خواهیم داشت! 

 

سمانه صبا
۰۳دی

این روزها دچار غم و یاس شده اَم

نمی توانم بی تفاوت به مردم مشکل دارِ جامعه ی خودمان و مردم آواره و جنگ زده ی غزه و سوریه و یمن و لبنان و اکراین و.... باشم.... 

راستش آنقدر مشکلات زیاد است که یادآوری تک تک آن ها می تواند روز را به شب برساند. 

خود نیز در اضطراب و ناآرامی به سَر می برم و مشکلاتم چند روزی است پررنگ شده است، اگرچه برای آن کارهای زیادی انجام داده اَم اما تاکنون رفع نشده و همچنان گریبان گیرم است و گاهی فکر می کنم تا آخر عمر مبتلا به آن باشم.... 

گذر زمان که آن را حل نکرد امیدوارم دعای خیر شما و رحمت پروردگار و ائمه نصیبم شود و مشکلم حل شود 🤲 سالهاس که خلاصی نیافتم و گاهی حسرت روزهای قبل آن گرفتاری را، می خورم... 

 

 

 

سمانه صبا
۲۸آذر

امسال یلدا را نزد ایران بانو و خانواده ی عزیزم نیستم. ایران بانو خیلی دلتنگی می کند و می گوید :بدون تو خوش نمی گذرد😢 خاله جان و دختر خاله هم هم نمی آیند و برخلاف سال قبل جشن یلدای پُر و پیمانی نخواهند داشت

یادش بخیر، پارسال چقدر به همه ی ما خوش گذشته بود....... 

 زندگی همین دورهم بودن ها و دیدن هاس..... 

مگر چندسال زنده ایم که آن هم در تنهایی بگذرد 

 

سمانه صبا
۲۶آذر

خیلی شلوغ هستم 

از مسافرت انتهای آبان به همراه مامان و بابا به جنوب 🐬🐳🐠🦐🦞🦀🪼🪸🐚🐙و بعد هم مهمان داری و پروژه های پزشکی و دندانپزشکی بچه ها آن هم در مناطق همیشه شلوغ و پلوغ و پرترافیک!( همچنان هم ادامه دارد! )و برنامه های یلدا و شرکت در فلان جلسه و.... 

این وسط کتابم را برای ویرایش نهایی فرستادند و من دو هفته وقت نمی کردم سوی آن نگاه بیاندازم.... 

دخترعمه  جهانگرد به نپال و ناحیه دیدنی و طبیعی اورست سفر کرده بود و بسیار بسیار از زیبایی های آنجا می گفت. او معتقد هست آسیا و آفریقا خیلی خیلی جذاب تر از اروپا هستند 🦓🐆🦒🐘

دختر عمه اروپا را اصلا جذاب نمی داند مگر اندکی ایتالیا( والا اگه مثل استانبول باشه که منم موافقم🤭 اصلا جذاب نبود و قدمت هم نداشت، اصالت هم نداشت!!!! 

به نظر او چین،کنیا و هند و... از آن بلژیک و سویس و.....سَرد و یَخ، خیلی هیجان انگیزتر و دلرباتر و مطبوع تر است، البته نظر ایشون این بود و بهرحال دنیا دیده است و جهانگردی است برای خودش.....🤷

خلاصه خواستید سفر کنید دور اروپای بی مزه را خط بکشید و بزنید توی دل آسیا و آفریقا و حال کنید با رسوم ها و آیین ها و مراسمات( و البته مهمان نوازی )نقل قول از دخترعمه جهانگرد 

🦤🦤🦤

آشنایی از آلمان به تازگی به آمریکا مهاجرت کرده و معتقد هستند :بهشت واقعی آمریکا نه اون خراب شده( نقل قول )

حالا ما که از نزدیک ندیدیم ولی طبق اخبار واصله انگاری امکانات در اروپا و آمریکا قابل قیاس نیست! از دوستان مطلع واقعا چنین چیزی حقیقت دارد؟ 

 

🦤🦤🦤

طبق تحقیقات کشور برای مهاجرت فقط عمان! نه برج و مدرنیته ی دیوانه کننده نه بی احترامی و نه ناامنی 

منازل سنتی و بزرگ و باحال( طبق تجربه ی آشنایی )🧕👳🕌

حالا چرا اینقدر غیبت ممالک رو می کنیم؟ چون قصد مهاجرت داریم؟ فعلا خیر با توجه به حضور مامان ایران جان که صفا و جلا دهنده ی روح زندگیمان است و مامانم و بابام و باقی... فعلا همینجا حضور داریم تا خدا برامون چی بخواد امااااا

دوستی قصد مهاجرت دارد ودربدر دنبال تحقیق و تفحص و پژوهش هست و از ماهم کمک طلبیده... 🏃‍➡️🏃‍➡️🏃‍➡️🏃‍➡️

البته ایشون هرجا بره فرش قرمز براش پهن می کنن بس حسابش پُر و پیمان هست💰💰💰💰

راستی مدتی است سریال پرستاران می بینم... نظرتان درباره ی استرالیا و کانگورهایش چیست؟ 🦘🦘🦘🦘🦘🦘🦘🦥🦥🦥🦥

 

اگر به من باشد قطعا سواحل گرم و مطبوع مالدیو یا هاوایی یا همین کیش و قشم خودمان را برای زندگی انتخاب می کنم🚣🏊🏄🐳🐠🪼🦀🦜🦤🐚🦩🪿🦢

 

سمانه صبا
۰۴آبان

کمی نگران بودم چرا که رانندگی اَم به تهران و شهرها محدود بود و هیچ گاه خارج شهر رانندگی نکرده بودم، بلاخره دل به دریا زدم و به دعوت مصرانه ی صبا رفتیم خانه شان، یک خانه ی ویلایی قدیمی بزرگ در یک فرعی بسیار بسیار زیبا و دنج، با حال و هوای بسیار لاکچری 😬 در لواسان 

فضا آنقدر لاکچری بود که مستاجران آن منطقه خودروهای ده میلیارد به بالا داشتند!

خانه ی صبا بسیار قشنگ بود بچه ها در آزادی کامل توی حیاط و اتاق بازی، بازی می کردند و بسیار خوش می گذراندند. صبا یک تیکه از حیاَط را شن ریخته بود و فضای شن باری برای بچه ها درست کرده بود. شیوه تربیتی اَش عالی است و این را مدیون کلاس های متنوعی است که محل کارش او را فرستاده بود. بچه های با اعتماد به نفس بالا عزت نفس بالا، استقلال رای، ابراز وجود و.. 

هرآنچه که در یک انسان با روان سالم می تواند دید توی بچه ها نمود داشت، 

صبا هی من به اصرار می کند بیا اینجا و یک ویلا اجاره کن، هرچه می گویم :اجاره ی یک ویلا با ماهی صدملییون تومان برای ما بسیار زیاد است، باورش نمی شود.... هر کس سبک زندگی متفاوت دارد، نکته ی جالب برای من سطح دغدغه هاس، مثلا صبا از اینکه لباس های فرزند دومش را از اروپا نخریده و اینبار از ترکیه خریده، ناراحت هست و دوست دیگرم سَر صد میلیون چک که موعدش نزدیک است و باید به صاحبخانه اَش بدهد دلش در حال ترکیدن است -( این مبلغ کرایه ی ماهیانه ی خانه ی ویلای صبا است)

و نقش ما دوستان، درک سطح دغدغه ی دوستان و آشنایان و همدلی و گوش دادن کامل بدون قضاوت، تعصب،  و... است. 

 

 

سمانه صبا
۲۵مهر

 شاعران بزرگ درباره ی همنشین و دوست شعرها گفته اند و درباره ی اثر دوستان بَد هشدار داده اند، اما چه تعاریف ها از دوستان نِکو داده اند. 

دوست آینده ی آدمی را می سازد، برای همین سن نوجوانی  دوست یابی و داشتن بستری مناسب برای اَمر، بسیار بسیار مهم است 

من با هر سبک انسانی دوست های سطحی دارم. اما دوستان واقعی و صمیمی اَم بسیار محدود اما آدم حسابی هستند 

هدف من از  دوست، یادگیری است، می خواهم از او یاد بگیریم، در اموری مشورت بگیریم، قدرت بگیرم، خلاصه دوستی مان هدفمند باشد.

 

من هم بواسطه چند دوست خوب بویژه مهناز جعفری، اندکی رشد پیدا کردم و جهان بینی ام تغییر کرد و در حال تغییر است.

مهناز یک کارگاه بسیار عالی معرفی کرد که گشایشی در برخی امور است. اگر چه هنوز راه بسیار داریم اما تغییرات اندکم را حس می کنم 

یک معلم مقیم سیلیکون ولی آمریکا، با بیان جالب و کلاسی شاد ما را برای راهبر بودن زندگی مان، آموزش می دهد، از هر طیفی هم شاگرد توی کلاس مان هست. 

یک کلاس مجازی در زوم. 

با شرکت در این کلاس متوجه شدم خداوند چه پتانسیل هایی در مخلوقش گذاشته است و ما از آن غافل هستیم. باید مشتاق یادگیری شوم و هر روز بهتر از دیروز شَوَم. 

🌺

این روزها خیلی خیلی شلوغم و مشغول ورزش جسم و مغز و روح هستم. 

امیدوارم در همه ی ابعاد زندگیم ارتقا پیدا کنم 🤲

🌺

 

 

سمانه صبا
۰۷مهر

 

ظاهرا در خارج هم برخی افراد ثروتمند ویلا دارند که به عنوان خانه ی دوم یا عبارت Second homeاسم گذاری شده است

البته نمی دانم آنجا هم ویلاهای غیرقانونی و تغییر کاربری اراضی و جنگل خواری و کوه خواری وجود دارد یا نه،در ایران به جهت مشغولیت دولت در چند بُعد، بقیه ی معضلات مهم اجتماع بویژه محیط زیست کاملا رها شده است

معضلات محیط زیست ایران که کم هم نیست از جمله جنگل خواری کوه خواری، مالچ پاشی، عدم تفکیک زباله، فاضلاب، ریختن زباله و عدم فرهنگ سازی درست برای مردم جامعه، بی توجهی به حیات وحش در حال انقراض، سگهای ولگرد و... 

بعد از این همه گلایه می خواهم درباره ی خانه ی دوم  یا همان Second home  روایتی نقل کنم. 

من از گذشته ها همیشه دوست داشتم در چند جا خانه داشته باشم مثلا کیش، قشم، شمال، تهران، مشهد 😬البته که خداوند عزیزم اینقدر پول و پَله به ما نداد و لهذا همچنان در حد آرزو هست(لابد صلاح ما را در این همه ملک ندیده )

اما چند سالی است که برخی اقوام به روستای سرسبز اجدادی( از توابع اسفراین خراسان شمالی )هجرت کرده اند( مهاجرت معکوس) برخی ها آنجا ماندگار شده اند و زندگی دائم را برگزیده اند  و برخی همان  Second Home خودمان را پیاده کرده اند. در تعطیلات می آیند و باز برمی گردند مشهد. 

مادر دکتر یک سالی می شود که باغی خریده و ساختمانی بنا کرده و اتفاقا حال دلش خیلی خوب شده. به جهت هوای پاک و تمیز و خوب 

خانواده ی مادری هم اشتراکی زمین آقا جانم را ساختند. یک زمین بزرگ که به حال خودش رها شده بود اگرچه هنوز بادام هایمان رشد نکرده و به بار نشسته( میوه های إن منطقه بادام و انگور است)ولی هر از گاهی سَر می زنند و در دل طبیعت به حال می آیند.

عمه جان ماهم یک باغ بسیار بسیار زیبا در ارتفاعات دهکده اجدادی ما دارد( روستای ما بزرگ و تبدیل به یک شهر کوچک سبز ،شده است)

ملک عمه جان بر حسب اخبار واصله گران قیمت ترین ملک آنجاست. درختان شاهتوت، انگور، آلبالو، زردآلو، گیلاس، و..... 

تا دلتان بخواهد میوه دارد و ثمر نشسته است. 

چند ماه پیش یکی از اقوام بسیار نزدیک کاغذی پیدا کره بود با این محتوی که این ملک  گران قیمت را به آنها فروخته شده اَست( یعنی شوهر عمه ی مرحوم من، ملک را به آن فرد فروخته )این معامله کاملا صوری بوده و جهت فرار از زیاده خواهی خان منطقه در  آن روزگار انجام شده اما طرفین فراموش کرده اند که دست نوشته ها را از بین ببرند( مثالی بیاورم که بارها مراجعه کنندگان املاک خود را به نام پدربزرگم می زدند و سپس بعد از رهایی از مشکل، پدربزرگ من آن را برمی گرداند، پدر بزرگ من محضر دار بودند . خلاصه دو طرف فامیل نزدیک من( یکی عمه و طرف مدعی پسرعموی من )از آنجایی که غالب مردان ما خانواده ی ما محضر و دفترخانه دارن

(دایی جان ها و برادرها که راه پدر بزرگم را ادامه دادند )گفتند این معامله صوری هست اما قابل پیگیری. 

متاسفانه زیاده خواهی طرف مقابل باعث شد که حتی دنبال وکیل هم بروند! خانواده ی عمه بشدت مضطرب و ناراحت بودند و خبرهای بدی از گوشه و اطراف به گوششان می رسید. ولی با توجه به حق آن ها، ما طرف حق را گرفتیم و از خداوند جان و امام رضای مهربان طلب کمک کردیم. چرا که این ملک باید به پنج دختر و دو پسر ارث می رسید و حق یتیم بود. 

از کار خداوند، طرف  مدعی پیشمان شده، بعد از ماه ها دست نوشته را چند روز پیش برداشت بود و به  عمه جان داد و همانجا آن را آتش زدند... 

این را هم اضافه کنم طرف مدعی خیلی تقلا کرد و چند تن از اعضای خانواده همراهی اَش کردند و چند تن هم زیر بار این ادعا نرفتند و خودشان را کنار کشیدند و در تمام این چندماه عمه و دختر هایش با ادب و بردباری با مادر طرف مدعی، طوری برخورد می کردند که انگار هیج اتفاقی نیفتاده است. 

🌺

از این آزمایش برخی ها سربلند بیرون آمدند و برخی ها باختند. برخی از طرف دعوی می خواستند ملک را به زور غصب کنند و کنایه ها زده بودند به اتراق چند ماهه عمه و چند دخترش در باغ ویلا. 

 

🌺

دنیای حرام لذت بخش نیست چرا که آنقدر بدبختی و گرفتاری در پی اَش میاد که آدمی حیران می ماند از این همه بَد بیاری...متاسفانه مواردی داشته ایم که حق ارث خواهر را خورده اَند و مال یتیم های برادر و اموالشان قاطی شده است با این مال های به ناحق و حرام و بعد از آن روی خوشی را ندیده اَند... 

عزت نفس داشتن و چشم به مال دیگران ندوختن را از خداوند متعال برای خودم خواستارم. 

 

 

 

سمانه صبا
۲۵شهریور

سلام 

انتهای مرداد من و سروناز دوباره به مشهد رفتیم.این بار مجبور بودیم چرا که دکتر و صدرا به پیاده روی اربعین رفتند و ما تنها می ماندیم، بابا صبح دنبالمان آمد و من و سروناز با یک خانه ی خالی و تمیز مواجه شدیم، صاحبخانه کجا بود؟! صاحب خانه هم با تنی چند از اقوام به پیاده روی رفته بود، تقریبا نیمی از خانواده به پیاده روی رفته بودند. مامان ایران که تنها مانده بود عصر شتاب زده به دیدنم آمد و می گفت :خدا رو شکر تو آمدی وگرنه که من دق می کردم *

بعد از یک هفته از ورودم و مهمان بازی خانه ی مامان ایران و ما و ریحان گلی و... مسافرهایمان یکی یکی آمدند و همگی در صحت و سلامتی 

در نهایت دکتر و صدرا هم رسیدند و اربعین حسینی هم تمام شد، زائران ما چه تعاریفی از دست و دلبازی و مهمان نوازی غریب عراقی ها می کردند، ان شاء الله این پیاده روی ها با بصیرت و اخلاق همراه باشد.

دکتر بعد از یک مراسم غافلگیری تولد، به شهرستان محل زندگی مادرش رفت و من نتوانستم همراهیَش کنم چرا که چند مراسم دعوت بودم. در شهرستان هم به اردوی جهادی رفت و کلی کارهای دندان پزشکی برای اقوام انجام داد.

و بعد هم کلاس های آموزشی دوره ی مشهد و سپس پرواز به اصفهان. 

ماهم حسابی مشغول بودینم، خاله جان و الی از شهرستان آمده بودند، و هر روز من و مامان و بچه ها و خاله سوسن و دخترش، رخت پوشیده راهی منزل مامان ایران می شدیم و با خنده و شوخی تا پاسی از شب.برق خوشحالی توی چشمان مامان ایران می درخشید

چند برنامه مفرح هم دسته جمعی انجام دادیم. از موج های بسیار شلوغ آبی و کشف شجاعت خاله جان( ایشون ملقب به خاله تورنادو شدند)تا پیاده روی حرم امام رضا علیه السلام و گم شدن مامان در شلوغی زائران حرم امام رضا و...

آخرین شب هم دختر بزرگ خاله جان، هم به جمع ما پیوست، خیلی خوشحال شدم. ده سال زهره را ندیده بودم. دختر خاله ی زیبای من که اخلاق های خاصی دارد.مدت دو سال است که بندر عباس رفته و معلوم نیست تا کی باید آنجا بماند. سرش توی کار خودش است، اهل غیبت نیست، کمی مرموز است و از نظر عاطفی با ما متفاوت است. 

خلاصه دیدارها تازه شد و شام دورهمی چسبید. 

صبح آن روز زهره رفت بندر، عصر آن روز خاله جان و الی رفتند شهرستان و شب هم ما بلیط داشتیم. 

مامان ایران یکباره خیلی تنها شده بود و خاله سوسن بغض داشت. 

مامان هم با ما  آمد زیرا که ایمپلنتش شکست، اما از اقباش، مادر یکی از دکترها فوت کرد و دکتر دیگری هم درگیر مراسم عروسی اَش بود و جنس ایمپلنت هم سویسی و کم یاب. 

مامان تنها چند روز ماند و در نهایت به سبب تنهایی بابا، برگشت. 

خیلی دل تنگش شدیم. بچه ها آه می کَشند و می گویند ما دوست داریم جای ما فامیل هایمان باشیم اینجا تنها هستیم، و من خودم گاهی از این تنهایی به تنگ می آیم. 

درست شانزده سال است که از زادگاهم کوچ کرده ام و نمی دانم چرا هنوز تهران را شهر خودم نمی بینم و گویی موقت اینجا خواهم ماند😒

اهل دوست و رفیق هم نیستم که آنها جای خالی خانواده را برایم پر کنند... 

🪭🪭🪭🪭

دختر عمویم بلاخره به ایتالیا رفت به همراه فرزندش 😍

 

 

سمانه صبا
۰۴شهریور

 

دکتر و صدرا تصمیم گرفتند به پیاده روی اربعین بروند، اگرچه سفر مجدد خارج از حوصله ام بود اما چاره ای نبود. چمدان چیدیم و با سروناز راهی مشهد شدیم. از این طرف مامان به همراه خاله کوچیکه و دختر خاله بزرگه با سواری شخصی راهی مرز مهران شدند.

من و بابا و سروناز تنها بودیم. روز اول نبود مامان توی ذوق می زد اما از روز دوم همچی به روال برگشت، خانه ی مامان را برق می انداختم و غذای مورد علاقه ی بابا را می پختم و بابا حسابی تشکر می کرد و عصرها بساط چای و میوه برپا بود. البته گاهی هم  مامان ایران و ریحان گلی( دختر خاله کوچیکه )به ما ملحق می شدند. یکبار هم ریحان گلی ما را پاستا مهمان کرد و مامان ایران دیزی مَشتی به ما داد.

این دورهمی زمان را آنقدر زود گذراند که چشم برهم زدنی مامان آمد 

حسابی از مهمان نوازی مردم عراق تعریف کرد و از رفتارهای عده ای هم انتقاد( ریختن زباله، اسراف در غذا، بی ادبی، بی توجهی به خستگی زائران توسط برخی ها و... )

امیدارم این پیاده روی ها با صبر، ادب، از خود گذشتگی، بصیرت و... همراه باشد

تا ما با رفتار و کردار خود باعث بردن آبروی اهل بیت نشویم 

💐

دکتر همچنان در عراق هست و بنا دارد تک تک موزه های بغداد رو برود( تمدن بابل)

صدرا خودش تصمیم گرفت برود و من هم به تصمیمش احترام گذاشتم( استقلال رای برای پرورش درست کودکان بسیار مهم است )

از دست  فردی عاصی شده اَم؛ طرف کل محرم را سیاه می پوشد و تسبیح به دست دارد، به تمسخر به پوشش رنگ روشن تو می نگرد، اما دست از آزار دیگران برنمی دارد، ادب ندارد، آبرو می برد، محبت ندارد و کمک به دیگران را احمقانه می داند، مگر شیخ اجل نمی فرماید :طریقت به جز خدمت خلق نیست، به تسبیح و سجاده و دلق نیست! 

مگر نمی دانند دعای خیر دیگران بزرگترین گره گشای مشکلات است. 

الهی؛ زبانم را ابتدا به سپاس و ثنای تو و سپس  به خیر و خوش خلقی و ادب روی بنده اَت باز کنم 

الهی؛ دستم را ابتدا به عبادت و بندگی تو و سپس کمک به خلق تو، حرکت دهم 

 

سمانه صبا
۱۶مرداد

از وقتی سیم کارتم را ارتقا دادم تقریبا تمامی مخاطبین حذف شد و هر شماره ی تماس می گیرد با تردید می پرسم :شما؟ و بعد که صدایش به اعتراض بلند می شود که فلانی من را نشناختی؟ شماره اَم را پاک کردی؟ تو که بی وفا نبودی؟و...

و من توضیح می دهم که چرا و چگونه این اتفاق افتاده است و والا من نه بی وفایم و نه مقصر!

دیروز هم یکی از این تماس ها داشتم و بعد از توضیح و تفسیر مخاطبم فهمیدم صبا هست😅

صبا آمده بود لباس امیرعلی را بگیرد که یک ماه پیش تر جامانده و من هر بار موقع رفتن به دنبال صدرا( دبیرستان مفید جهت آشنایی پسرهاب هفتم کلاس هایی به نام یخ شکن در چهارشنبه ها برگزار می کند)خلاصه توی ترافیک اندرزگو تازه یادم می آمد که ای دل غافل باز لباس یادم رفت!

پنج دقیقه ای که صبا توی لابی بود و امیر حسین به اشتیاق صدرا پرید توی آسانسور و من و او هم دمی گپ زدیم 

صبا موقتا به لواسان اساس کشی کرده است و حسابی از آنجا تعریف کرد از خانه ی ویلایی بزرگ و حیاط بزرگ و پر درخت تا متراژ بزرگ منزل و اتاق هایی که خالی مانده! و من هی توی حرفش می پردیم و ذوق می کردم و باهم دعا می کردیم که ای کاش ماهم برویم لواسان زندگی کنیم و خلاصه آرزو می بافتیم 

🌺

همکار همسر دکتر...... فوت کرد، درستش این است که بگویم :خودکشی کرد 

او مدتها معتاد به کوکائین شده بود و روزانه دوازده میلیون تومان کوکائین می کشید، همسرش جدا شد و با فرزندش رفت، دکتر با یک زن معتاد ازدواج کرد و گاه بیگاه زنگ به همکارانش برای دود کردن پول! 

پدر دکتر یک عمارت هزار متری توی احتشامیه دارد و بسیار مرفه است، همسر و همکارانش چندین بار به پدر و برادران دکتر گفته بودند که او را باید بستری کنید تا ترک کند و از این وضعیت رهایی یابد، آن ها به تندی کتمان می کردند و این ها را اَنگ و تهمت به برادر دکتر شان می دانستند، دکتر هم خسته شده بود و با چند لیتر الکل خودکشی کرد... 

خداوند جان از خطای او بگذر و رحتمش کن چرا که او ارحم الراحمین هستی🌺

 

سمانه صبا