زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۵۰ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۱۳آبان

چند هفته ای است که طبیعت گردی را شروع کرده ایم. ماندن در خانه روح ما طبیعت گردان را آزرده می کند

اولین مقصد آبشار زیبای اهار بود.سه ساعت پیاده روی با دو کودک نه و یک سال و نیم اگرچه سخت ولی لذت بخش بود. بویژه صحنه های پاییزی خلق شده آهار بسیار روح نواز بود

البته باید دست همسر رابوسید چرا که از یک طرف کوله پشتی و از جلو آغوشی محتوی سروناز بانو را حمل می کرد.من و صدرا مسؤل دوربین هت بودیم و چلیک چلیک عکس.

انتهای مسیر نزدیک ابشار امامزاده دنج و با صفایی است برای اندکی استراحت.

دومین طببعت گردی دماوند بود و آبشار تیزابش. در گرمای بی جان ابان نسیم می وزید و برگهای زرد سرخ و نارنجی اش رقص کنان روی زمین می افتادند. رودخانه باریکش زنده و پرتوان به راه خود ادامه میداد. 

چشمانم را می بستم اوای جریان آب مرا به خلسه خواب می برد و چه نیکوست خواب با سمفونی طبیعت 

*****

وچند روز پیش عازم جنگل شدیم. 

جوارم

اولین جنگلی که خیلی اتفاقی با عیال آن را یافتیم و به شوق دیدن روی ماهش ساعتها پیاده رفتیم و رفتیم و از مهمانانش عکس گرفتیم. دارکوب سبز... سهره سر سیاه...سینه سرخ خوش صدا و.... 

و از ان روز به بعد سالی یکبار عازم جوارم می شویم به شوق دیدن روی ماه یکی از زیباترین جنگل های ایران و کلبه های چوبی دنجش.

 

****'*

برای شروع هر کاری می توان صدها مشکل تراشید اما با اندکی همت و تلاش می توانیم پیروز شویم 🍁🍁🍁🍁

******

دوست دارم صدرا و سروناز در این وادی قدم بگذارند و علاقه مند طبیعت شوند. به درختان.. به آسمان آبی. به ماه نقره ای. به ستارگان چشمک زن.. به آوا های حیرت انگیز پرندگان... به رعد و برق و.....با بصیرت و دقت به آیات الهی بنگرند و خداوند را ستایش کنند برای این بیکران نعمتش. 

و غصه می خورم برای کسانی که درگیر حواشی بی پایان زندگی می شوند و غافل از این همه زیبایی به راحتی از کنارش می گذرند.

 

 

سمانه صبا
۱۱آبان

 

چند روز پیش میان سیل تبریکات تولد جواب برخی از آشنایان را به بعد موکول کردم و کاملا از یاد بردم  که باعث رنجش عده ای شد

اما نه تنها در این باره بلکه در سایر شبکه ها هم به این مشکل دچارم. 

در دنیای وبلاگستان تنها کامنت می گذارم اگر همان روز نهایت روزبعد بروم جوابم را دریافت و در صورت لزوم دوباره پاسخ می گویم اما اگر بگذرد دیگر پرونده آن پست و آن کامنت از ذهن بنده کاملا پاک می شود

در ایسنتاگرام هم وضعیت کمی متعادل تر است زیرا جواب و پیچ آسانتر در دسترس است اما آن هم گاها به فراموشی سپرده می شود

عیال می گوید چون موضوع برایت مهم نیست و پی اش نیستی. 

اما من می ترسم از آن بعد ترسناکم. شاید نظر دیگران برایم مهم نیست و فقط به ابلاغ نظر خودم بسنده می کنم و بس! 

و امروز صدها کامنت و اظهار نظر بنده در همه جا پخش شده بدون انکه از محتویات جواب آن خبری داشته باشم

آیا می توانم به این مسءله خوش بینانه بنگرم!!!! مثلا من فضول نیستم😬😉

 

سمانه صبا
۱۱آبان

عکسهای من و عیال در میان پنجاه عکس برتر منتخب قرار گرفت و ما منتظر چاپ کتاب و به رخ کشیدن عکسهایمان به یکدیگر هستیم

😬😬

مامان بامزه می گوید معروف شدین زن و شوهری 

امید دارم کتاب دومم با استقبال مواجه شود

******

همسر کتاب تخصصی ویرایش جدید رو خود به عهده گرفت. متنی تهیه کردم و خلاصه آستین ها را بالا زدیم برای فروش... آنقدر اولی پرفروش بود که سیل استقبال کنندگان به دومی هم سرایت کرده... همسر کمی نگران است دلداری لش دادم یا می بریم یا نه. در هر صورت فدای سرت

*****'**

دیشب نقاشی سیاه قلم کردم خوب شد خیلی. حس میکنم درهاب استعداد تند تند گشوده می شوند😉

از مرز خود باوری به مرز خودشیفتگی نرسیم صلوات 

********

من به جرات می توانم بگویم در غالب ابعاد زندگی ام از خودم راضی هستم الا دو مورد... یک بعد مادرانه دو بعد مذهبی که به کمال رسیدن راه ها باید پیمود

*******

بچه ها صد البته به مامان نویسنده و نوازنده و عکاسشان می بالند اما

بچه ها بیش از این ها یک مامان مهربون و رفیق و پایه می خواهند... 

مهمترین نقش من فعلا مامان خوب بودن هست... (حالا وقت برای ابراز دجود در سایر علاقه مندی ها زیاده ان شالله)

******

از وقتی قراره عکسهای مان چاپ شود میل به پرنده نگری و عکاسی مضاعف شده.. و باز این همسر بود که من را توی این وادی جذاب آورد

سمانه صبا
۱۱آبان

 

گاهی میان شلوغ های زندگی ام دلم یکباره پر می کشد برای خانه پدری. عشق و محبت چنان در خانواده ام جاری بود که هنگام جدایی از آن ها گویی دنیا برایم به انتها رسیده بود.از یادآوری اش دلم غنج می رود

از نوازشهای گاه بیگاه دست های مادرم تا انواع اقسام پیراهن های چین داری که با عشق برایم می دوخت. و امروز همان پیراهن ها را برای سروناز می دوزد.

(سر درس نقشه کشی مانتوی چهارخانه ی یکی از بچه ها دلم را برده بود. عصر نشده مامان رفت پارچه اش را گرفت و برایم دوخت)سرت سلامت بهترین مادر دنیا که هنوزم می بری و می دوزی ووتن من می کنی. می پزی می فرستی و هر وقت مهمانت می شوم غذای مورد علاقه ام را می پزی. 

برادر بزرگ مهربانم که تمام عیدی هایش را جمع کرد و یک بلوز قرمز اناری برایم خرید.. در پستوی ذهنم هنوز نقش و نگارش را به یاد دارم. 

برادر کوچکترم که بعد از دعواهای لفظی متعدد همیشه پیش قدم می شد در عذرخواهی 

و پدرم. ساده.. مهربان... صمیمی دلی دارد اندازه کهکشان نه فراتر از آن. این مرد دشمنی کنیه و زخم زدن اصلا گویی هیچ صفت ناروایی ندارد... (یادم می آید آن موقع ها آل استار مد شده بود و من بشدت دوست داشتم یکی از آنها را داشته باشم پدر نمی دانم چطور متوجه شده بود و یواشکی برایم یک ال استار آبی خریده بود هرچند دو شماره بزرگ بود اما من عاشقش شده بودم. گاهی پیکانش را می داد من یک کوچه رانندگی کنم. الان بعد از مدتها می گوید من می دانستم تو راننده قابلی می شوی خودم راننده ات کردم) 

و من در همان کودکی فهمیدم خوشبختی جز این محبت ورزی ها نیست. همان زمان که دخترخاله های زیبای ام غرق در رفاه مادی بودند اما روی شان چون گلی پژمرده زرد و زار بود. فاصله ها داشتند با پدر و مادرشان و امروز گویی این خلا هنوز پر نشده است. 

 

*****

دوست دارم بچه هایم وقتی بزرگ شوند از یادآوری خاطرات خوش خانه پدری به وجه بیایند و وجودشان سراسر شادی شود. امیدوارم با همکاری عیال مهربانم موفق شوم. توکل به خدا

 

سمانه صبا
۰۹آبان

آبان ماه تولد ادم های معروف هست. شش ابان ماه تولد محمود احمدی نژاد(سخنانش درباره کوروش شنیدنی  بود) متاسفانه ما اندیشه را شهید تهمت و تخریب کردیم فقط بخاطر باور کردن تزویر بنفش و سبز.

احمدی نژاد کوروش را می ستاید اما مدعیان آزادی سرباز می فرستند آرامگاه کوروش تا مردم جرات نکنند به دیدار این مرد بزرگ تاریخی با آن دستاوردهای ستودنی اش بروند. عقب مانده هایی که ستایش تمدن باشکوه مان را مغایر با دین داری می دانند. 

تولد مرد محبوب و خدمت گزار محمود احمدی نژاد مبارک... تولد کوروش پادشاه عدل و داد مبارک.. تولد من مبارک

***************

نقاشی صدرای نازنیم 

******

یک عکس از من و. دوتا عکس از جناب همسر منتخب کتاب تنوع زیستی شهر تهران شده است. هنوز تو شوکه هستم...منتظریم کتاب زودتر به دست مان برسد.... خوشحالم

****

ماه های پیش رو برای مان اندکی سخت و دشوار خواهد بود... توکل به خدا... می دانی گله مند هستم در موضوعی. اما بازهم دوستت دارم

سمانه صبا
۲۹مهر

کتابم دومم به انتها نزدیک می شود

هشت ماه است می نویسم و ویرایش می کنم اما گویی ویرایش انتها ندارد که ندارد. باز که برمی گردم حذف می کنم می افزایم تغییر می دهم و.... 

اما در اسم آن مانده ام

زنان خاکستری

در خاموشی می میرد

یا... 

فعلا سردرگم و ندانم کار مانده ام در انتخاب اسم

امیدوارم نشر مطالعات زنان و روشنگران که مختص چاپ کتابهای استاد عزیزم بهرام بیضایی است آن را چاپ کند. 

*********'********

از ماسکهای سهمیه ای که بیمارستان به عیال میدهد هر پنج شنبه به هر دستفروش سرچهار راهی برسیم به همراهی صدرا به فرد می دهیم. البته خدا نفس زیاده خواه بشر را بکشد که اگر بخل نمی ورزیدیم الان تعداد ماسکهای بیشتری باید هدیه می دادیم. 

خدایا بخل و دست کوتاه و تنگنظری را از ما دور کن

*******************'

پنج شنبه پیش صدرا را کلاس کانون تجریش گذاشتم و بلد را زدم و به سوی مطب همسر به راه افتادم. در جغرافیایی ضعیفم شکی نیست. آنقدر شریعتی شلوغ پلوغ و قلهک پر ترافیک را بالا پایین کردم تا بالاخره مطب را یافتم 

دیدم همسر جلوی خیابان ایستاده عاقل اندر سفیه نگاهم میکند

می گویم :چیزی شده؟

می گوید:، تو یعنی منو ندیدی؟ دوبار سوت زدم دست تکون دادم حواست نبودکه نبود

می گویم:، من خانم سر به زیر و سنگین رنگینی هستم وحواسم پی مردان دیگر نیست و چشمان با حیای ام را هرجای نمی چرخانم الا روی ماه همسرم! 

می گوید :اینو نگی چی بگی. جغرافیا صفررررر

 

😬

سمانه صبا
۲۶مهر

زمان کش دار شده است

گویی تمامی ندارد

دلم یک کتاب جانانه می خواهد که مرا در خود غرق سازد آن گونه که زمان و مکان را از یاد ببرم

کتاب پیامبر را می خوانم با شرح آقای الهی قمشه ای. 

زیباست اما تکراری 

اگرچه عقل تکرار را دوست ندارد اما قلب عاشق تکرار است!

فیلم بمب یک عاشقانه را دیدم. موزیکهای قدیمی ایرانی دهه شصت و آهنگهای بی کلام خارجی متن فیلم  را دوست داشتم. طنازی بازی سیامک انصاری هم خنده روی لب می گذاشت. 

آشغالهای دوست داشتنی هم بسیار جالب بود و خاص.پر از معنی و مفهوم.

سال هشتاد وهشت و... 

بگذریم 

در خوردن بلال همچنان ناکام هستیم. سروناز جان به ما رحم نمی کند که.

سمانه صبا
۲۳مهر

این خانه ی خیالی را دوست دارم

گاهی چند دقیقه محو آن می شوم و به دنیای رویا سفر می کنم

کاش می شد دمی توی آن بپرم و سیر و سیاحتش می کردم

 

سمانه صبا
۱۹مهر

دکتر شجریان را خیلی خیلی دوست داشت برعکس جوگیرهای دیگر کابران ایستاگرام. 

وقتی شنید پکر شد بغض کرد. تمام موزیک های ماشین وگوشی همراه‌ اش شجریان بود و بس

گاهی هم خوانی هم می کرد انصافا صدایش هم گرم و گیرا ست

با بچه ها تنهایش گذاشتیم و رفتیم پارک. نیاز به خلوت داشت 

.*********

ساعت قدیمی مان را طی یک اقدام انتحاری عوض کردم. دوازده سال همرهمان بود  چند سالی می شد پایه اش شکسته بود و پاندولش گم شده بود. حتی چهره نخستش را که مامان از بازار برای جهیزیه ام خریده بود را درست به یاد ندارم.. در کنج خاک خورده ای از ذهنم یک تصویر ناواضح یادم می آید و بس

ساعت را تفدیم مطب همسر کردم 😬

و این ساعت جدید زیبایی من

سمانه صبا
۱۵مهر

وقتی زندگی سی و چند ساله ام را مرور می کنم می بینم این مرحله از زندگی که اکنون در آن هستم شلوغ ترین و پر مشغله ترین مرحله زندگی ام است

مدرسه مجازی صدرا که نیمه روزام را می گیرد. بین این تدریسهای مجازی و حاضر و غایب بنده هم صبحانه باید آماده کنم همه نیم نگاهی به سروناز بانو برای رفع حاجت های بهداشتی تغذیه ای. 

مدتی است روند کاری عیال هم عوض شده و نهار به منزل رجوع می کنند. بلافاصله بعد از کلاس راهی مطبخ شده و اجاق را روشن می کنیم تا اجاقمان روشن باشد!!!

آن وقت به جمع و جور و تمیزکاری می پردازم. وبین آن نهار تناول می کنیم و. به صدرا درس می دهیم و کرم های روز می زنیم و نماز می خوانيم و با سرونازم مشغولیم و....تا انتهای شب.. اگر بتوانم بنویسم و کتابی بخوانم از شوق در پوست خودم نمی گنجم.. 

امروز اما به جای مثل فرفره چرخیدن روی تخت لم داده ام و از آفتاب دلپذیر لذت می برم. بچه ها تلویزون می بییند. هرازگاهی تفریح مضرر هم لازم است

اما این خستگی برایم دل نشین است.. خوابش حلال است و کیف میدهد

 

سمانه صبا