زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۵۰ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۲۲تیر

مسعود دنبال خانه می گردد. مضطرب است و نگران

مملکتی داریم که هر لحظه اش قیمتها در نوسان و رو به صعود. 

اه و ناله دیگران خنده ام می اندازد.. همینها بودند سنگ روحانی را به سینه می زدند. حالا می گویند گول خوردیم.. اشتباه کردیم.. مگر چشم و عقل نداشتین؟! کارنامه گذشته اش را نگاه می کردین ان وقت تبلیغش را می کردید

راستش حق این مردم همین است ولی ریس جمهور خادم را مسخره می کردند همو که الان برکت کارهای مردمی اش را در زندگی می بیینیم. سهام عدالت.. یارانه ی که زمانی مشکل گشا بود، مسکن مهر

مردی روشنفکر که سینه چاکان هر دو طرف او را منحرف می دانند. زیرا برای منافعشان خطرناک است

مصاحبه اش درباره آواز خواندنی بود و جای تامل.

خانه اش هنوز در نارمک است و... همین ها نشانه بود حیف

سمانه صبا
۲۲تیر

سروناز با سر محکم می کوبد توی لبم

موهایم را می کشد

ناخنهایش را توی گوشت تنم فرو می برد

دست توی چشمم فرو می کند

و عکس العمل من در برابر همه اینها اغوش باز و ماچ و بوسه ای است که از هر طرف روانه اش می کنم

عشق حسی مبهم و غریبی است ان هم از نوع مادرانه اش! /

سمانه صبا
۱۶تیر

مدتی است وبها را باز می کنم اما چشم می دوزم و بی آنکه یک کلمه بخوانم می بندم. در خواندن تنبل شده ام و وقتهای فراغت را ترجیح می دهم فیلم و سریال ببینم. 

ایسنتاگرام هم همین منوال.. متنها را نخوانده بی لایک وبی نظر رد می کنم بروند

انگار حوصله حرفهای دیگران.. عقاید.. ماجراها... زندگی هایشان... تجربه هایشان... تحلیل های سیاسی اقتصادی و... شان را ندارم

سرم پر از حرفهایی گفته شده ای است که عمل نشده است

می گذرم  و می روم

یادت باشد سمانه جان که در این برهه زمان دختر بی حوصله و منفعلی بودی

تابستان کرونایی با سمانه بی حوصله 

 

سمانه صبا
۱۵تیر

هفته پیش ما در تهران. خانواده در مشهد کرونا گرفتیم. 

زنگی بود که خورده می شد و ما ایضا می زدیم تا از حال عزیزانمون با خبر بشیم 

امشب برای دومین بار ب خاله جانم که فقط پنج سال از من بزرگتره و دوست صمیمی من هست زنگ زدم تا حالشو بپرسم. همسرش نگران بود و آزمایشات برای دکتر فرستاد تا بررسی کنه...

انقدر پشت تلفن خنديدیم که دل درد شدیم(من که شدم احتمالا اونم دل درد شد)

هر روز به مامانم زنگ می زنم و نیم ساعت حرف 

دو روز در میان با دختر خاله ها و داداشا چت بازی... دوستان هم سرجای خود 

خدا روشکر عزیزانی دارم که اوقات خوشی برام رقم می زنن.

من یک کرونایی هستم

😆

سمانه صبا
۰۵تیر

یکماه کامل پیش مامان و بابا ماندیم

با دو تا بچه بازیگوش و سه برادرزاده بازیگوش تر. 

پدر و مادرم عجب صبری دارند حتی یکبار خم به ابرو نیاوردند.. الهی صد و بیست سال شوند 

خوشبحال بچه هایم که چنین پدربزرگ و مادربزرگ به قول صدرا پایه ای دارند... صمیمت به جای رسید که "نرگس" و مجتبی "به جای مامانی و بابایی به کار برده می شد.. غر می زدم پدر و مادرم دعوایم می کردند و می گفتند" ما راحتیم تو کار نداشته باش"

مشهد ییلاقی دارد به نام شاندیز و در امتداد إن ابرده و زشک.. در زمانهایی که هوا خیلی گرم می شود آنجا هوا خنک و دلپذیر است. برادرم ویلای با صفایی در ابرده داشت که شبها با پشه بند مامان دوز به حیاط باصفا یش می رفتیم و زیر باد سرد آسمان شب رصد می کردیم و کیف دنیا را می بردیم و عظمت خداوند حیرت زده مان می کرد

دلم هوای یک خانه باغ کرده است. اطراف تهران گران است و مازندران شلوغ.. به فکر افتاده ایم در سمت گیلان آن دور دورها یک خانه باغ بخریم. اما پولمان کم است و یاری خدا را می طلبیم. 

اگر موفق شدیم به مرور خانه ای چوبی جای بنای کلنگی اش می سازیم. 

آنچه دلم خواست نه آن می شود هرچه خدا خواست همان می شود

خدایا شکرت که می گویم شکرت

**************

کتاب فعلا با استقبال خواننده های آشنای دور برم مواجه شده است، از برخی موضوعات دلخور بودم و حس می کردم ادمهایی که به خوب بودنشان شکی ندارم رفتار مغرضانه ای در چاپ کتاب در پیش گرفته اند. حس می کردم حسودیشان شده و با تمسخر کتاب خودشان را آرام می کنند

اما به خودم امدم و دیدم کتاب اگر خوب باشد خودش بالا می آید و نیاز به اینها نیست. 

برای من لایک خدا کافیست🤗

 

سمانه صبا
۳۰خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
سمانه صبا
۲۶خرداد

وقتی خبر چاپ رمان گذاشتم خیلی از دوستان با پیامهای محبت امیزشون ذوق زده ام کردند 

از ذوق تا نیمه های شب خوابم نمی برد

😬

قصد دارم روی این رمانم جدی تر کار کنم. شاید با این انتشاراتی دیگه کار نکنم. 

همسرم در پیچ شخصیش چنان با ذوق عکس کتاب رو گذاشت و تعریف کرد که در خفا گونه هایم حرارت گرفت و سرخ شد. 

مادرم رویم را بوسید و گفت :احسنت دخترم که اوقات‌ فراغتت را این طوری مفید گذراندی.. ادامه بده

و... 

خیلی خوشحالم... خیلی

نفطه عطف خوشحالی ام وجود دو کودکم است.. خواستن.. توانستن

کسانی که من را اینجا دنبال میکنند و علاقمند به کتاب و کتابخوانی هستند می توانند در صفحه انتشارات@givabook مستقبم با سردبیر مکالمه و کتاب را تهیه کنند.

از نقد می ترسم.. دارم روی خودم کار می کنم تا منطقی با نقدها برخورد کنم

سمانه صبا
۱۴خرداد

بلاخره رمانم چاپ شد

سابقه نوشتنم به بیست سال می رسد.

ازدفترچه یادداشتهای کنج کمد تافایلهای ورود گوشه کامپیوتر.. 

اولین بار سال 87 رمان" دو روی سکه" را در سایت 98 قرار دادم.. استقبال زیاد غافلگیرم کرد.. اما پی اش نیفتادم. 

اما یک جایی باید این علاقه جدی تر پیگیری می شد... بندرعباس سکوی پرتابم بود. عضویت در انجمن نویسندگان بندر عباس و اشنایی با نویسندگان پیر و جوان دوست داشتنی و فرهیخته که تمام وجودشان گوش می شد برای شنیدن داستانهایی که از ورای ذهن تخیل پردازت بیرون می پریدند....

اولین داستان کوتاهم مورد تشویق اعضا قرار گرفت و در مجله چاپ شد.. آن روز سر از پا نمی شناختم. از هیجان صدایم می لرزید.سقف گچی! 

اما تشویقهای اطرافیان بویژه مادر و مهربان ترین مرد دنیا که خداوند منت نهاد و در دامنم گذاشت. 

.. ادامه دادم و امروز در نقطه ای ایستادم که روزی جز ارزوهای محالم بود.. 

ا​​​​​​

این راه ادامه خواهد داشت و من دست بدست با قهرمان داستانهایم در دل ماجراها قدم می زنیم.. 

خدایا متشکرم

سمانه صبا
۲۷ارديبهشت

مرا هزار آرزوست... هر هزار تویی

کاناپه تنبلی هااای من

سمانه صبا
۲۷ارديبهشت

من:کی برگشت؟

او:چند ماهیه

من:همسرش ناراحت نیست؟ کنار اومد؟

خندید.

خندان گفت:خانمش مخالف بود

تعجب زده گفتم:زندگی تو المان دوست نداشت؟

او:، نه نداشت.. میگه چرا بریم سگ دو بزنیم برای پیشرفت ووترقی اونا... حیف از ایرانمون نیست...اصلا من دلم می خواد قلت بزنم روی فرش دستباف ایرونی که پهن شده تو هالمون.. اونجا برم رو کف پارکت 10متری باید قلت بزنم

نمی دانم شوخی می کرد یا جدی

گفتم :الان کجاست

گفت:یک شرکتو از ورشکستگی تو کرمان نجات دادن. اونجا مشغلون.. خانمش کلی با اقوام دور و نزدیک کرمونیمون رفت و امد داره.. و اونقدری که اونا رو می شناسه من نمی شناسم 

و.... 

گوشی را که گذاشتم. لختی به فکر رفتم و دورادور از این ادم عجیب خوشم آمد

ایران چقدر به امثال حسابی ها و چمرانها و قریبها و... نیاز دارد

 

سمانه صبا