یاد ایام
اینو می نویسم بعدا برایم یادآوری شود روزهای کرونایی ام چگونه گ گذشت
ساعت ده از خواب بلند می شوم(متاسفانه) عیال لپ تاپ روی شکم بروی کاناپه لم داده و می نویسد و با دیدن روی ژولیده ام می خندد.
خلوتمان با بیدار شدن صدرا و بلافاصله سروناز شروع نشده تمام می شود
بساط صبحانه مفصل توسط عیال و کلنجار من با صدرا بر سر خوردن صبحانه و سرونازی که روی پای پدرش لم داده و لقمه های مورچه ای از پدرش دریافت میکند
ساعت خیلی خوش بینانه 11 شده است!
بعد رسیدگی به بهداشت سروناز و مراحل پاکسازی پوست و زدن کرم روزانه و رسیدگی ب ظاهر زولیده..
سپس فرستادن پسر و پدر برای درس خواندن و انجام تکالیف درخواستی معلم ومن از ب بسم الله تا تای تمت خانه را تمیز می کنم و برق می اندازم و کیف می کنم
بعد از دوساعت برگشت پدر و پسر از اتاق درس و رفتن پسر به بازی با دوستانش در حیاط.
وعده نیم روزی و خواباندن سروناز و پای لپ تاپ و تند تند رمان نوشتن تا ساعت 3
این بین سر زدن به اشپزخانه و نهار درست کردن
بعد از صرف نهار و جمع جور مختصر دوباره... باز با کله پریدن شب لب تاب تا 7 نوشتن
سپس شام و گپ و گفت با خانواده و بازی با بچه ها
اخر شب هم شام کمی تلویزون و کرمهای شبانه و چرخش در نت و... سر وکله زدن با بچه ها در ساعت 12 شب برای خواب
گاهی قصه بالا کمی تغییر میکند مثل خواندن نماز و وعده و عیدم با خدا
و قصه شب
از کمکهای بی دریغت ممنونم مهربونم
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.