زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

دوستان

جمعه, ۸ تیر ۱۴۰۳، ۰۶:۱۴ ق.ظ

 

در زادگاهم مشهد موفق نشدم دوستان خوبی برای خودم دست و پا کنم، از بچه های دبیرستان که جدا شدم، طوری از بچه ها بی خبر ماندم که گویی اصلا چنین رفاقتی وجود نداشته است( محله مان عوض شد و چندبار دورهمی گذا‌شتیم که به سرانجام نرسید. روی دوستان دانشگاه هم حسابی باز نکردم، تفاوت های زیادی در اعتقادات،فرهنگ و... وجود داشت. 

توی یزد هم دوستی ها در حد دانشگاه الهیات باقی ماند و هیچ وقت فراتر از آن نرفت، تنها مطهره دوست نزدیکم شده بود که رفاقت در ماه های آخر اقامتم توی یزد شکل گرفت و به قولی *در نطفه خفه شد* بعدها که جویای حالش شدم کمی تند مذهب شده بود و دیگر با او راحت نبودم

در بندر هم با بچه های قایق رانی رفاقت داشتم، چندباری به چند مسابقه و تفریح رفته بودیم اما نگرش اعتقادی و مذهبی و فرهنگی خیلی عمیقی بین ما بود و واقعا با هیچ انعطافی پُر نمی شد، دوستان قایق رانی بندری هم تنها خاطرتشان ماند و در همان بندر جا ماندند 

در تهران پارس به سبب فعالیت های زیاد؛ کلی دوست پیدا کردم از بچه های بیت الزهرا تا کانون. بویژه فاطمه، مریم و شکوفه 

فاطمه اما چیز دیگری بود، پر از مهربانی، زلالی، صداقت، اعتماد بنفس،سادگی، خلوص و تقوا، علم، حیا و.... فاطمه از آن کم یاب های روزگار، رفیق درجه یک. سالهاس یک دیگر را ندیده ایم و از پشت تلفن های گاه بیگاه با هم حرف می زنیم و تبادل نظر و اطلاعات. 

و دیروز صبا خانم همسایه ی پیشنمان( قیطریه )را دعوت کردم، صبا هم به جرگه ی دوستان اندکم پیوسته. صبا کمی متفاوت هست، او در خانواده ی فرهنگی اما بسیار مرفه بزرگ شده و پدر شوهر و همسر مرفهی دارد. محجبه است، بسیار با اعتماد بنفس، صادق، بی رنگ و لعاب، خودِ خودش است، در حوزه ی کودکان بسیار مطالعه دارد و دو پسر کوچکش را چون شاهزاده بزرگ کرده؛ پر از عشق، استقلال، عزت نفس، اعتمادبنفس، هوش، و... 

واقعا مادری با درایت و کم نظیر است، شیفته ی صبر و حوصله ی او با بچه هایش هستم و تلاش دارم از او و فاطمه بیاموزم برای ارتباط درست تر با بچه هایم. 

دیروز حسابی گفتم و خندیدیم و خوردیم و ریختیم و پاشیدیم. 

قرار است من را به جرگه ی دوستان خوبش اضافه کند اگر سمانه ی سالها پیش بودم طفره می رفتم و در خود این توانایی را نمی دیدم با افرادی ارتباط بگیرم که از لحاظ مالی از ما غنی تر باشند اما سمانه ی کنونی سرشار از اعتماد بنفس و اشتیاق است برای یادگیری و تجربه اندوختن.

 

۰۳/۰۴/۰۸
سمانه صبا

نظرات  (۲)

سلام عزیزم 

داشتن یک نفر همراه و به اصطلاح دوست خیلی مهمه، من تو برهه های مختلف خیلی دوست داشتم ولی الان کلا تعداد انگشت شماری دوست دارم که اکثرشان را بعد سی سالگی پیدا کردم. دوستان بمونن برات

پاسخ:
سلام مهشید جان
اتفاقا اینکه دایره ی دوستان محدود است به نظرم نقطه ی قوت هست، چون به هرکسی اعتماد ندارین و بهترین ها رو گزینش کردین( عزت نفس بالا)
وبرای شما دوست جان😉

دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست


آخ منم ...  قبلا حوصله دوستیابی و معاشرت با آدمای جدیدو نداشتم ولی الان راحت ترم.

 

واقعی الهیات خوندی؟؟ 

دقت کردی نه تنها مهاجرتای استانی زیاد داشتی، تهرانم یه جا بند نیستیااا :))

پاسخ:
ولی باید حواسمون باشه تا هرکسی تو دایره ی دوستیمون قرار نگیره، من که حسابی چوب اشتباهاتم رو خوردم بس که در دوستی شتاب زده عمل کردم و محتاط نبودم و مدیریت نداشتم.
لیسانس مهندسی زمین و معادل فلسفه و الهیات در دانشگاه یزد، بعضی مباحثش جالب بود ولی فاز همکلاسی ها رو دوست نداشتم، خشک و متعصب. 
مذهب عرفا برای من شیرین تر هست تا مذهبی که اجرای احکام فقط مهم هست نه اخلاق
😄 آخرشم از تهران می رم


ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">