زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۴۳ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۰۱خرداد

به لطف خداوند کتاب‌ها کم کم دارد به فروش می رود و تمام می شود. با خودم عهد بستم تا تمام نشود کتاب دومم را چاپ نکنم. اگرچه یک سال است که می نویسم و ویرایش می کنم باز می بینم چقدر جای کار دارد. گویی انتها ندارد.

خبر مسرت بخش خرید نه کتاب ار یک خریدار محترم بود که مایه مسرت و خوشحالی من شد. از آن روز انگیز ه ام برای نوشتن مضاعف شده😊

********

پیام خواننده و خریدار کتاب

 

****

حدود ده سالی هست که وبلاگ می نویسم. از نی نی وبلاگ شروع کردم برای صدرای کوچکم روزمرگی می نوشتم سپس خودم را ارتقا دادم و از ماجراهای پر فراز و نشیب زندگی به قلم طنز نوشتم که اعظم آن زمانی نوشته شده بود که در بندرعباس زندگی می کردم و چه سفرهای هیجان انگیزی با عیال و صدرا رفتیم و. چه خاطره ها ماندگار شد. در خلال این ده سال دوستانی پیدا کردم که همچنان ارتباط مان در سایر دنیاهای مجازی برقرار است. از همه ی آن ها چیزهای یاد گرفته ام که در زندگی به کار بسته ام. اما یکی از آنها برایم الگوی خوبی در بسیاری از ابعاد زندگی بویژه استقلال.. نشاط.. بازی با کودکان و نمونه ی زنی مستقل قوی و مادری پر توان و باهوشی است که عجیب با کودکانش بازی می کند بازی های فکری و نشاط آور که تقریبا همه آن ها را خودش ابداع کرده است. مهناز دختر تهران که به جبر روزگار به یزد امده و همچنان پر شور و فعال دور از خانواده با کودکان‌ش زندگی را به بهترین نحوه انجام می دهد. مهناز اینجا را نمی خواند اما من هزار بار در دل او را تحسین می کنم. 

سمانه صبا
۲۳ارديبهشت

این روزها حال چندان خوشی ندارم روح و روانم پر از اعتراض و غم و اندوه و چراهای بی پایان هست. دلگیر و رنجیده و آزرده هستم.از کی؟ بماند

******

چندی است تصمیم گرفتم هر دکوری که وارد خانه زندگی ام می کنم حتما یکی از صنایع دستی گوشه ای از ایران باشد. تاکنون هر جا مسافرت می رفتم از صنایع دستی آنجا تهیه می کردم و تقدیم دیگران می کردم و حال می گویم ای کاش....... بگذریم 

این سالونگها را از لاهیجان خریدم 

و چند کوسن لاکی از شیراز 

و کیف می کنم از این همه هنر ایرانی ها

 

 

سمانه صبا
۱۱ارديبهشت

 

وقتی در طبیعت هستیم عیال آن شخصیت علمی و سرسخت و عاقل اش کنار می گذارد و چهره ی جدید از خود نشان می دهد که بارها باعث به دردسر افتادنمان شده است! بارها از مکانهای خطرناک بالا یا پایین رفته است محض کشف و یا پرنده نگری... هربار که گیر افتاده است رویش زرد شده و به قول امردزی ها یک غلط کردنی در نی نی نگاهش می بیینم😄

دیروز بعد از مدتها طبیعت گردی رفتیم. در یک اقدام نابخردانه عیال توی آب دومتری پرت شد و دوربین گران قیمت مان سوخت.. همان که با شوق و ذوق برای پرنده نگری خریده بودیم و چه شاتهایی گرفتیم به ماندگار

این دوربین در روند درمانی مریض ها و اشتراک گذاری با دیگر همکاران ش هم بسیار مهم بود و. 

از دیروز ناراحت هست.. غصه می خورد و خود را ملامت می کند... حالمان گرفته شده است... 

****

بابا چند روزی آمده بود تا دست به کمکم باشد. مواظب بچه ها بود و گاهی برایم ظرف می شست و غذا می پخت تا کمی بهتر شوم

امروز می رود دلم برایش تنگ می شود

 

 

سمانه صبا
۰۵ارديبهشت

سحر ماه رمضان 1400

به اتفاق همسر در اخبار شنیدیم که نخست وزیر ژاپن از مردم اش عذرخواهی کرده است( شیوع کرونا) همسر پوزخند می زند و می گوید:اینها هیچ حق الناسی به گردنشان نیست بس اخلاق گرا هستند و با مسوولیت... 

به قول جمال الدین اسدآبادی *در غرب رفتم مسلمان دیدم اسلام ندیدم در شرق برگشتم اسلام دیدم مسلمان ندیدم

 

*******'

دوستی می گفت:فلانی به من سر نمی زند، پیام نمی دهد، حالم را نمی پرسد.

خندیدم و گفتم :جانم؛ فکرش هم اتلاف وقت است. بریز بیرون این احساسات دست و پا گیر را. 

گفت‌‌؛ دل آزرده می شوم از این بی اعتنایی بی دلیل 

توی فکر فرو رفت از دست فلانی دلخور بود.من نیز به او حق دادم زیراکه حق دوستی این چنین بی اعتنایی و دریغ محبت نیست.

 

سمانه صبا
۰۲ارديبهشت

پدربزرگم(، بابای مامانم) خدابیامرز آدم لوتی و لردی بود. تصور بفرمایید مردی قدبلند و کشیده با پوستی روشن در کت و شلوار های اتوکشیده و با سواد. خدا رحمتش کند محضردار بود و دوستان جهانگرد و با کلاسی داشت و چه هدایایی از آنها دریافت می کرد از قلمهایی با تصویر برهنه مردان و زنان روسی که در هفت جا قایم می کرد تا چشم ما به جمالشان نیفتد تا شکلاتهای کاکاویی با ان زر ورقهای خیر کننده ی دورشان و طعم بی نظیرشان و.... از این چیزهای خارجکی زیاد بود و ما مدام در پی شان بودیم تا کشف کنیم و ناخونک بزنیم. در روستای مادری اش جدیدا زمینی وسیع به نامش کشف شده بچه هایش برآن شدند آنجا را بسازند و اقامت گاهی برای آسایش شان درست کنند تا ایام تعطیل به زادگاه رفته و آب و هوای تازه کنند.امروز روی گوگل مپ نام روستا را زدم و اسم پدربزرگ نازنینم یکباره روی صفحه امد... زمین حاج حیدرعلی..... یک آن دلم برایش تنگ شد برای قد رعنایش برای لبخندهای گاه بیگاه اش برای بی رغبتی به مال و اموال و دنیا... 

خدابیامرز آنقدر مهمان نواز بود که خانه با صفایش از مهمان دور و نزدیک خالی و پر می شد.

حیف شد آقاجان اگر بودی چه پزها که با تو نمی دادم

 

سمانه صبا
۳۱فروردين

در میان کتابی که می خوانم

 

*اگر ساءل را رد کنی، مرا رد کرده ای

*ای بنده من چرا جوابم کردی و به من قرض ندادی!؟ از فقر من ترسیدی که نتوانم آنچه را داده ای بازگردانم؟ یا ترسیدی خیانت کرده ودر وعده هایم به تو دروغ گفته باشم؟

*ای بنده من سوگند به حقی که تو بر من داری دوستت دارم پس تو را به حقی که بر تو دارم دوستم بدار *

*من به توبه و بازگشت بنده ام از مردی که در سفرش مرکب و توشه اش را گم کرده و از یافتن آن ناامید شده و به انتظار مرگ خوابیده و سپس بیدارشده و مرکب و توشه اش را در کنار خود بیابد، شادترم

 

بر این همه عشق گریستن که هیچ باید جان داد

**'**' '

اوایل ماه مبارک سخت بود... نیمی از روز به تایپ ترجمه جدید گذشت و نیمی دیگر تهیه نهار و شام و افطار و سحر... الحمدالله تمام شد و من به زندگی عادی برگشتم. حتی وقت نمی شد توی آیینه بنگرم

****

ایا به هر رفت و آمدی اعتقاد داشته باشم و یا بیخودی روحم را آزرده ی این چیزها نکنم؟ 🌹 

سمانه صبا
۱۹فروردين

یادم می اید زمانی که عکسهای خانم مجری معروف همه جا پخش شد عصبانی شدم و  چندین بار در قالب پیام خصوصی و پیام عمومی در صفحه اش خواستم از او انتقاد کنم اما نشد و الان خوشحالم که همچین اشتباهی نکردم و وجدانم راحت

و هربار که می خواهم خطایی انجام دهم می گویم :عالم محضر خدا است سمانه *

***'*

بزرگی می گفت* اگر سرت به عیب های دیگران بند شود از عیب های خود غافل مانده ای*

گزاف است بگویم از مجازی بازی در امانه که نیستم اما سعی دارم در جمع حواسم پی حقیقی ها باشد و نه مجازی ها

در سفر مشهد از نزدیکی دلم گرفت... وقتی با بچه ها خانه ی مامان می آیم دایما مهمان مامان هستند که گاهی ما کم می آوریم و خسته می شویم از این همه رفت و آمد.

 اما همین که بر می گردیم مامان می گوید فلانی ده روز است که حالی زما نپرسیده... تمام دنیای فلانی شده مجازی و مجازی و مجازی... و هر روز بیشتر فرو می رود. از گزارش های هر روزه زندگی تا آرزومند شدن به بلاگری و دیده شدن ودور ماندن از عشقهای واقعی زندگی اش..

******

شعبان فقط دو روز روزه گرفتم برخلاف رجب که پربار بود از همه چی... 

سمانه صبا
۱۲فروردين

اکنون در مشهد و در منطقه ی ییلاقی ابرده در ویلای برادر بزرگه هستم

چند روزی بود که دسته جمعی اینجا بودیم و از بهار و هوای مطبوع و آوای شاد پرندگان لذت می بردیم 

ااگر چه این دور همی ها لذت بخش اما پاره ای مشکلات هم دارد که من را بعدا دچار عذاب وجدان می کند.. مهمترین آن ها غیب دیگران که هنوز نتوانسته ایم از شرش رها شویم.😢

هر روز صبح با عیال مسیر قنات را می پیماییم و پرنده نگری می کنیم اگرچه مسیر اندکی زیاد و تن تنبل شده ی ما دچار سختی می شود و  یاد کنیم با حسرت از طبیعت گردی های گذشته و پیاده روی های چند ساعته.

*****

گاهی که به درخواست های هر روزه ام می نگرم و اجاب آنها را طولانی و گاه خسته کننده و گاه ناممکن می یابم و به دیگران (اطرافیانم) رشک می ورزم چگونه درخواست های آنان راحت اجابت می شود و بدون کمترین دعا و خواستنی و من می مانم و هزاران سوال و آه.

****

من در بزرگترین سوال زندگی ام مانده ام... توانایی هایم را به خود و خدایم اثبات کنم یا دیگران

****

اعتماد بنفسم را باید اندکی بالا ببرم و خودباوری ام را تقویت 

****

ماحصل عکاسی های این چند روز

سمانه صبا
۲۵اسفند

کم کم به انتهای سال نزدیک می شویم و شلوغی های عجیب و غریب تهران 

عیال امروز برای بستن قرداد چاپ دوم کتاب راهی میدان فاطمی شده بود و آنقدر همه جا را شلوغ و پر تردد دیده بود از خستگی رنگ به چهره نداشت

در بیست سال گذشته فروش این کتاب علمی در کشور بی سابقه بود. دمش گرم 

از وقتی دست ناشر را در گرانفروشی با سند و مدرک رو کرد و حقش را به بهترین نحوه ممکن از آنها گرفت و قرداد جدید را با یک سوم قیمت بست ارزو دارم بچه ها به او بروند زیرا که من در طلب حق اندکی خجالتی هستم و زود منصرف می شود...

****

اسمش برای ماموریت به سن پترزبورگ درآمده از یکطرف وسوسه دارد برود از یک طرف نمی شود کارش را رها کند چرا که متضرر می شود. دوری سه چهار ماهه هم سخت و مسیر پر خطر

به قول خودش نصیب هرکسی نمی‌شود سیاحت با کشتی و درنوردیدن دنیا اما باز به قول خودش تنها نیست و ما را چه کند

همه اش به کنار.. خطر راه را چه کنیم. 

این سومین بار است اسمش برای ماموریت رد می شود.. از آفریقا و آرژانتین که به خیر گذشت این هم به خیر بگذرد

****

می گوید؛ سروناز شیرین است برایش پیج درست کن خاطره شود.

می گویم؛ جای خاطره توی دفتر و آلبوم است خاله جانم. 

*'****

. دفتر یادداشتی برای هر دویشان دارم که ثبت می کنم خاص ترین لحظات شان را.. مقداری نامه و نقاشی و اسباب بازی و لباس و.. توی کارتنی نگه داشته ام ان شالله بزرگ شدند به دستشان برسد. از کجا معلوم این فضاهای مجازی پایدار بود و اطلاعات نپرید.. خاطره و عکس باید لمس شود... بو شود..

خاطرات هم مجازی شده! 

*******

پیشاپیش سال نو مبارک همه ی مردم ایران. ان شالله امسال با درایت بیشتری انتخاب کنیم تا اینچین شاهد گرفتاری های خودمان و ديگران نباشیم.

 

سمانه صبا
۲۰اسفند

یادم می‌آید در یک فیلم سینمایی *بیا از گذشته حرف بزنیم * مهین شهابی (خدا رحمتش کند) می گفت؛ گاهی دل تنگ همسرم می شود دوست دارم بدانم اگر بود کجای خانه را بیشتر دوست داشت

بع زبان خودمانی جای دنج!

من هم گاهی به خانه می نگرم و فکر می کنم کجای خانه ام را بیشتر دوست دارم.

یکی پنجره اتاق خواب که با پرده ی حریر جهازم مزین شده... آسمان شبش...تک درختی که در زمستان لخت و عور و در بهار جوانه می زند و سبز می شود و پرندگانش وآوای بی نظیر آن ها

و دیگری همین جا... کنار کتابخانه و گلهایم 

و باز گلیم اتاق خواب... به قول مامان حس مثبتی دارد. 

و البته همه ی اینها فقط بهانه است

دلت که با آرامش واقعی انس بگیرد این اسباب فرقی نمی کند از چه باشد

 

سمانه صبا