زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۴۳ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۱۶اسفند

دخترهایم هر کدام با دیگری فرق می کنند. یکی سایه دوست است یک آفتاب دوست یکی پر اشتها و دیگری بد غذا و افاده ای آن یکی قانع و کم خوراک.

به ساز همه شان باید برقصم 

******

هوا دلچسب شده

هوای انتهای زمستان و ورودی بهار و انتهای تابستان و ورودی پاییز را خیلی دوست دارم. خنکایش مطبوع است و نسیمش روح و جسم می نوازد

وقتی به جوانه های نوک درخت ها می نگرم می گویم خدا چقدر زیبا زنده می کنی مرده را

فتبارک الله احسن الخالقین

*****

یک پیچ دندانپزشکی از دکترین خواسته ده چهره برتر دندانپزشکی را انتخاب و تگ کنند. همسر رای زیادی داشته. به شوخی می گویم بروم چند پیچ فیک درست کنم و رای ات را بالا ببرم. می خندد شعر می خواند پر مفهوم که زبانم بسته می ماند

 

الْحَمْدُ لله عَلَى کُلِّ نِعْمَةٍ وَ أَسْأَلُ اللهَ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ وَ أَعُوذُ باللهِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ وَ أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ»

 

 

سمانه صبا
۱۴اسفند

اینکه هر روزه مان در نهایت آرامش به شب برسد ناممکن است. 

دنیا دو روز است  یک روز با توست و یک روز علیه تو... روزی که با تست مغرور نباش و روزی که علیه توست صبور باش به یاد داشته باش که هر دو پایان پذیرند

بسیار زیبا از حضرت امیر

خب دیروز روز ما نبود خبری که اندکی نگرانم کرده و تنشهای کلامی برای همسر از یک انسان نادان در محیط کار

دو به شک بودیم برای تصمیم خروج از آنجا که با اتفاق دیروز به روشنی مسیر تصمیم بر ما نمایان شد و به قولی *خدایا سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار*

با توجه به مسایل دور از اخلاق و عفتی و گویا بگویم *هرزگی*همان بهتر که این همکاری فسق شد*

****

صدرا تقویم درست کرده است برای رفتنمان هر روز خط می کشد بر روزهای گذشته و رفته و من نمی دانم عاقبت می رویم یا نه.. دیدن روی ماه خانواده به کنار دلم برای شیرینی های مامان پز تنگ شده است و هوای دو لپی خوردنشان خره به جانم انداخته 

****'

بندرت سریال می بیینم اما خدا نکند که از کتاب یا فیلم یا سریالی خوشم بیاید هرازگاهی باید بازخوانی یا باز بینی کنم. این روزها سریالی که چندسال پیش مجذوبش شدم را دانلود کردم و با دیدم و دیدم... این وسط به اقتضای کمبود وقت وقتی اهالی به خواب می روند یک قسمت می بینیم صبح ها اما خواب‌آلودم از این بی موقع های که دوست داشتنی هستند 

عقل تکرار دوست ندارد اما امان از دل که عاشق تکرار است

 

 

 

سمانه صبا
۱۱اسفند

سعی می کنم در همه جنبه های زندگی راه اعتدال در پیش بگیرم. در قران کریم هم یه جا صراحتا نوشته *خدا اعتدال را دوست دارد *

ولی خیلی جاها هم رعایت نمیشود البته که سعی ام را  می کنم اما موفق نمیشم. 

*****

گاهی دوستانی که سال یکبار از ما خبر نمی گیرند یکباره و ناگهانی انفجاری از هر اپلکیشن پیام رسانی که دستشان به ما می رسد برایمان پیام می گذارند باز که می کنی می بینی سوال دندانپزشکی دارند. 

***

همسر با عده ای از دکترهای خارج و داخل سمپوزیوم داشت با یک نام عجیب و غریب

خلاصه ست شیکی برایش مهیا کردیم و راهی سمپوزیوم مجازی اش کردیم و از آنجا که سروناز عاشق پدرش هست و ممکن یکباره وسط سمپوزیوم عشق دختری پدری گل کند و بپرد وسط سخنرانی بابا دکتر را فرستادیم مطبش که صدرا نیز راهی شد برای کشف محل کار پدرش

ماهم مادر دختری بودیم تا عصر که برگشتند. از صدرا نگویم که هرچه بدستش رسیده بود برداشته بود از دستکش تا کارتهای ویزیت سایرین

دکتر هم که اعتماد به سقفش به بلندای برج میلاد. یک‌تنه همه را گیم آور کرده بود... می گوید اطلاعات شان به روز نیست وچون مطالعه زیاد دارم می توانم براحتی بر غرور و دانش کاذبشان غلبه کنم

جامعه پزشکی ما به دکتر های سواد بالا و به روز نیازمنداست نه کاسب کارهایی به نام دکتر که مریض میشود گاو صندوق آن ها.

*****

وقتی همسایه مان که از قضا همسرش طلافروش هست ووپولدار یکساله برای بنده پیام پاکسازی پوست می فرستد و من توی رودربایستی قرار می گیرم و می روم و صورتم داغون می شود... روزی هزار بار خودم را لعنت می کنم چرااااا

****

 

 

سمانه صبا
۲۵بهمن

مامان دو هفته اینجا بودند و رفتند. خانه بوی گل گرفته بود... غذاهای خوش‌مزه خنده های از ته دل و بازی های تمام نشدنی اش با صدرا.... خرت خرت چرخ خیاطی و.... 

دل تنگم. همه مان. 

....... 

تجریش را بالای و پایین کردم تا ساندویچ مورد علاقه اش را بیابم.. قسمت نبود.. یک شبی هر دو به رستورانی رفتیم و ساندویچ خاطره انگیز کالباس را خوردیم از آن ها که حال و هوای قدیم را داشت اما نتوانستم آن اغذیه را پیدا کتم به گمانم مانتو فروشی شده

..... 

مامان که اینجا بود شلوغ بودم. کلی کار عقب مانده در خارج خانه را به اتمام برسانم اگرچه همه آن ها با یک جلسه انجام نشد و باز باید بروم 

...... 

ادرس خانه مان که عوض شد مصر بودم برای دکتر پیش همان قبلی بروم. دوشنبه بچه ها را پیش عیال گذاشتم و با مامان رفتیم و ظهر برگشتیم.. عیال قرار مهم کاری داشت و ما دیر رسیدیم و وی بی ماشین رفته بود.... به قول عیال مادر دختری بروید بیرون برگشتنتان با خداست!

 

.... 

دیگر کانون نمی روم. تجریش شلوغ هست بسیار... عیال این روزها برو بیا زیاد دارد  گاهی می ماند بی وسیله. می مانم در خانه هم او راحت برود بیاید هم مدتی استراحت کنم.دونده گی ام زیاد بوده و خسته ام... خیلی

..... 

دکتر مشاورمان رمانم را خرید 

😉می گوید رمان دوست دارم

..... 

. خانه مان شبیه کتابخانه است.. درحال حاضر سه عنوان جلد عیال کتاب دارد یک عنوان من... گاهی هر چهارتایش می رود... کمدی از اتاق را برای کتب و بسته های پستی خالی کرده ایم... همکاری بچه ها دلنشین است. ازسروناز که کتاب می آورد تا صدرا که بسته ها را پشت نویسی می کند....

خدایا شکرت

سمانه صبا
۲۲دی

سروناز سر روی شانه ام گذاشته است.. من در اتاق تاریک _روشن قدم می زنم و با آهنگ همخوانی می کنم. آهنگ به یاد ماندنی *بابام رو تو ندیدی*در ورژن جدید البته

گردنش کم کم شل می شود و شانه ام اندکی خسته و دردناک

 دخترکم را در برمی‌گیرم وارام تکانش می دهم. موهای فرفری خرمایی اش را ناز می کنم و حظ می برم و هزار بار خدا را شکر می کنم از این موجود لطیف و مهربان و خوش و سر زبان و شیرین و زیبا و زبل.

غرق لذت می شوم از این که همدمی  دارم در دنیای زنانه ام

سروناز گویی همه چیزش خاص و قشنگ است. روز تولدش اول بهار و ماه تولدش ماه تولد مولای من که ارادت ویژه ای به او دارم امیر المؤمنین علی (ع)، است و من به فال نیک می گیرم این تقارن های زیبا و پر معنی را

نقاشی زیبای دخترک هنرمندم 

سمانه صبا
۱۶دی

از میان کوچه پس کوچه های تنگ و تو در توی الهیه می گذرم. من مانده ام روی چه حساب خدا تومن قیمت این آپارتمان‌ها سر به فلک کشیده در این کوچه های تنگ است

در ترافیک پل رومی به انتظار نشسته بودیم که ماشین چند میلیاردی عجیب و غریبی که شاید اندازه تمام سرمایه  زندگی ما بود مقابل من ایستاد و دو جوان(راننده و سرنشین) شروع کردند به ادا و اطوار و لوس بازی برای من!!!! 

برای من که خانمی موجه به همراه دو کودک بودم. 

بیشتر از همه عکس العمل صدرا برایم گران بود که سعی در رفع و رجوع آن داشتم. 

این رفتار را جز بیماری چیز دیگری ندیدم.و دانستم فرهنگ به خطکشی های شمال و جنوب و نژاد وفلان و بیسار ارتباط ندارد

سمانه صبا
۱۶دی

چند روزی در ایسنتاگرام استوری می گذاشتم بابت کتاب و طبق معمول نزدیکان و رفیقان و دوستان می دیدند و واکنشی نشان نمی دادند

و اما سر نماز دعا کردم که کتاب فروش رود و پولش توی جیب بچه ها. 

طی سه روز ده کتاب فروختم

دو خانم و یک خانم دکتر که هفت عدد خواست ایشان از همکاران عیال بودند. عیال معروف هم عالمی دارد. خدا جان دستت درد نکنه

 

😄

سمانه صبا
۱۰دی

آنقدر برنامه های ریز و درشت داریم که وقت نمی شود اینجا سر بزنم. 

کتاب دندانه هم بالاخره چاپ شد 

درگیر جوابدهی و ارسال کتاب قبلی عیال هستم که این هم اضافه شد

از احوالات خودم بگویم یک کلام :انتهای شب از فرط خستگی حتی نای نگاه کردن هم به آسمان شب ندارم. زندگی روی دور تند تند و شلوغ

هفته هاست چند کتاب خریده ام از جمله نمایشنامه های بهرام بیضایی اما وقتش را نمی یابم

به عیال میگویم این درگیرها کی تمام می شود. می گوید نگو دلت تنگ می شود برای تک تک آن ها. 

همچنان رمان جدیدم را ویرایش می کنم انتهای سال می شود یکسال که روی آن کار کرده ام

و اما خروجی اش را دوست دارم 

در حال خواندن و گرفتن ایراد از رمان دوستی هستم البته روزی چند خط😙

خدا جان اگر خبر درست باشد دمت گرم. 

 

سمانه صبا
۲۷آذر

چقدر نیادم اینجا. چقدر جایم خالی

کتابها به سرعت فروش رفت و عیال کیفش کوک

نوش جانش 9سال تلاش ووتحقیق و زحمت و تجربه اندوخته بود.. 

یکی از خانم دکترها همزمان رمان من و کتاب همسر را سفارش داده و بنده تا یک روز توی ابرها بودم از تعریف و تمجیدش

بازهم گلی به جمال غریبه ها. از آشنایان و دوستان چه مجازی چه حقیقی هیچگس کتابم را تهیه نکرد نه به خاطر من لااقل بخاطر کودکان ای بی. معتقدم خدا کسی را که دوست دارد در مسیر خیر به بندگانش قرار می دهد.لابد توفیق ندارند بماند. گله ای کوچکی بود که ته دلم مانده بود و باید اینجا می گفتم تا آرام شوم

اانتشارات دست دست می کند. حساب کتاب را انجام نمی دهد که بدانیم چقدر فروخته و چقدر مانده است چه کنیم با آن ها

اینم محبت خانم دکتر😍

پیام خانم دکتر را استاتوس کردم.نزدیکان دلبندم کلی تبریک گفتند خدا رو شکر برای این مهربانان

دست همسرم را از همینجا می بوسم که پله های ترقی را برایم مهیا کرد

سمانه صبا
۰۸آذر

کتاب عیال را پیش فروش کردیم

پیج انتشارات دست پیش در پیش فروش گرفت و ماهم از قافله عقب نماندیم و آستین ها را بالا زدیم

استقبال حیرت انگیز

خدا قوت عیال تیزهوش 

این روزها سرم به حساب کتاب و پیامکهای درخواست کتاب بند شده است‌

 

سمانه صبا