زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۵۰ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۲۶ارديبهشت

در ده روز گذشته دچار انواع اقسام امراض متفاوت شدم و همزمان برای مشکلی دارو و درمان گیاهی استفاده می کردم، از انواع اقسام دمنوش ها با طعم زهر حلاحل تا بوی دود عنبر نسا و بخور گل چل گیس و ملحم پنجاه گیاه و...

همین که با این وجود زنده ام و می نویسم باید هزار بار سجده ی شکر گذارم

🌿🌿🌿

دیر جُنبیدم و بلیط مشهد تمام شد حالا ما مانده ایم و تعطیلات و خانه و بریز و بپاش بچه ها! 

🌿🌿🌿

کتاب در صحبت قرآن از استاد قمشه‌ای بسیار عالی و روان و در حد فهم است، طوری از قرآن می گوید گویی یه کتاب داستان نرم و لطیف با هزار پند و اندرز را می خوانی و حظ می بری

🌿🌿🌿

در نمایشگاه کتاب؛ کتاب‌های دوستم مهناز جعفری را دیدم، وی مترجم کتب آموزشی و بسیار مفید برای بچه ها و نوجوان هست، مطالبی که یادگیری آن باعث رشد جنسی، روحی درست بچه ها می شود، انتشارات مهرسا 

رمان وقتی به یک مرد مبتلا شدم را هم دیدم، اما به غرفه اش نرفتم و رخ نشان ندادم چون از ناشر دل خوشی نداشتم

اما نمایشنامه ام فقط آنلاین فروش دارد 

کتاب‌های همسر هم چندتایی در بخش های پزشکی موجود بود و خواهان زیادی داشت 

کتاب پرنده نگری نیز از یکی از دوستان فالوور اینستاگرام جناب پرویز بختیاری نیز بود 

 

حس خیلی خوبی داشتم که همسرم و دوستانم و البته خود ِ کمترینم، این چنین دست به قلم  هستیم

 

سمانه صبا
۲۰ارديبهشت

سلام 

عید از بس سرشلوغیان بودم درست حسابی نتوانستم مامان را ببینم برای همین برایش بلیط گرفتم تا یکهفته ای پیشمان بماند، در وقت کمی که داشتیم سعی کردیم حسابی به ما خوش بگذرد

غذاهای متنوع و غذاهایی که ماها قصد درست کردنش را داشتیم، را باهم پختیم

چند جای تفریحی رفتیم، تجریش گردی کردیم و... 

صدرا می گوید کاش مامان نرگس نزدیک ما زندگی می کرد، می گویم مامان جان؛ چون دور است قدرش را می دانیم اگر نزدیک بود مطمئن باش اینقدر هوایش را نداشتیم و قدرش را نمی دانستیم

🌿🌿🌿

عضو کتابخانه شدم و چند کتاب به امانت گرفتم، مقایسه کردم با کتابخانه ی بوستان قیطریه( منزل سابق)چقدر متفاوت بود، مسوول کتابخانه دختر جوان و خنده رو و گشاده رو، امکانات کتابخانه عالی، از نیمکت های نو و تمیز و بزرگ تا جای ساز و قهوه ساز و آب سرد کن و... هزینه هم بسیارررر کم.

 

سمانه صبا
۰۱ارديبهشت

آخرین جزء از قرآن کریم را در حالی تلاوت کردم، که متاسفانه به دلایل سرگرم شدن با امورات زندگی که بعضا چندان هم مهم نبودند فقط قرائت کردم و نتوانستم ترجمه بخوانم و تامل هم داشته باشند جز به تعداد انگشت شمار، و دست به دامن خدایم که مهربانی اش بی اندازه است که اندک عبادت را از من بپذیر 🌿

دلم بسیار گرفت، بی نهایت برای ماه رمضان و جز خوانی قرآن، دعای سحر، دعاهای روزانه اش و شبهای قدر دل تنگ می شوم، صد حیف که بسیار خسته بودم و شب بیست و سوم جز بازمانده ها شدم 

🌿🌿🌿

قصد سفر داشتیم اما هیچ جای خالی برای اقامت یافت نکردیم و باز من به دو مورد که سال‌هاس کنج ذهنم است رسیدم؛ یا ویلا بخریم یا یک کاروان مجهز، و البته فعلا جای پول‌های هردویش خالی است😆

🌿🌿🌿

سروناز را با مشورت دوستم در یک موسسه نوشتم، دوستم که بسیار در امر کودک خبره شده است، گفت مکان خوبی به نظر میاید

از همه مهتر جای موسسه بود که من را تشویق به این امر کرد، سبز و دنج. 

از هفته ی دیگر خدا بخواهد چهار روز در هفته کلاس خواهیم رفت، من و صدرا زبان و سروناز بانو هم موسسه.... سر شلوغیان می شویم

🌿🌿🌿

صدرا دوست دارد مهاجرت کند زیرا عاشق ماشین های گران قیمت آن هاست 

همسر از مالی و رزومه ی تحصیلی و.. خدا رو شکر مشکلی ندارد اما من آدم مهاجرت نیستم، نمی تونم بگذارم و بروم، رفتن راحت است اما ماندن و در حد توان خدمت یه جامعه و بالابردن فرهنگ جامعه و امور عام المنفعه برای مردمت بسیار مهمتر، اما صدرا را که من می ببینم احتمالا خواهد رفت حتی بخاطر ماشین باکلاس 🤭

 

تا اینجا را جمعه نوشته بودم و ذخیره کرده بودم و بقیه اش را امروز هفت اردیبهشت 👇😅🌸

 

🌿🌿

روز جمعه که در منزل ماندیم اما دانستیم بسیار کسل و بی حوصله خواهیم شد اگر هر سه روز را در خانه بمانیم، شنبه صبح زود بلند شدیم تا یک جایی نزدیک تهرون برویم، کنار سوپرمارکت ایستادیم تا مقداری مایحتاج بخریم یکباره دیدم من که اندک وسیله ای برداشته ام چرا مسافرت یکباره نرویم، این شد که پیشنهاد دادم و همسر بپذیرفت با توکل به خدا راه افتادیم 

شهر تفرش مقصد ما بود و باید بگویم بی نظیر این شهر، شهر تفرش شهر پدران علم و هنر ایران نام دارد

زادگاه فخر ایران پروفسور محمود حسابی، استاد علی حاتمی استاد مظاهر مصفا، اردشیر قوام( پدر پیوند مغز استخوان ایران )بانو فراغ فرخزاد، بانو پروانه وثوق( فرشته ی نجات کودکان سرطان ایرانی )مریم پیرهادی( اولین دندانپزشک زن ایرانی)وبسیاری دیگری که در این جا نمی گنجد ذکر نام گران هایشان. ... این بزرگان چه نقش بی بدیلی در روند آبادانی ایران داشته اند. 

و من دانستم اینان فخر ما هستند، ایرانی های اصیل و بافرهنگ غنی که علیرقم مشکلات ماندند و چه کارها انجام دادند، سر تعظیم برای هر ایرانی که قلبش برای ایران و ایرانی بتپد.

از آنجایی که بخشی از رمانم در شهر تفرش رخ می دهد من کوچه پس کوچه ها زیر باران نرم بهاری  می گشتم وپی خانه ی حاج ننه را بودم و به گمانم آن را یافتم 

پر از حس های ناب و دل انگیز  که یاد آوری آن هم نشاط به جانم تزریق می کند... 

و البته بخت باما یار بود و اقامتگاه هم مهیا شد و ما بیرون نماندیم 

خداجان هزار بار شکرت که  دیدنت زیبایی هات را به ما ارزانی دادی

فهرست مکان های دیدنی تفرش جان

خانه پدری نظامی گنجوی در روستای طاد

مزار بزرگ مرد ایران زمین و فخر ایران زمین پروفسور محمود حسابی

بنای بسیار دل انگیز ششناو

قنات باصفای و کهن ششناو

چنار 700ساله( عجب پیرمرد باصفای بود )

موزه استاد بصیر

 

 

سمانه صبا
۱۹فروردين

ما سرانجام بعد از سه هفته به منزل برگشتیم، این مسافرت طولانی علاوه بر مزایای بی شمار، عیب های هم داشت و مهمترین آن خستگی بویژه برای بچه ها و خاصه سروناز بود، پوستمان هم آسیب دید چرا که واقعا رسیدگی به آن ممکن نبود. 

از مشهد بگویم که هر روز یکجا دعوت بودیم( اینجا باید قدر خانواده پُر شمار همسر را دانست😉) البته بعلت برگشت ما، هفت خانواده فرصت نکردند ما را دعوت کنند که آه حسرت از نهادمان بلند شد و صد حیف که چاره ای جز برگشت نبود. 

روز یازدهم هم خودم مهمانی گرفتم و تنها دعایم قبولی آن افطاری در پیشگاه خداوند ِجان بود.

در این مسافرت اما روتین زندگی ام بهم خورد، رسیدگی به پوست و بهداشت خانواده و نوشتن و...به هیچ چیز نرسیدم. 

بعد از آمدن اما تا سه روز دچار غم و دلتنگی بودیم چرا که یکباره آن همه هیاهو خوابید و ما ماندیم و خانه ی کوچکمان. قسمت وحشتناک ماجرا این بود که من دانستم از این ببعد چون کوزتی باید مرتب افطار و سحر و صبحانه و نهار و... بپزم🥴

ان شاء الله هیچکس از خانواده اش دور نماند اما اگر مصلحت خداوند در دوری است با آن کنار بیاییم و به جای نق زدن و افسردگی، خودمان را قوی کنیم و زندگی شادی را علیرقم دشواری هایش رقم بزنیم و چه بسا بسیار موفقیت ها در این دوری هاست. 

 

سمانه صبا
۰۷فروردين

اواخر بهمن به تکه ای از ایرانم سفر کردم که از دیرباز آرزوی رفتن به آن خطه را داشتم، تمام تلاشم را کردم که هر لحظه از بودن در آنجا لذت ببرم و استفاده کنم، که در این امر بسیار موفق عمل کردم و چنان ذهنم را از هر مشکلی خالی نگه داشتم گویی هیچ مشکلی آن جا نیست!تجربه ی بسیار نابی بود و من از نزدیک بخش بسیار بسیار کوچکی از آفرینش خدایم را لمس کردم و حظ بردم.

خدایا سپاسگذارم از اینکه این فرصت را در اختیارم قرار دادی

🌿🌿🌿

اسفندماه با سرعت سپری شد و سپس بعد از گذشت سالها، تصمیم گرفتیم با خودروی خود به زادگاهمان برویم و در بین مسیر برای اینکه خسته نشویم و از مسیر لذت ببریم هر شب جایی ماندیم و چند جای طبیعی و تاریخی را دیدیم. 

از جمله آبشار بسیار زیبایی در شهرستان مُجن، چشمه ی هفت رنگ، بنای عارف بزرگ بایزید بسطامی و ابولحسن خرقانی و... 

 

 در نیشابور؛ دکتر به دیدار مُراد خود؛ شیخ فریدالدین عطار رفت و ساعتها کنار مزارش نشست و شعر خواند و حظ فراوان بُرد. 

اما به هنگام ورود به مشهد و مسافرت ضربتی به شهرستانی برای عروسی یکی از نزدیکان دکتر و هوای سرد و بارانی، آنفولانزا گرفتیم و هریک گوشه ای افتاده و در تب بیماری می سوختیم و می ساختیم و امروز اندکی حالمان بهتر شده

و باز خدا زیباییم را شکر، که اگرچه بیماری داده اما درمان را نیز داده و من می دانم در بیماری چه گناهانی بخشوده می شود و از خدای بخشنده بابت این همه لطف ممنونم که به هر بهانه ای به بنده اش می بخشد و از گناهش می کاهد. 

🌿🌿🌿

ماه رمضان مصادف با آمدن بهار شد و در بین هیاهوی رفت و آمد و افطاری دادن ها. تلاش دارم حداقل یک جزء قرآنم را تلاوت کنم و باز دست نیاز به خداجان که لطفا آن را قبول کن یا الرحم الراحمین 

🌿🌿🌿

در این تفارن بهار دل و بهار زمین، دلم را بهاری کُن یا حی یا قیوم

🌿🌿🌿

چه زیباست که در دل طبیعت از خالق خلاقش یاد کُنیم و با ذکر صفات او اندکی از او سپاسگذاری کرده و دل را با یادش لطیف و زنده گردانیم 

ان شاء الله سال خوبی داشته باشید

 

سمانه صبا
۱۴اسفند

باره زمانی هفت تا نُه صبح، هنگامی که صدرا می فرستم مدرسه و همسر به محل کار رهسپار می شود زمان فراغت زیادی داشتم، در این بازه به علت خواب سروناز بانو به کارهای منزل نمی رسیدم و عملا در سکوت و خاموشی یا گوشی توی دستم بود یا پُشت لپ تاپ می نشستم و می نوشتم که  یکباره، تصمیم گرفتم فیلم ببینم. ابتدا به دنبال فیلم های بودم که به لحاظ بازیگر و مضمون به آن ها علاقمند شده بودم و مدتها از دیدن آن ها گذشته بود 

در سایت‌های خارجی به جهت اهمیت کپی رایت باید نسخه را می خریدی و چون تحریم هستیم چنین چیزی امکان ندارد 😑.. خلاصه یک سایت ایرانی دیدم که نیاز به فیلترشکن هم ندارد 

ابتدا مرگ بازان را دیدم و فهمیدم این فیلم به همان زمان خودش برایم جذاب بود و نه اکنون، دیگر به کیفر ساترلند علاقه ندارم و جولیا رابرتز در نظرم بامزه نیست! 

روزی یک فیلم می دیدم تا رسیدم به گلادیاتور! 

بازی ها بسیار زیبا بود از راسل کرو تا واکین فینیکس( حالا قبل ها اسمش خواکین بود نمی دانم چرا یکهو واکین شد)یکباره این بازیگر به چشمم آمد و فیلم هایش را دیدم 

جوکر

قلم پر

مهاجر

فعلا این ها را دیده ام، قلم پرها فیلم؛ پُر صحنه ای بود که من رد می کردم اما درون مایه اش خوب بود. 

جوکر هم تلخ بود 

مهاجر را خیلی دوست داشتم 

 

این هم چندتا پوستر از فیلم مهاجر

🌿🌿🌿🌿

 فینیکس بازیگر توانمندی هست و البته دغدغه مند، به دنبال عدالت و بربری در دنیاس و همواره دنیای کنونی را نقد کرده است و به دنبال بهتر شدن کره زمین است و فعالیت های هم دارد.

چقدر دنیا جای بهتری می شد تنها به غُر زدن اکتفا نشود و کارهای عملی هم در کنارش انجام دهیم از هر راهی که می توانیم

تفکیک زباله ها، نریختن زباله، کمک کردن به سازمان هایی( بیماری، ازدواج، اشتغال، کودکان کار و... ) امور داوطلبانه ی در کارهای خیر و.. 

اگر هم تمکن مالی نداریم حتی شده با یک لبخند دنیای بهتری را برای خودمان و دیگران رقم بزنیم 

به قول مولانا؛ 

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده‌ ام آمدنم بهر چه بود

و... 

 

 

 

 

 

سمانه صبا
۲۳بهمن

کتاب"زندگی خود را دوباره بیافرینیم"  توسط دوست روان شناسی که در مقطع دکترا تحصيلات دارد و به قول معروف سرد و گرم روزگار چشیده است، به من پیشنهاد شده است. 

در این کتاب برای شکوفا شدن کودک از نظر سلامت روان چند نکته بسیار مهم ذکر شده است که در اثر کمبود و خلاء آن کودک در بزرگسالی دچار تله یا تله های زندگی می شود

1_یک کودک به محیط خانوادگی باثبات و امن نیاز دارد، والدین هم جسمی و هم روحی در کنار کودک هستند، در دسترس هستند، در خانه هیچکس با او بدرفتاری نمی کند و کودک برای مدت طولانی تنها نمی ماند، در صورت که امنیت ابتدایی کودک تامین نشود کودک در آینده به تله رهاشدگی، بی اعتمادی و سوءرفتار دچار می شوند

2_ارتباط به دیگران( تله زندگی؛ محرومیت عاطفی و انزوای اجتناعی )ما به توجه، عشق، همدلی، راهنمایی هم در خانواده و هم همسن سالان نیاز داریم 

3.استقلال رای( تله زندگی؛ وابستگی و آسیب پذیری)

4_ابراز وجود( تله زندگی؛ سرسپردگی، معیارهای سخت گیرانه یا همان کمال طلبی)

آزادانه علایق و فعالیت‌های را براساس علاقه خودش دنبال کند نه میل و شادی اطرافیان 

5_عزت نفس( تله زندگی؛ کمبود ودشکست)

احساس ارزشمند بودن،

خانواده ای که دائما انتقاد می کنند و هیچ یک از کارهای فرزند را قابل قبول نمی دانند. 

6_محدودیت های واقع بینانه( تله زندگی؛ استحقاق)

آزادی بی حد و حصر به کودک و لوس کردن و واگذاری عدم مسوولیت به کودکو..

🌿

این فقط مختصر توضیحی برای آشنایی کتاب بود، کتاب تک تک، تله های زندگی را بررسی کرده و راهکارهای عملی و ذهنی کارآمدی  به ما ارائه می‌دهد 

 

 

 

سمانه صبا
۱۸بهمن

بعد از یک دوره ی طولانی ممانعت از خرید اینترنتی باز شیطان من را گول زد آن هم در سرویس دستشویی 🥴

آن جا بود که من فهمیدم سرویس هایم اصلا جذابیت ندارند و دست به کار شدم و چند ‌شلف و گلدان شیشه ای طبیعی و شمع گل خشک،.. سفارش دادم تا اعضای خانواده و صد البته مهمان هایم با دلی پر نشاط و روحی جلا گرفته از محیط، به کارشان بپردازند!!!!

اگر خوب شد عکس می گیرم شما هم به نشاط بیایید🤭

🌿

 

بابا چند سالی به مامان قول شیراز را داده بود و نمی شد و هر بار پول سفر خرج امر مهم تری شده بود، از خوش اقبالی بابا از سمت بازنشستگان سفر به شیراز آن هم رایگان ثبت نام به عمل آمد و قرعه به نام مامان و بابا افتاد، اگر چه یک طرف مسیر با اتوبوس است و هوا بشدت سرد، اما مامان چنان با اشتیاق و هیجان با من حرف می زد که دَمی به روحیه اش غبطه خوردم، مامان من یکی از انرژی مثبت ترین و سرزنده ترین آدم های دنیاست، او با کوچکترین رخداد شاد شاد می شود و در هر ماجرای، بهترین حالت را برداشت می کُند و به قول معروف نیمه پُر لیوان را می بییند

🌿

آقا ما مدتی است سریال خارجی ندیدیم، بعلت اینکه شورش را در می آوریم و تا تمام قسمت ها را آب نکشیم ول نمی کنیم و بچه هایمان کلافه می شوند که به حق است. فعلا ایرانی می ببینم، این ایرانی ها بس کِش می دهند آدم را کفری  می کنند! 

در حال حاضر سریال سقوط، سرگیجه، آکتور را می ببینم 

دیشب خواب می دیدم رعنا آزادی ور با هادی حجازی به خارج فرار کرده اند! چیزی که بیشتر از همه من را به خنده می اندازد ناراحتی من برای مهدی پاکدل بود. 

این هم ذهن ما که گاهی تا روزها درگیر سریالی می شَوَد! 

 

 

 

 

 

سمانه صبا
۰۸بهمن

بی شک یکی از بهترین دعاها دعای"خدا عاقبتت را به خیر کُند"  است 

در هفته های اخیر خبرهای شنیدم که نُخست من را شگفت زده وسپس اندوهگین کرد.

در محله مان جوانِ لحاف دوزی زندگی می کرد که من از نزدیگ او را می شناختم ،مردی خجالتی،با عینک ته استکانی و مهربان وآرام،به قول معروف صدا از سنگ درمی آمد از او نه. بواسطه ی اینکه این لحاف دوز همسایه ی ما و خاله کوچیکه بود،همه ی اعضای خانواده با او سلام وعلیک داشتیم وگاهی بچه های خاله کوچیکه که البته الان تینجرهای مدعی شده اند، با این مرد بازی می کردند ،هر وقت من از دانشگاه می امدم حس می کردم این مرد به من لبخند خجولی می زند آن موقع خاله کوچیکه به شوخی یا جدی می گفت " این از تو خوشش میاد"!

سالها گذشت

من دیگر نه در محله بلکه در شهرم زندگی نمی کردم و نسبت به همسایگان و دوستان بی اطلاع و بی مهر شده بودم و طبعا لحاف دوز هم جز همین فراموش شدگان بود تا اینکه مادرم خبر هولناکی به من داد

لحاف دوز که البته لیسانس دانشگاه دولتی بود خانمی را به همسری گرفته بود،خانم در زندگی با لحاف دوز به تحصیل ادامه داده بود و پرستار شده بود و دارای جایگاه اجتماعی مناسب و درآمد مناسب و ...خلاصه بانو بنای ناسازگاری می گذارد که تو در هم شأن من نیستی!  باز همان اشتباه تکراری که در جامعه ما کَم دیده نمی شَوَد؛ مرد به اصرار می خواهد زن را در زندگی اَش ماندگار کُند! لحاف دوز نیز از طریق بخشیدن تمام سرمایه ای که در این مدت جمع کرده بود به همسرش،به ظن خود، او را پایبند می کند ،این حربه کاملا مقطعی و زن هر بار که نغمه ی جدایی سَر می دهد لحافدوز مالی به او می بخشد،سرانجام تمام اموال و املاک تَه کشیده و زن اینبار مصمم اثاث خود را توی کامیون گذاشته تا زندگی را برای همیشه تَرک کُند همان دم لحاف دوز با چاقوی از پیش خریداری جلوی دید خانواده ی زن به او حمله کرده و او را به قتل می رساند،خودش نیز قرص برنج خورده تا خودکشی کند اما نجات می یابد وفعلا در زندان است تا پسر شش ساله اش به سن قانونی برسد و..

 

🌿🌿🌿🌿

چند روز پیش معلم هنر و نقاشی صدرا که به خشک اخلاقی معروف است ماجرایی گفت که به آنی اشک توی چشمم جمع شد

پسرک ده ساله ای کل زمان کلاس را سر به روی میز گذاشته و خفته بود معلم مراعات کرده و دانش آموز را بیدار نمی کند، در زنگ تفریح آموزگار سراغ پسرک رفته و به او می گوید:نمی خوای بیدار شی؟! زنگ خورد، لابد زیادی خسته ای! 

پسرک را تکان می دهد اما روح کوچک او دیگر در این عالم نیست. پسرک سکته کرده است! کاوش که می کنند می یابند هفته ی پیش پدر و مادرش طلاق گرفته اند

🌿🌿🌿🌿

خانم سعیدی دوست نزدیک مامانم است

زن داداش عروس خانم سعیدی یکباره درخواست طلاق داده و مرد را با دو بچه می گذارد و می رود و فقط ماشین را در ازای طلاق برمی دارد بعد از چند روز به گوشی پسرش پیام می دهد؛ برای همیشه رفتم با عشقم زندگی کنم و هرگز تو و خواهرت را نمی خواهم! 

🌿🌿🌿🌿🌿

و چند جدایی باور نکردنی چند دوست و آشنا و بستگان هر کدام به علتی

خدا عاقبت همه مان را به خیر کند

 

 

ب

سمانه صبا
۰۱بهمن

حساب کردم بعد از چهل روز بلاخره روال عادی زندگی از سر گرفته شد.

مادر دکتر را با سلام و صلوات راهی کردیم و جای خالی اش تا چند ساعت حس می شد

🌿

به دوست قدیمی ام به هر مناسبتی پیام می دادم و میل داشتم باب گفت و گو را چون گذشته با او باز کنم، اما در مقابل پیام های بلند بالای من تنها لایک می زد و گاهی هم می دید اما بی واکنش؛ابتدا دلخور شدم چرا چنین می کُند و به سردی رفتار می کند، بعد از اندکی کلنجار با خودم متوجه شدم باید به او و البته خودم احترام بگذارم، به او برای اینکه علاقمند نیست با من دوباره بنای دوستی و ارتباط بگذارد و به خودم برای اینکه بی جهت دوستی ام را به او تحمیل نکنم. 

🌿🌿🌿

یک هزار آفرین به خودم  برای خویشتن داری و شکیبایی و حُسن خُلق در برابر مهمان مذکور. از اینکه توانسته ام به رشد چشمگیری دست پیدا کنم و بر افکاری که به احساس و در نهایت  رفتار می انجامد، کنترل داشته و عاقلانه و با تفکر حل مسله کنم بسیار خُرسند هستم.. 

دوست خوب نعمت است یکی از این عاقلان ِ هوشمندِ پُر تلاش خانم مهناز جعفری هستند از دوست وبلاگ سابق که سعی دارم همیشه از او بیاموزم. نیکو رفیقی است در این دنیای بی خبری و بی بصیرتی 

🙋🌿

 

سمانه صبا