زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
بایگانی
نویسندگان

۲۴۳ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۲۷مهر

مامان همراه خاله کوچیکه به سفر رفته اند چند سالی است که یک اکیپ زنانه تشکیل داده اند و سه خواهرون و مامان ایران و دختر خاله الی کلی سفر رفته اند. 

اما این سفر فرق داشت هرکس مشغولیتی داشت که نتوانست بیاید جز مامان و خاله کوچیکه.. روز دوم سفر، ویس مامان چنان شاد و شنگول بود که یک دم حسودی کردم!!

بابا اما این روزها تنهاست

بابا هر روز صبح برای من در پیام رسان وات ساپ، ویسی پر از شادی  و شکرگذاری ودعای خیر  می فرستاد ابتدای ویس هم همیشه این جمله بود :سلام خانم مهندس و... اما از وقتی وات ساپ فیلتر شد دیگر نمی تواند بیاید کار با فیلترشکن را بلد نیست، جای ویسهای پر انرژی و زیبایش خیلی خالی است،برایش یک پیام رسان داخلی نصب کردم اما مدتها از آخرین حضورش می گذرد و سری به آن پیام رسان نزده تا پیام‌هایم را پاسخ دهد، البته تلفن جای خود که آن هم مصائبی دارد تا عصر که سرکار است و نمی شود تماس گرفت، عصر هم یا چرتی می زند، یا خانه ی مامان ایران است، یا مسجد رفته، یا خانه ای داداش ها رفته ودر تمام موارد بالا تلفن همراهش را نبرده ودر منزل گذاشته! من هم که تا از امورات فارغ می شوم ساعات پایانی شب شده و بابا بر طبق عادت ساعت‌هاس که  به خواب رفته است. 

اگرچه خوشحالی مامان برایم بی نهایت ارزشمند است اما این مسافرتهای انگشت شمار تکی اش، را دوست ندارم چون بابا خیلی تنها می شود و روزها برایش سخت می گذرد. 

 

سمانه صبا
۱۹مهر

سعی می کنم در این روزها چون شتر دو ساله باشم!

در فتنه ها، چونان شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد، و نه پستانی تا او را بدوشند! 

کسب و کار همسر و همکاراش حسابی کساد شده و مریض بسیار کم. بخاطر اعتراضات، یحتمل خیلی از کسب و کارها هم مانند ما دچار مشکل شدند( خدا رو شکر وام نگرفتیم وگرنه کاسه چه کنم چه کنم توی دست گرفته بودیم و بر ملاجمان می کوبیدیم). با طرح هوشمندانه ی!!!!!، قطع اینستاگرام، من نگران زمین خوردن کسب و کارها بویژه کسب و کارهای خانگی هستم، چند سفارش اینستاگرامی من هم در هاله ای از ابهام است و نمی دانم به چه نتیجه ای خواهد رسید

بشدت نیازمند یه سواری دیگر هستیم و این روزها بشدت همسر خسته و بین راه مانده است( سرویس مدارس هنوز راه نیفتاده و در اما و اگر به سر می برد).. با این هزینه ها هم باید قید سواری خوب را بزنیم و به همین وطنی های ناایمن بسنده کنیم هرچند پول آن ها را هم فعلا نداریم! 

پاییز هم پاییزه ای قدیم، پر از باران و رگبار و رعد و برق....یادش بخیر 

عکس از توپکهای رنگین، صدرا

 

اکنون نشسته ام روی سجاده و صدای اذان موذن زاده می پیچد، خدا جان از این اوضاع رهایمان کن 

اللهم عجل لولیک الفرج 

 

 

 

نرگس جان پیام خصوصی شما را چگونه پاسخ دهم شما آدرسی نگذاشته اید🌿🙋

 

 

سمانه صبا
۳۱شهریور

خریدها تمامی که ندارد چون حریصی افتاده ام به حسابمان و تا تمام لیست را نخرم آرام نمیگیگیرم!

این هم اتاق خواب

البته پرده، دیوار کوب و لوستر مانده، همه شان را داریم منتهی هنوز نصاب نیامده، دکتر هم اعصاب مصاب این کارها را ندارد

اکثرا این وسایل سفارش های دست ساز من به بانوان از گوشه و کنار ایران هست 

می دونم سلیقه ام خیلی خوب است به رویم نیاوردید 😅

🌿🌿🌿

والا ما هرچه خرید اینترتی داشته ایم عالی بوده است از بس من دقت دارم و روی رنگ و طرح و جنس و نظرات و اندازه گیری و... تحقیق و بررسی و مشورت می کنم اما این همسر ما یک جا رختی از دی جی کالا سفارش داد بعد از یکهفته به دستمان رسید دیدم ای دل غافل اینکه شکسته است.. حالا بدو دنبال مرجوع کردنش! کی آن دیگری را بیاورند خدا داند.

🌿🌿🌿

هال که کامل شد باز عکس می اندازم و اینجا به یادگار می گذارم تا هر وقت آن را دیدم یاد جست و جوهای و انرژی ها و تلاش های مستمرم بیفتم. 

فکر می کنم آبان ماه خانه دیگر به لطف خدا کامل گردد. به خدا و خودم قول داده ام دیگر خرید اینترنتی را بگذارم کنار و یه جایش تمرکز کنم روی سطح هوش بچه ها و کتابخوانی و نوشتن...

🌿🌿🌿🌿🌿

صبحگاهان رخش را برداشتیم تا با صدرا برویم نان بخریم جز ما کسی در آپارتمان نبود. هرچقدر آن بن بست قیطریه شلوغ و رفت و آمد ها تحت کنترل کمال و خانمش( سرایدار )بود و تا توی کف دست صاحبخانه و مادر و خواهرانش و دیگر همسایه ها نمی گذاشت آرام نمیشدند اینجا آرامش دلچسبی داریم که باید ثانیه به ثانیه خدا را شکر گوییم که کسی نیست رفت و آمدمان را گزارش دهد 🤲

 

 

سمانه صبا
۲۸شهریور

سالها پیش رمانی خواندم به نام پنجره.

غروب ها که می شود پنجره اتاق را می گشایم و به يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ می اندیشم،( هنگامی که روز در شب داخل می شود)و گاهی هم نماز صبحگاهان( اگر بیدار شوم)به یولج الیل فی النهار( هنگامی که شب در روز داخل می گردد) می اندیشم، غروب و فجر خیلی شبیه هم هستند، شب و روز گویی درهم مخلوط شده اند...

🌿

انتهای شب پرده را کنار می زنم و در تاریکی منزل به آسمان خیره می شوم محو مهتاب و معدود ستاره های توی آسمان می شوم و باز یاد کهکشان های عجیب و غریب و بی نهایت و اسرارآمیز می شوم و به فکر فرو می روم از این گستردگی غریب و می مانم در علت خلق آن ها.و هر روز هم به لطف پیشرفت دانش اخبار کهکشان حیرت انگیزتر و مرموز تر

ظهرها که می شود زیر گرمای آفتاب نیمروزی اندکی می نشستم و حظ می برم از این گرمای مطبوع و به قاعده ی ته مانده های تابستان 

صبحگاهان نسیم خنک پاییزی از پنجره صورتم را نوازش می کند و رسیدن پاییز را یادآوری می کند.

چند جایی عظمت خدا برایم پررنگ تر می شود، یکی مرگ فلان شخص قدرتمند و ثروتمند، آسمانها و اخبار مربوط به کهکشان‌ها و سیارات و... دوران بارداری و رشد جنین.. 

و ما چون ذره ای بیش نیستیم در این عظمت آفرینش 

🌿🌿🌿🌿🌿🌿

امروز صبح سری به چند وبلاگ از دوستان زدم، دو نفر رمزی کرده بودند و یکی هم خداحافظی

اینکه برخی از بازدید کنندگان کامنت‌هایی می گذارند که باعث رنجش و خشم می شود کار ناشایستی است اما باز می گویم بهتر است آدمی صبر و خویشتن داری و حتی انتقاد پذیری را تمرین کند اینگونه است که زندگی در جامعه راحت تر می شود اگر چه برخی جاها انتقاد بی جا ما را آزرده می کند اما معتقدم این چنین آدم هایی که با اصول اخلاقی درست و صبر جواب انتقاد بی جا( اگر انتقاد به جا بود بهتر است به جای جبهه گیری روی آن فکر کرده و تشکر کنیم)را بدهیم نه آنکه فقط تقدیر کنندگان را دور و بر خود جمع کنیم

یادم می آید مدتها پیش وبلاگ فردی می رفتم که تحصیلات بالایی داشت و در جایگاه اجتماعی خوبی داشت و بسیار مستقل و موفق و از لحاظ ظاهر هم در خور توجه و تحسین برانگیز.. اما تا زمانی پیش ایشان احترام و علاقه و قربانت بروم و ارادت دارم و... داشتی که همواره نظرت همسو با ایشان و یا تعریف و تمجید ایشان بود اما اگر انتقادی داشتی آن موقع غضب این بنده خدا دیدنی بود 

خلاصه دریافتم بیخودی ایشان را الگوی خود قرار داده ام و بهتر است  معیارهای الگو را عوض کنم...

اتفاقی با خانمی آشنا شدم که خانه دار معمولی و دیپلمه بود، زندگی معمولی با همسری کارمند و دو طفل، اوقات فراغت هم یا کتاب می خواند، یا بافتنی، در ظاهر چیز عجیب و غریبی نبود اما کم کم شیفته اخلاق این بانو شدم بارها دیدم چقدر هنرمندانه و با اخلاق  و با درایت  مقابل معدود نظرهایی تند که شاید از روی ناآگاهی و شاید حسادت یا قصد و غرض آزارگری جواب منتقد بی جا را می دهد، حظ بردم! در برابر انتقادات به جا و پیشنهادات هم همیشه با روی باز و استقبال مواجه می شدی

صبر و خویشتن داری و درایت این بانو برایم تحسین برانگیز بود. آنجا دانستم الگو ربطی به میزان استقلال و درآمد و چهره و قد و بالا و میزان تحصیلات و جایگاه اجتماعی و... ندارد

من از آن بانوی خانه دار دیپلمه بیشتر آموختم تا آن دیگری

خدایا به من هم صبر و درایت در مواجه با مشکلات عطا بفرما 🌿

سمانه صبا
۲۰شهریور

محله جدید را دوست دارم 

دنج و سبز!

این محله اکثر منازل ویلایی هست و چندان به تهران شباهت ندارد. من را یاد قدیم ها می اندازد آن موقع ها که آپارتمان انگشت شمار بود و خانه های حیاط دار باصفا فراوان!

نمایشنامه را ویرایش کردم و به خانوم تیموری، نسخه اصلاح شده را ایمیل زدم .. امیدوارم اصلاحات را انجام دهد و نسخه بی خطا را وارد بازار کند.. قرار شد چند جلد خودم بخرم..( راستش لجم می گیرد کتابی را یکسال رویش تحقیق کردم و با وسواس نوشتم را خودم هزینه کنم و بخرم)

واقعیت امر این است که افراد کمی از جامعه برای خرید کتاب هزینه می کنند و چه بسا چندین برابر آن را خرج رخت و لباس و رستوران و فست فود و... می کنند اما فرهنگ خاصه کتاب، خیر!

نکته غم انگیز این است که در اطرافیان نیز کسی نمایشنامه را تهیه نکرده و نخواند

چه بگویم به زور که نمی شود یقه مردم را گرفت و کتابت را چپاند توی کیف و کتابخانه شان... 

خدا بزرگ است اگر چه آزرده شده ام اما باید توقع ام را بیاورم پایین و دست از طلبکاری بردارم و نزدیکان و دوستانم را همین طوری دوست بدارم 

فعلا نمایشنامه جدید را کنار گذاشته ام، وقت کافی یا بهتر بگویم انگیزه کافی ندارم البته که تا اینجای کار عالی درآمده اما نیز فراوان به ویرایش دارد برای من کمیت همیشه ارجح بر کیفیت بوده است.. 

🌿🌿🌿🌿🌿🌿

یکبار صدرا پرسید ما چگونه با هم آشنا شدیم! 

برای طنز دکتر، به صدرا گفت: در پارتی باهم آشنا شدیم! ( حالا هر دوی ما فوق مثبت هستیم و بزرگترین خلاف زندگی مان رفتن دزدکی به سینما آن هم با دوستان همجنسان بوده است چون سابقه دوست مخالف جنس نداشته ایم، اینقدر مثبت!! 

عکس حس و حال خوبی داشت، گذاشتم

🌿🌿🌿🌿🌿🌿

 

سمانه صبا
۰۷شهریور

تا گوساله، گاو شود دل صاحبش آب شود 

ما بیست و هشت مرداد بلاخره اثات کشی کردیم

از سختی ها و مشکلات فراوان نگویم برای تان که خود مثنوی هفتاد من است که به لطف خدا همه شان حل شد

چیدمان تقریبا تمام شده منتهی به دلیل جور در نیامدن فرش ها بخشی از هال پذیرایی خالی مانده که منتظر پر شدن جیب مان هستیم

اتاق ها را هم به موکت کردیم و حسابی خرسندیم از این حرکت اگرچه گران درآمد و نیز مشکلاتی داشتیم( بعد از چند روز بدقولی و انتظار رنگ موکت دو اتاق یکی نبود و ماهم تسویه حساب کرده بودیم اما خدا رو شکر مسول فروش ترتیب تعویض و نصب سریع را داد.. خدا خیرش دهد)

خلاصه مانده نصب میز تحریر و کتابخانه و کتاب‌ها و اسباب بازی های بچه ها وسط مانده 

البته پرده های پذیرایی هم موقتا زدیم تا پول دستمان آمد نو بخریم

مبلمان هم فعلا مقدور نیست تا دادن تمام قرض ها

. فعلا مدام توی ذهنم چیدمان و رنگبندی وسایل دارم!!!!

مهترین کار ثبت نام پسرک در مدرسه و باشگاه و نوشتن نام دخترک در کلاسهای متفاوت خانه کودک است

مامان امروز می رود و حسابی دلم برایش تنگ می شود... بیست و چند روز باهم بودیم 😔سفرت به سلامت مامان خوشگلم

سمانه صبا
۰۸مرداد

اکنون که می نویسم روی تخت سرخ پوستی سروناز نشسته ام با هزار هزار کار... 

در حال حاضر این اتاق شرایط بهتری نسبت به بقیه دارد... باقی جاهای خانه چون خانه جنگ زده می باشد... چند کارتن پر شده وسط اتاق، چمدان های بسته شده کنجی، درب های کابینت باز و همه جا شلوغ پلوغ و درهم و برهم

آه

سال 97 اینجا آمدم در آن زمان سروناز را در بطن داشتم. آپارتمانی در برج باغ در بن بستی در قیطریه در نزدیکی بوستان قیطریه... 

به جز سال اول که روحیات دچار تنش‌های زیادی شده بود اینجا خوب بود خیلی خوب... 

همسایه ها را دوست داشتم و آنان را آدمهایی عموما مهربان و با ادب می دانستم... بوستان قیطریه را وجب به وجب با بچه ها گشته بودیم و تقریبا تمامش را حفظ بودیم... درخت همسایه از اتاق خوابم هویدا بود و من از نزدیک شاهد  زرد و نارنجی شدن برگهایش و سپس فروریختن آن ها و لخت و عور شدن و درخت و مردنش در زمستان و زنده شدنش در بهار با جوونه های سبز و ترد و تازه اش را می دیدم و حظ می بردم از بزرگی پروردگارم... چه شبها که ماه برایم جلوه گری می کرد و من مات آن زيبایی نقره فامش می شدم... رگبارهای بهاری و رعد و برق‌های آنچنانی با برفهای نرم و درخشان و بارهای تند پاییزی را نه از پشت پنجره، حیف نبود این زیبایی از پشت نقاب تماشا شود؟!، پنجره را می گشودم و لذت می بردم و یکباره با بچه ها هوس پیاده روی می کردیم در کوچه مشجر و پر درخت 

اما تمام این ها به کنار خانه اگرچه قصر اما یک آجرش به ما نبود و عنوان وزین مستاجر چسبیده بود به پیشانی مان 😉

و امروز به لطف خداوند به خانه خودمان نقل مکان می کنیم و من تمام این زیبایی ها را توی کنجی از  ذهنم به یادگار می گذارم و گاه گاهی مرور و غرق لذت خواهم شد

و دلم برای صبا و پسرش امیرحسین کوچولو حسابی تنگ می شود چقدر رفتیم و آمدیم و توی ظرفهای خالی مان خوراکی می گذاشتیم و باز پس می فرستادیم

همزمان با ما طبقه آخرکه خانواده بغایت مودب و با شخصیت و مومن هم بودند می روند... خدا همراه شان

 

سمانه صبا
۲۱تیر

خرداد و تیر اتفاقات خوش یمنی افتاد که در سر فرصت به جزئیات خواهم پرداخت

و البته این خوشی توام با آزردگی هایی متاسفانه همراه شد که اگر اندکی خویشتن داری انجام شده بود هرگز این تلخی ها اتفاق نمی افتاد

خویشتن داری و شکیبایی ورزیدن نیاز به تمرین دارد و خوشا به سعادت کسانی که با تلاش سعی در کنترل احساسات و هدایت آن در مسیر درست هستند.

جدیدا روی چند کتاب صوتی و چند پیچ تمرکز کرده ام تا بتوانم احساساتم را درست مهار کنم و آرامش بیشتری کسب کنم و از زندگی این لطف الهی لذت بیشتری ببرم و بحران های روبرویم را آگاهانه تر و بهتر مدیریت کنم 

زمانی که ما شتاب زده عمل می کنیم خطا بسیار داریم و در نهایت این خطاها ابتدا روح و روان و جسم  خودمان را هدف قرار می دهد و ما دچار آزردگی می شویم و در مرتبه دوم روی ارتباطات‌ ما اثر می گذارد و این آزردگی مضاعف می شود و‌احساس بیچارگی و‌درماندگی و تنهایی و طردشدگی و خشم و...می شویم 

یکی از مهمترین این مهارت ها ؛خویشتن داری است ...نیازی نیست برای هر سخن یا رفتاری واکنش نشان دهیم ..بهتر است ابتدا از تکنیک دم و بازدم استفاده کنیم تا خشم آنی ما اندکی آرام گیرد سپس بیاندیشم چه واکنشی درست تر و به جا است حتما حتما حتما درنگ و تامل لازم است .درنگ امکان خطا را کاهش می‌دهد در برخی از موارد هم اصلا نیاز به‌واکنش نیست و این سکوت خود به خود زنجیره ی تنش را می شکند

🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒

کتاب صوتی شکر گذاری راندا برن حتما مطالعه کنید برای بصیرت بیشتر ما به نعمت های است که خداوند در زندگی به ما اهدا کرده است 

نمازهای روزانه و دعاهای روزانه همان شکرگذاری هایی هست که راندا تاکید هر روزه بر آن دارد

اگر دقت کرده باشید دعاها با* الحمدالله *شروع می شود که همان* خدایا شکرت* می باشد.

جسارتا ما نباید بی چشم و رو باشیم و چشم روی نعمت های فراوان خداوند ببندیم که انسان های شریف همواره در حال قدردانی از خداوند هستند و البته این تشکر برای دیگران نیز باید استفاده‌ شود .هرکس هر قدمی برای ما بردارد ما باید تشکر و قدردانی کنیم و برخلاف آن اگر خودمان قدمی برای کسی برداشتیم انتظار قدردانی و تشکر نداشته باشیم و این امر را به خداوند واگذاریم که او بهترین پاداش دهنده ها است و خلف وعده نمی کند 

 

 

 

سمانه صبا
۳۱ارديبهشت

ساعت ۱۲ و سی و پنج دقیقه ی نیمه شب است و من روی کاناپه به انتظار نشستن طیاره ی عیال نشسته ام؛با تنی خسته و آزرده و پلک هایی که تا از آنها غافل می شوم روی هم می روند...

این مسافرت کاری برخلاف قبلی ها هیچ نشانه ای از استراحت نداشت 

روز ابتدایی اش با رفتن دوباره به نمایشگاه و ناکامی مجددا و بازی و جایزه و تفریح فرهنگی هنری بچه ها گذشت و ما هلاک ۷شب منزل رسیدیم .(۱۲ ظهر یکباره عزم را جزم کردیم و رفتیم توی دل مصلا اگرچه پارکینگ فراوان بود و ما خرسند اما نگویم از راه پیمایی زیاد و خیس کردن سروناز و....)از زور خستگی شام حاضری تهیه کردیم و خفتیم .

پنج شنبه هم دایی جان وسطی و داداش کوچیکه برای امتحان ارشد حقوق منزل ما بودند و بدو بدو پذیرایی و شام و گپ و ...امروز جمعه هم ریخت و پاش های یک مهمانی خرد را جمع کردیم و از نفس افتادیم 

بدنم عادت به این بیدار مانی زیاد ندارد(بیچاره ده شب غش می کند خب)حالا عیال فکر می کند در این دو سه روز چقدر ما استراحت داشته ایم!!!خبر ندارد از پا افتاده ایم...

نمی دانم شاید هم من ضعیفم!

 

سمانه صبا
۲۶ارديبهشت

توی سفر شمال مامان ایران همراهمان بود.در کودکی او را زنی بسیار پرتلاش و فعال و کدبانو و توانمند می دیدم اما توی سفر دیگر آن زن رویایی کودکانه هایم نبود..لاغر پ مچاله شده و ضعیف ...به اصرار ما اینجا و آنجا می کشاندیمش می دیدم توان ندارد و به هن هن می افتد باز اصرار می کردم توی قایق پهلویش دچار کوفتگی شد و روز آخر از درد به خود می پیچید و به سختی افتاده بود...

اگرچه مامان ایران نسبت به همسالانش هنوز شاداب و فرز است اما باز جایی کم می آورد و سن رخ نمایی می کند

در قرآن به ضعف جسمی و عقلی کهنسالی اشاره شده است و هیهات که ما گمان می کنیم همیشه جوان هستیم و هیچ گاه دچار ضعف پیری نمی شویم 

مامان ایران می گوید ما هم در جوانی همچنین فکری می کردیم

دیروز که جشن شب بازیگران و تقدیر از برخی بازیگران را دیدم با شکستگی چهره خانم تانیا جوهری شوکه شدم...و باز یاد آمد پیری سراغ تک تک ما خواهد آمد اگر در دوره‌ای دیگر زندگی به اجازه حی داور حیات داشته باشیم 

سریال آژانس دوستی را از آی فیلم اتفاقی دیدم اگرچه به دلیل تغییر سلیقه و کمبود وقت و تغییر علایق دیگر تلویزون نمی ببینم یا بسیار اندک ..یکباره در تیتراژ تمامی فوت شدگان از جلوی چشمان عبور کردند و باز همان آه حسرت بار

گاهی دلم برای دهه ۷۰ و ۸۰ تنگ می شود...

خدا همه‌ی اموات را بیامرزد

سمانه صبا