مهمان
ریحانه دخترخاله بیست ساله ام از مشهد آمده تا هم تجربه ی جدید تنهایی سفر کردن را کسب کند و هم سری به من بزند...این دختر عاشق بچه هایم هست و البته من هم وقتی همسن او بودم عاشق او و برادرش پارسا.
عیال هم مدتی نیست و من دایما برنامه می ریزم برای تفریح و تهران گردی ریحانه
خب تنها گزینه همیشگی تجریش گردی است و سپس باغ کتاب و شاید هم چیتگز
هفته پیش به چیتگر رفتیم ومن تازه وارد ناشی دو کیلومتر در پیست دوچرخه سواری کردم و چنان می راندم که برخی ها از من ترسیده وفراررا بر قرار ترجیح می دادند...بیچاره صدرا که او هم با ترس از برخورد به احتیاط کنارم می راند..😉
لما بگویم در سی واندی سال من چندماه پیش تازه از صدرا دوچرخه سواری یاد گرفتم و آنقدر خوشحال بودم این طلسم شکسته شده و من هم به جرگه دوچرخه سواران پیوستم گویی آپولو هوا کرده ام !!!یادگیری در ایام میانه سالی اما بسی شیرین تر است..حیف و صد حیف که چیتگر زما دور است و رفتن هر هفته ایش ناممکن.
خب حالا بروم اینها را بیدار کنم برویم تجریش...من هم که ته ام را بزنند سرم را بزنند تجریش هستم😄
امروز با گستاخی بلند شدم و اذان را خاموش کردم تا چون خرس بخوابم...شیطان صبح ها بدجور بر من مسلط است و از خدا هم اکنون خجالت می کشم و شرم دارم...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.