زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۳ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱۹آبان

مگه یوگا همون نبود که یه جا بی حرکت می نشستیم و نفس های عمیق می کشیدیم و تمرکز می کردیم و از عالم ناسوت جدا گشته و سیر و سلوکی طی می کنیم پس چگونه شد که تا پای ما به باشگاه باز شد ما را از چندتا کــش آویزون کردند!!!!! 

بعد از شش سال دوباره هوای ورزش به سرم زد (جز دوچرخه سواری و بدمينتون و پیاده روی و شنا که تفریحی و هفته ای یکی دوبار انجام می شود فعالیت ورزشی دیگری نداشتم )سالهای پیش(هشت سال پیش)زمانی که توی بندرعباس بودم قایق رانی می کردم و چند مسابقه هم شرکت کردم و بسیار پیگیر بودم اما سال 95 که برگشتم، آن را بوسیدم و کنار گذاشتم و به نوشتن و عکاسی و طبیعت گردی روی آوردم، البته ادامه ی قایقرانی هم با توجه به مسافت زیاد (ورزشگاه آزادی)عاقلانه نبود، چرا که منزل ما درست نقطه ی مقابل ورزشگاه است و وقت زیادی می طلبید و از حوصله ی من خارج بود..(البته برخی ها پُر حوصله هستند و ماندن در ترافیک برایشان اهمیت ندارد اما من از این دسته خارج هستم چرا که گمان می کنم زندگیم دارد تلف می شود)

خلاصه فعلا پر از حس خوب هستم و امیدوارم آن را ادامه دهم...

 

سمانه صبا
۱۲آبان

دکتر چمبه برای یک کنگره چند روزی به سفر رفته بود. من و بچه ها از خوشحالی بالانس می زدیم( نه بخاطر نبود دکتر چمبه، بلکه بخاطر ماشین توی پارکینگ و برنامه هایی که با هیجان با بچه ها می ریختیم برای تفریح) اما خوشحالیمان زود زایل گشت...سواری مان کل هفته و آخر هفته تو تعمیرگاه بود و هست!

و من کل روزهای خانه نشینی را به درست کردن سوپ و فرنی و آش یا دم کردن دمنوش های متنوع، یا دود کردن اسپند، خاکشیر و یا بخور دادن شغلم پخته و.... 

گذراندم! 

( دخترکم سرماخورده بود و در تب می سوخت و سرفه امانش نمی داد و کنار همه این اتفاقات مبارک، به شدت با خوردن دارو مقابله می نمود!!!!!)

 

🌿🌿🌿

دلم هوایی شده برای زندگی در یک جای آرام؛ مثل کیش.

من یک موتور سه چرخه برقی سه نفره می داشتم و کودکانم را در عقب نشانده بودم در حالیکه از کنار خلیج فارس نیلگون می گذشتیم و نوای خوش مرغان دریایی و امواج خلیج همیشه فارس مان، به گوشمان می رسید، در آرامش به سوی کارهایمان پیش می رفتیم.( تو موتور سه چرخه، دکتر چمبه جا نمی شد و مجبور بود پیاده به دنبال ما بدَوَد.😉)

 

 

سمانه صبا
۰۴آبان

نمایشنامه ی جدیدم در دست چاپ است. نه زندگی، نه مرگ

به تمام انتشارات مهم تماس گرفتم اما هیچ کدام جوابی به من ندادند. عده ای اصلا تالیفات  نمی پذیرند، عده ای هم نمایشنامه! برایم عجیب بود چرا برای نمایشنامه اینقدر گارد دارند... خلاصه من مانده ام این انتشارات مطرح و سرشناس چه چیزی را چاپ می کنند!

دوستی دارم که هنرمند قابلی است از طراحی و نقاشی تا سفال و مینا کاری و طراحی پوستر و... 

به دوستم پیشنهاد دادم طرح جلد را برایم بزند؛ نتیجه فعلا جالب درنیامده است، بس این بانو لجباز هستند و مرغش یک لنگه پا دارد به دنبال راهی هستم بدون دلخوری او را مجاب کنم دست از طراحی های بی ربط به محتوی کتاب بردارد🥴

 🌿

نمی دانم چشم زدن چقدر حقیقت دارد اما امروز وقتی توی خیابان محله ایستاده بودن تا تپسی بگیرم، دوستی از مقابلم رد شد که مدت کمی است با او آشنا شده ام اما به دلیل مسائلی ترجیح دادم ارتباطمان را کم کنم. بانو دچار و شکستی مالی شده بود و از نظر روحی افسردگی گرفته بود.. همسرش را مقصر می دانست، اما بعد از چندبار گفت و گو فهمیدم بانو در سابق بسیار بسیار ولخرج بوده. هر دویشان مهندس بودند و با کلی درآمد. اما رخت و لباس های تک دخترشان که همسن سروناز است را از گرانترین برندها و مراکز خرید آنچنانی تهیه می کند.بعلت وسواس شدید هرگاه پستونک یا شیشه شیر فرزندش( به قول خودش از برندهای گران و مطرح )روی زمین( یا خانه )می افتاده آن را دور می انداخته!!!!! خلاصه هر چه می گفت دهان من از تعجب بزرگ و بزرگ تر می شد( مثلا هر سال چندتا قمقمه😟)...

 وسواس شدیدش باعث شد او را کنار بگذارم. راستش آدم های راحت را بیش‌تر دوست دارم اما این وسواسی ها آدم را مضطرب می کند... 

روی تک دخترش به طرز غریبی وسواس دارد و این بچه نمی دانم چرا یکماه است که عفونت گرفته و توی خانه مانده... 

آن روز وقتی ما را دید، طور خاصی نگاهمان کرد،گویی سروناز همیشه شاداب و سالم کنار من است و دختر او همیشه مریض و بیمار، در حالیکه دخترش خیلی هم شاداب و زیبا و تندرست و تپل است( البته امیدارم با این مادر مشکل روحی پیدا نکند)

 تبسی مورد نظر یکباره باعث تصادف زنجیره ای شد و چنان محکم سر و صورتمان به صندلی جلو برخورد کرد که گردنم درد گرفت و لبانم گویی چند کیلو ژل تزریق کرده اند.... 

سروناز خیلی ترسیده بود و بغض کرده بود... 

ما مجبور شدیم وسط اتوبان پیاده شویم و چشم انتظار یک خطی، سواری چیزی باشیم.... 

کاش زندگی را آسان تر بگیریم 

*اگر از مشکلات جزئی چشم پوشی نکنی زندگی برتو سخت خواهد شد *حضرت امیر 

سمانه صبا