زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۷مرداد

به انتهای تابستان شلوغ کم کم نزدیک می شویم 

اواسط تیرماه من و سروناز به همراه دو دوست تهرانی ام به مشهد رفتیم. اولین بار   من با دوستانم سفر می کردم. یک کوپه چهارنفره گرفتیم و برخلاف افکارم، خیلی هم به ما خوش گذشت. دوستانم سه روزی مشهد بودند( طبقه ی بالا مامانم اینا) تا جایی که می توانستیم به زائران امام رضا جان، خدمت کردیم و من چند جای دیدنی آن ها را بردم؛ آرامگاه حکیم بزرگ پارسی زبان؛ ابوالقاسم فردوسی، مزار محمدرضا شجریان خواننده کم نظیر ما و شاعر اخوان ثالث و بقعه ی هارونیه.

سپس ده روز آرام را گذراندیم، با اتفاق بابا و مامان رفتم و یک چرخ خیاطی گرفتم و چند لباس دوختیم، حرم رفتیم، غذاهای جدید پختیم و یک روز هم با مامان ایران جان، به یاد ایام خوش گذشته، آش دوشواره درست کردیم.(به جای رشته ی آش، یک خمیر درست می کنیم و با قالب های کوچک مثل قالب قطاب خمیرها را قالب می زنیم سپس تویش مخلوط سیب زمینی و گوشت چرخ کرده و شوید که از قبل درست کرده ایم می ریزیم و یه سر تف می دهیم به همراه دوغ تُرش توی آش می ریزیم) آن قدیم ها مامان ایران زیاد درست می کرد. 

انتهای تیر، دوست دیگرم که یک خانواده ی چهارنفره مثل خودم بودند آمدند. مرجان و بچه ها و شوهرش، مرجان بسیار مهربان و دوست داشتنی هست و از دوستان محله ی قیطریه بود. یه چهار روزی بودند و زائر امام رضا جان شدند و غذای حرم هم نصیبشان شد. بعد از آن ها خاله جان فاطمه از شهرستان به همراه الی دخترش و پسر الی آمدند. 

دائما در حال رفت و آمد بین خانه ی مامان ایران و خانه ی مامانم بودیم😄این وسط خاله سوسن هم اکیپمان را کامل می کرد🤭

خلاصه ما دوم مردادماه، به همراه مامانم و بچه ها به تهران برگشتیم _خاله سوسن و دختر خاله الی هم آمدند تهران. چرا؟! چون قرار بود ما سه نفر به همراه دایی جان برویم استانبول!

روز قبلش هم رفتیم عزاداری امام حسین جان و عذر خواهی بابت تقارن سفر ما و عاشورای حسینی. انتهای شب ساکها را بستیم و صبح زود هم پریدیم به استانبول!

استانبول تجربه ی جالبی بود اما یک صدم ایران جانمان هم نمی شود هم از لحاظ زیبایی و هم قدمت بناها. اما صد حیف که ما درهای کشور را بروی دیگر کشورها بسته ایم و از این نعمت بهره نمی بریم!!

بعد از استانبول یک هفته ای، هم هر کس به دیار خودش برگشت و من ماندم و برنامه ی فشرده تابستانی بچه ها و روتین زندگی 🫠

از کلاس های هر روزه سروناز و صدرا که تا نیمه ی روز طول می کشد تا والیبال های صدرا که عصرها باید همراهیش کنیم و برنامه ی پارک رفتن که از شش عصر شروع و تا هشت ونیم طول می کشد( بچه ها کلی دوست توی پارک دارند که باید هر روز بروند. سروناز با دخترهاخاله بازی می کند و صدرا هم فوتبال)من هم می نشیم کنار کهنسالان و یک جفت گوش مفت می دهم به این عزیزان🤭😉

 

کاخ کوچوک سو

 

ایاصوفیه 

مهمترین بنای تاریخی کاخ توپ کاپی که موزهای بزرگی داشت. 

کلیسای آهنی 

نمای بیرونی کلیسا( این کلیسا در گذشته چوبی بوده، عده ای تند رو روزی در را بروی عبادت کنندگان بسته و آن ها  را زنده زنده سوزاندند)

 

مسجد آبی

کاخ توپ کاپی

و.. 

در موزها چند لباس و اشیاء به بزرگان نسبت داده بودند. چون عصای موسی نبی و شمشیر داوود نبی و پیراهن دخت پیامبر حضرت فاطمه علیها سلام و.. 

برخی ها این اشیا را جعلی می نامند برخی حقیقی. ظاهرا بین ترکیه و عربستان بر سر اشیا اختلاف است. من شخصا وقتی به پیراهن بانو رسیدم خیلی گریستم. حال و هوای خاصی داشتم 

سه تا جزیره هم ما رفتیم که هر سه بسیار زیبا بودند بخصوص بیوک آدا 

ما در هر مسجد تلاش کردیم نماز بگذاریم، در کنار دیگر قومیت ها نماز خواندن برای من لذت بخش بود. 

با توریستی صحبت می کردم دست و پا شکسته به من فهماند شیراز و کاشان و اصفهان آمده و اینها در مقابل قدمت و زیبایی بناهای ایران قابل قیاس نیستند. 

چند غذای محلی هم تست کردیم که خیلی شبیه ایران بود 

به امید روزی که دروازه‌ای ایران کُهن ما، نیز به روی گردشگران بی شمار دنیا باز شود و دست زَراندوزان کم خرد از دامن ایران عزیزمان کوتاه شود!

 

سمانه صبا