زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

۳۰آذر

مامان ایران خیلی دوست دارد در مناسبت های مهم، همه ی فرزندان و نوه هایش دورهم جمع شوند. اگر چه جمع آوری تک تک اعضای خانواده سخت و امر تقریبا نشدنی است به جهت زندگی در چند شهر متفاوت( جنوب کشور، مرکز، شرق و.. )

اما تلاش داریم تا دلش را نشکنیم چرا که عمرش بالا رفته و نمی خواهیم در حسرت نبودش بمانیم. 

برای اجازه ی صدرا به مدرسه شان مراجعه کردم، مدیر و معاون تربیتی من را مواخذه کردند و از من نامه گرفتند که مسؤول عقب ماندگی درس های پسرم ما هستیم و آن ها مبرا!

پنج شنبه به کمک پسرعمویم بلیط قطار گرفتیم و راهی مشهد شدیم و فعلا در مشهد در معیت خانواده هستیم.

خوش شانسی ما از تعطیلی مدارس اگر چه گاه باعث ذوقم شده بود اما هنگامی یاد تهران و هوای آلوده اش و سلامتی همشهری ها و مصائب این آلودگی می شدم، از خودم بَدَم آمد،چرا که منافع خودم را بر مردم ترجیح داده بودم!

خاله جان فاطی و الی هم آمدند و جمع مان حسابی جمع شده است. دورهم می خندیم، ماجراهایی که در چند ماه گذشته داشته ایم برای هم تعریف می کنیم و خرید می رویم و مامان ایران حسابی ذوق زده است.

ان شاء الله شب یلدا برای همه ی هموطنان پر از اتفاقات قشنگ و زیبا باشد. چند عکس بعد از مراسم امشب ضمیمه ی پست خواهد شد

 

سمانه صبا
۲۴آذر

کتاب *خاطرات دایه * و * دختری که رهایش کردی* را از کتابخانه امانت گرفتم و طی یک هفته فشرده آن را مطالعه کردم. اگر چه برای اوقات فراغت خوب بود اما چیزی به دانسته هایم اضافه نکرد و این اَمر موجب اندوه من شد( نمی دانم چرا وقتی کتاب‌های می خوانم که صرفا سرگرم کننده است احساس بیهودگی به من دست می دهد و گمان می کنم عمرم به بطالت گذشته است)

آیا به خودم سخت می گیرم؟!

🌿

ناشر سابقم هنوز جوابم را نداده است... منشی اَش می گوید خارج از کشور به سَر می برد و سَزش شلوغ است، اما یک ویس 50ثانیه ای در تلگرام مگر چقدر زمان می برد؟! دلخور و رنجیده هستم

🌿

دیروز سَر چهارراه یک سواری دویست و شش یکباره آتش گرفت، من که بسیار هراسیده بودم شتابان از ترس جانم گریختم و آنجا را ترک کردم، اصلا برایم مهم نبود چه بر سَر سرنشینان می آید.....آنانی که جانشان را در ره جان دیگران از دست می دهند چقدر شجاع و دلیر هستند!

🌿

دوستم بر سَر تغییرات تصویر جلد کتاب لجاجت می کند و من فعلا با صبوری و روی خوش مدارا می کنم تا ببینم مرغش تا چه روزی روی یک لنگه ی پا خواهد ایستاد

🌿

دنبال پیوند زدن دختران و پسران مجرد هستم... فعلا دستم به هیچ پیوندی گره نخورده است 

سال پیش دکتر امیر  را  به نوه ی عمه ام معرفی کردم، الهام ساده، زیبا با صدایی بغایت نرم و قشنگ، محجوب مأخوذ به حیا بود... خیلی امیدوار بودم یه وصل آن دو، اما مادر دکتر امیر مخالفت کرده بود. امیر و الهام از هر نظر برازنده ی هم بودند و اما مادری که پسر پولدار دکترش در آستانه ی 50سالگی است و هنوز دختری را در خورِ شان او پیدا نکرده است!!!!!!!!!!!!!!

پسر عمویم محسن را که زحمت پیدا کردن بلیط را همیشه بر گردن او می نَهَم، دنبال مورد ازدواج است، خیلی دوست دارم دوستم محبوبه را به او معرفی کنم اما محبوبه در آستانه ی دهه چهل همچنان در رویا به سر می برد و منتظر شاهزاده ی اسب سفیدش مانده است! 

و من در آروزی وصل و خوشبختی همه ی مجردها هستم، 

الهی ما همه بیچاره ایم و تو تنها چاره ای

 

🌿

 

سمانه صبا
۱۶آذر

دایی علیرضا خیلی خوشگل و خوش تیپ است. او از من نُه سال بزرگتر است و دایی وسطی محسوب می شود(محمدرضا، علیرضا، امیر) من از کودکی با دایی علیرضا خیلی خیلی راحت بودم. او چشمان درشت عسلی دارد و پوست سفید و قد بلند و استخوانی و کشیده است. او زیبایی های مامان ایران و آقا جانم را به تنهایی سَوا کرده و از آن خودش کرده است. یادم می آید در جوانی بسیار بسیار خاطرخواه داشت(یک جوان خوش قد و قامت و خوش بَر و روی ایرانی که شبیه پلیس های باحال هالیوودی یا ایتالیایی بود و البته یک پدر پولدار)

دیروز مهمان من بود چرا که سردفتر شده بود و باید حمکش را از تهران می گرفت.

آن روزی که مهمانم بود من بسیار کار داشتم، علاوه بر امورات زندگی و نهار و پذیرایی،مربی مان در یک اقدام غافلگیرانه یکباره مرخصی گرفت و من را جانشین خودش کرد. منکه بار اولم بود بشدت دستپاچه شده و کلی کیلپ و فیلم و تصویر از گوگل دانلود کرده بودم تا شاگردان غالبا مسنم را، به درستی آموزش دهم.. 

این گرفتاری ها حسابی خلقم را تنگ کرده بود و بلاخره میان مشغولی هایم یکباره تصمیم گرفتم همه ی آن ها را رها کنم و دَمی با میهمانم صحبت کنم؛ او از عشاق فراوانش سخن می گفت و من بارها برای آن دختران ناکام، دلسوزی میکردم(دایی جان دست روی هر دختر مورد علاقه اش که می گذاشت مامان ایران رد می کرده.. دو مورد هم خانواده دختر رد کردند)خاطراتش دقیقا من را به یاد رمانهای عامه پسند فهیمه رحیمی و هایده حائری و تکین حمزه لو و... می انداخت.. گویی وسط یک رمان پرت شده اَم! 

خلاصه او یکباره تمامی اسرار زندگی اش را که من در کودکی و نوجوانی برای پی بردن به آن ها جان می دادم را، کف دستم گذاشت 😄

سمانه صبا
۰۱آذر

سلام 

آرزوی من این است که در انجام کارهایم، تمرکز و دقت داشته باشم و بدون شتاب زدگی و اضطراب و ضربان قلب بالا آن را انجام دهم

زمانی که خونسردی خودم را حفظ کرده ام نتیجه اش شگفت انگیز بوده است، بلعکس گاهی از پس انجام یک کار ساده بدلیل اضطراب بالا برنمی آیم

 

در تبریز بودیم. زمانی که دکتر چمبه به کنگره رفته بود من و بچه ها به تبریزی گردی با خودروی شخصی مان پرداختیم... باران بشدت تند می بارید و توی یک خیابان خیلی بزرگ و شلوغ دقیقا ماشین پشت سری ما تصادف کرد. آن قدر شدت برخورد زیاد بود که ما نیز اندکی منحرف شدیم... خیلی خونسرد بودم تنها پیاده شدم و فهمیدم که به ما خسارتی وارد نشده. سوار شدم و به بناهای تاریخی که تقریبا نزدیک یکدیگر بودند رفتیم.پارکینگ در یک کوچه ی تنگ سنگفرش بود.. من اشتباهی رفتم و متوجه شدم مسیر یکطرفه است و کلی راننده شاکی مقابل من! باید کوچه ی تنگ سنگفرش را دنده عقب می آمدم تا پارکینگ سپس دنده عقب توی پارکینگ می رفتم و ماشین را سَر و تَه کرده و از مسیر دیگر خارج می شدم. دَم پارکینگ یه نیسان آبی هم مشغول خالی کردن بارَش بود... من در خونسردی کامل دنده عقب آمدم و چنان دقیق پیچیدم که کاملا توی پارکینگ رفتم و با نزدیکترین فاصله از نیسان آبی گذشتم و...

از این همه حجم خونسردی خودم متعجب بودم... صدرا به من گفت :مامان تو عالی بودی!

من هرگز تجربه دنده عقب در یک کوچه ی تنگ و چنین شرایطی را نداشته ام! 

آن وقت متوجه امر مهمی شدم، تمام موفقیت من در خونسردی من و اعتماد به نفسم بود.. من آن لحظه باور داشتم که از پس این مهم برخواهم آمد. 

اضطراب زیادی روی عملکرد ما تاثیر مخرب دارد و باعث می شود از پس آن کار برنیایم( هر چند کار کوچکی باشد ) و اعتماد بنفس را خدشه دار می کند و ممکن است به نشخوار ذهنی منفی گرفتار شویم : من عرضه ندارم، من بی دست و پا هستم و.... 

اما دست روی دست گذاشتن بی فایده اس... 

جدیدا اپلیکیشن آرامیا را دانلود کرده ام که راهکار های خوبی برای داشتن آرامش، خواب خوب و... معرفی می کند.. با ویس های ضبط شده و صداهای جذاب و آهنگ هایی در پسِ زمینه( نوای شبانه، موج، جنگل، پیانو... )مدیتیشن و ذهن آگاهی را به ما می آموزد..

بر خود وظیفه دانستم این اپلکیشن کاربردی را به عزیزان معرفی کنم، ان شاء الله گره از کار دوستان باز کند

( اگر گره باز شد من را هم از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید)🌿

سمانه صبا