زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۳ارديبهشت

این روزها حال چندان خوشی ندارم روح و روانم پر از اعتراض و غم و اندوه و چراهای بی پایان هست. دلگیر و رنجیده و آزرده هستم.از کی؟ بماند

******

چندی است تصمیم گرفتم هر دکوری که وارد خانه زندگی ام می کنم حتما یکی از صنایع دستی گوشه ای از ایران باشد. تاکنون هر جا مسافرت می رفتم از صنایع دستی آنجا تهیه می کردم و تقدیم دیگران می کردم و حال می گویم ای کاش....... بگذریم 

این سالونگها را از لاهیجان خریدم 

و چند کوسن لاکی از شیراز 

و کیف می کنم از این همه هنر ایرانی ها

 

 

سمانه صبا
۱۱ارديبهشت

 

وقتی در طبیعت هستیم عیال آن شخصیت علمی و سرسخت و عاقل اش کنار می گذارد و چهره ی جدید از خود نشان می دهد که بارها باعث به دردسر افتادنمان شده است! بارها از مکانهای خطرناک بالا یا پایین رفته است محض کشف و یا پرنده نگری... هربار که گیر افتاده است رویش زرد شده و به قول امردزی ها یک غلط کردنی در نی نی نگاهش می بیینم😄

دیروز بعد از مدتها طبیعت گردی رفتیم. در یک اقدام نابخردانه عیال توی آب دومتری پرت شد و دوربین گران قیمت مان سوخت.. همان که با شوق و ذوق برای پرنده نگری خریده بودیم و چه شاتهایی گرفتیم به ماندگار

این دوربین در روند درمانی مریض ها و اشتراک گذاری با دیگر همکاران ش هم بسیار مهم بود و. 

از دیروز ناراحت هست.. غصه می خورد و خود را ملامت می کند... حالمان گرفته شده است... 

****

بابا چند روزی آمده بود تا دست به کمکم باشد. مواظب بچه ها بود و گاهی برایم ظرف می شست و غذا می پخت تا کمی بهتر شوم

امروز می رود دلم برایش تنگ می شود

 

 

سمانه صبا
۰۵ارديبهشت

سحر ماه رمضان 1400

به اتفاق همسر در اخبار شنیدیم که نخست وزیر ژاپن از مردم اش عذرخواهی کرده است( شیوع کرونا) همسر پوزخند می زند و می گوید:اینها هیچ حق الناسی به گردنشان نیست بس اخلاق گرا هستند و با مسوولیت... 

به قول جمال الدین اسدآبادی *در غرب رفتم مسلمان دیدم اسلام ندیدم در شرق برگشتم اسلام دیدم مسلمان ندیدم

 

*******'

دوستی می گفت:فلانی به من سر نمی زند، پیام نمی دهد، حالم را نمی پرسد.

خندیدم و گفتم :جانم؛ فکرش هم اتلاف وقت است. بریز بیرون این احساسات دست و پا گیر را. 

گفت‌‌؛ دل آزرده می شوم از این بی اعتنایی بی دلیل 

توی فکر فرو رفت از دست فلانی دلخور بود.من نیز به او حق دادم زیراکه حق دوستی این چنین بی اعتنایی و دریغ محبت نیست.

 

سمانه صبا
۰۲ارديبهشت

پدربزرگم(، بابای مامانم) خدابیامرز آدم لوتی و لردی بود. تصور بفرمایید مردی قدبلند و کشیده با پوستی روشن در کت و شلوار های اتوکشیده و با سواد. خدا رحمتش کند محضردار بود و دوستان جهانگرد و با کلاسی داشت و چه هدایایی از آنها دریافت می کرد از قلمهایی با تصویر برهنه مردان و زنان روسی که در هفت جا قایم می کرد تا چشم ما به جمالشان نیفتد تا شکلاتهای کاکاویی با ان زر ورقهای خیر کننده ی دورشان و طعم بی نظیرشان و.... از این چیزهای خارجکی زیاد بود و ما مدام در پی شان بودیم تا کشف کنیم و ناخونک بزنیم. در روستای مادری اش جدیدا زمینی وسیع به نامش کشف شده بچه هایش برآن شدند آنجا را بسازند و اقامت گاهی برای آسایش شان درست کنند تا ایام تعطیل به زادگاه رفته و آب و هوای تازه کنند.امروز روی گوگل مپ نام روستا را زدم و اسم پدربزرگ نازنینم یکباره روی صفحه امد... زمین حاج حیدرعلی..... یک آن دلم برایش تنگ شد برای قد رعنایش برای لبخندهای گاه بیگاه اش برای بی رغبتی به مال و اموال و دنیا... 

خدابیامرز آنقدر مهمان نواز بود که خانه با صفایش از مهمان دور و نزدیک خالی و پر می شد.

حیف شد آقاجان اگر بودی چه پزها که با تو نمی دادم

 

سمانه صبا