زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

۰۸مرداد

اکنون که می نویسم روی تخت سرخ پوستی سروناز نشسته ام با هزار هزار کار... 

در حال حاضر این اتاق شرایط بهتری نسبت به بقیه دارد... باقی جاهای خانه چون خانه جنگ زده می باشد... چند کارتن پر شده وسط اتاق، چمدان های بسته شده کنجی، درب های کابینت باز و همه جا شلوغ پلوغ و درهم و برهم

آه

سال 97 اینجا آمدم در آن زمان سروناز را در بطن داشتم. آپارتمانی در برج باغ در بن بستی در قیطریه در نزدیکی بوستان قیطریه... 

به جز سال اول که روحیات دچار تنش‌های زیادی شده بود اینجا خوب بود خیلی خوب... 

همسایه ها را دوست داشتم و آنان را آدمهایی عموما مهربان و با ادب می دانستم... بوستان قیطریه را وجب به وجب با بچه ها گشته بودیم و تقریبا تمامش را حفظ بودیم... درخت همسایه از اتاق خوابم هویدا بود و من از نزدیک شاهد  زرد و نارنجی شدن برگهایش و سپس فروریختن آن ها و لخت و عور شدن و درخت و مردنش در زمستان و زنده شدنش در بهار با جوونه های سبز و ترد و تازه اش را می دیدم و حظ می بردم از بزرگی پروردگارم... چه شبها که ماه برایم جلوه گری می کرد و من مات آن زيبایی نقره فامش می شدم... رگبارهای بهاری و رعد و برق‌های آنچنانی با برفهای نرم و درخشان و بارهای تند پاییزی را نه از پشت پنجره، حیف نبود این زیبایی از پشت نقاب تماشا شود؟!، پنجره را می گشودم و لذت می بردم و یکباره با بچه ها هوس پیاده روی می کردیم در کوچه مشجر و پر درخت 

اما تمام این ها به کنار خانه اگرچه قصر اما یک آجرش به ما نبود و عنوان وزین مستاجر چسبیده بود به پیشانی مان 😉

و امروز به لطف خداوند به خانه خودمان نقل مکان می کنیم و من تمام این زیبایی ها را توی کنجی از  ذهنم به یادگار می گذارم و گاه گاهی مرور و غرق لذت خواهم شد

و دلم برای صبا و پسرش امیرحسین کوچولو حسابی تنگ می شود چقدر رفتیم و آمدیم و توی ظرفهای خالی مان خوراکی می گذاشتیم و باز پس می فرستادیم

همزمان با ما طبقه آخرکه خانواده بغایت مودب و با شخصیت و مومن هم بودند می روند... خدا همراه شان

 

سمانه صبا