زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۲۲۴ مطلب توسط «سمانه صبا» ثبت شده است

۰۲ارديبهشت

اردیبهشت و هوای فوق‌العاده اش

از باشگاه سابق به چند دلیل آمدم ببرون:مربی مان زیادی با شاگردانش خودمانی می شد و سپس از این رفاقت نهایت سو استفاده را می کرد. شده بودم راننده ی شخص اَش! اگر چه مسیرهای مورد نظرش نزدیک به هَم بود اما این درخواست های زورکی کُفریم کرده بود اگر به میل خودم بود شاید او را می بردم اما اجبار من را خشمگین می کند. علاوه بر این اجازه نمی داد تغییر رشته دهیم یا اگر می خواستم تغییر رشته بدهم زنگ می زد و با قُلدری می خواست او را به عنوان مربی بازهم انتخاب کنم، و دیگر درخواست های نامعقول بود، مانتوی عيدت را بیاور، من فلان روز نیستم تو جای من باش و...

من هم عطای مربیگری را به لقایش بخشیدم و به بهانه ای نرفتم. اگر چه امتحان کتبی را عالی گرفتم ولی آرامش را به فرار از آن باشگاه یافتم. در ثانی دریافتم حقوق مربی گری بسیار کم و هفتاد درصد نصیب باشگاه می شود،، دیگر به زعم خودم دیوانگی بود بمانم!

باشگاه نزدیک تری انتخاب کردم که بسیار تمیز و تجهیزات نو داشت اما کوچک بود.. به باشگاهی دیگر رفتم و فعلا مشغول هستم اگر چه فضا را نامرتب و اندکی کثیف و مربی را حواس پرت یافتم، حالا دوره ام بگذرد باز جای دیگری بگردم. دور و برم پر از باشگاه هست و من پیاده به چهارتا دسترسی دارم، خدا بزرگ است بلاخره یک باب طبع من پیدا خواهد شد.

🌿

اخلاق مامانم را دوست دارم 

صبح ها بعد از باشگاه و پیاده روی با دوستانش توی پارک صبحانه می خورد، بعد هم امورات خانه و خیاطی و آشپزی. او آشپز خوش ذوق و حرفه ای و خیاط ماهری هست. البته خیاطی هایش کم و محدود به خانواده و بخصوص من شده 😬 عصرها هم کلاس های متنوع دارد، دوره ی قرآن، نهج البلاغه،، روان شناسی در فرهنگسرا.. 

هفته ای یکبار هم دورهمی با دوستان در فضای سبزی، استخری،جایی....

در کنار این ها، حواسش حسابی به محیط زیست هست، پوست میوه ها سبزی ها را خشک می کند و خشکاله درست می کند و برای دام می برد( این محصول برای دام ها عالی است )اینطوری محیط زیست عاری از شیرآبه ی خطرناک پسماندهای تَر خواهد شد

حتی اگر به انگشت شمار، سبزی های خوردنی اَش خُشک شود، آن ها پودر کرده و توی کوفته می زَنَذ.

خلاصه برنامه های سلامت جسم و روح و... در زندگی اش گنجانده است. شاید به همین خاطر در میانه سالی پاپی فرزندانش نمی شود برخلاف برخی والدین..

دوست روان شناسمان می گفت :آدم هایی که برنامه در زندگی دارند، کمتر  در زندگی نزدیکان دخالت می کنند، تمرکز را روی زندگی خود و اهدافشان گذاشته اند نه دیگران 

سمانه صبا
۱۸فروردين

سال نوی همه ی هموطنان گرانقدرم مبارک، ان شاء الله سال خوبی برای همه ی ما باشد و مهمترین دعای من؛ رهایی همه ی انسان ها از حاکمان ظالم، برخورداری همه ی انسان ها از عدالت و رفاه و ثروت و امنیت

بیست و نهم با قطار( بماند که به چه استرس و سختی بلیط تهیه کردم )راهی دیارمان شدیم. دورهمی های پر از شوخی و خنده به همراه افطاری های دعوتی، حسابی حالمان را جا آورد.. از سبزی های تازه سفره های افطار مامانم تا سحری های چرب و چیلی اش که حسابی تشنه مان می کرد 😬

و میان این خنده ها و خوشی ها چند خبر ناگوار دلمان را خراشیده که هم اجتماعی بود و هم خصوصی و خانوادگی. 

و طبق معمول برگشت و اندوهگین شدن از تنهایی و کشیدن آه های پی در پی...

صدرا و سروناز به همراه برادرزاده هایَم توی خانه ی مادرم شاد هستند، بدو بدو و بازی دارند و شب هنگام از خستگی فوری به خواب می رَوَند... از پشت بام بگیر تا توی راه پله و حیاط و دالان و...

کودکی من در حیاط پر درخت مامان ایران گذشت، درختان پر ثمر آلبالو و انجیر و انگور و گیلاس و هلو تا بوته های همیشه سبز و رزهای صورتی و قرمز و جگری با آن عطرهای بهشتی گونه شان و گلهای عجیب میمون و گل های زیبای بنفشه و....

باغ بستانی بود برای خودش، وقتی برگشتم باز فهمیدیم آدم تهران و آپارتمان نیستم... دلم می خواهد با طبیعت عجین شَوم و بچه هایم سَر حال و شاد تا می توانند بِدَوند و شادی کنند و زندگی...

ما مهاجرت از شهرستان به تهران زیاد داشته ایم اما مهاجرت معکوس هم کَم نداریم 

دختری عموی مامانم که هَمسن من است در خانه ای چهار طبقه در پاسداران زندگی می کرد، هر چهار طبقه متعلق به پدر شوهرش بود و همگی راحت در کنار زندگی می کردند، او در تهران لیسانسش را گرفت، سَر کار رفت و حتی خیاطی هم می کَرد.. اما بعد از ده سال یکباره به مشهد برگشت، مهترین دلیلَش نزدیکی به خانواده اش( تَک دختر بود و مورد علاقه و توجه ی خانواده ) و اینکه در تهران نمی تواند آپارتمان بزرگ بخرد تا فرزندانش راحت باشند، به قول فاطمه :توی تهران که با این پول ها آپارتمان بزرگ نمی دهند 

یا دوستم مهناز که توی ناف تهران بود و یکباره رفت یزد و آنجا هم حسابی فعال است و پیشرفت فوق العاده ی داشته...

یا دوستِ خاله مهری که بلافاصله بعد از بازنشستگی هَمسَرش، اثاثش را جمع کرد و رفت به شهرستان خودش( یکی از شهرهای شمالی )، حالا خاله مهری در مرکز دود و دَم توی آپارتمان نُقلی و قدیمی اَش زندگی می گذراند و دوستش در باغ بزرگ مرکباتش کیف می کُند و نهار ماهی تازه با نارنج تازه می خورد 

یا برخی از بازیگران و فعالان حوزه ی سینما و تلویزون 

زندگی در شهرهای متفاوت درس های بزرگی به من داده است: چنان زندگی کن که وقتی به گذشته برگشتی و زندگی اَت را مرور کردی حسرت فرصت های از دست رفته را نخوری. 

و من روزی قید تهران را خواهم زد 🌿🍀🌱

 

سمانه صبا
۲۲اسفند

و بیماری همچنان ما را گرفته است! 

دوباره یک در میان بیمار شدیم و کار بچه ها به دوا و دکتر رسید، بچه ها رو به بهبود هستند و دکتر چمبه سخت بیمار شد... دقیقا یک ماه است که بیماری توی خانواده می چرخد و لابد حسابی از میزبانی ما خوشش آمده که ول کن ما نیست! 

ماه مبارک رمضان را شروع کردیم و من گمان کنم چند روزی نتوانم روزه بگیرم. می ترسم دوباره حالم بَد شَود و کل ماه مبارک را از دست بدهم...باید زودتر قوایم را بدست بیاورم تا بعدا حسرت نخورم 

حسرتِ فرصت های از دست رفته رنج آورترین حس است که آدمی را گاه به مرز جنون می کشاند

 

سمانه صبا
۱۳اسفند

سلام... 

منطقه ی ما شاهد پنج روز بازش برف مداوم بود، یک بار از این همه زیبایی تاب نیاورده و استوری برفی گذاشتم که دوستان گلایه کردند که در شهر و دیار ما خبری از برف نیست و خوش به سعادت شما و هیهات از بخت ما... دچار اندوه شدم که چرا دل هموطنان را سهوا شکستم و البته این خطا و خبط از سر ناآگاهی و به دور از غرض و مرض بود... ان شاء الله همه ی جای ایران شاهد باران و برف باشیم 

🌿

یک هفته اس بیماری همه ی ما را درگیر و رنجور و خانه نشین کرده است و این وسط دلم برای سروناز بی حالم بیش از بقیه می سوزد اما چه کنیم که بیماری هم جزیی از زندگی است و خدا را شاکرم که هم درد را داده و هم درمان را

🌿

چندباری توفیق خواندن مناجات نامه شعبانیه را داشتم و چند روزی روزه گرفتم، حیف این بیماری من را بی توان کرد وگرنه بیشتر روزه می گرفتم هم روزهای قضایم را کم می کردم و هم ثواب این ماه عزیز را... و بگویم از زیبایی مناجات شعبانیه 

ابلیس به عابدی گفت :این همه ذکر و دعا گفتی، یکبار خدایت جوابت را داد؟!

بنده دلگیر شد و در عالم خواب، هاتف از جانب خدا به وی گفت :من ابتدا به تو لبیک می گویم تا تو بتوانی ذکر من بگویی

🌿

آپدیت نشدن برخی وبها باعث دلتنگی آدمی می شود مثل نگین شیراز. بس این بانو مثبت و خیراندیش و خیرخواه و مهربان است آدم دلش برایش تنگ می شود.. 

🌿

دختر عمه ام پرستو، یک بانوی مهندس معمار، فعال و ماجراجو و عاشق سفر است..قسمت نبود طعم مادری را بچشد.. او هر هفته به مکانی می رود و گاهی یکماه گم می شود و ما می فهمیم مثلا در جنوب شرق آسیا توی خیابان های بانکوک و پکن و سواحل مالدیو و.. مشغول سیر و سیاحت هست... چند روز پیش باز گم شد و فهمیدم توی کانال آب بسیار زیبایی در جنوب ایران مشغول شنا کردن است تا به نقطه ی دیدنی دیگری برسد... 😄لقب پرستوی مهاجر را به او داده ام... زندگی به سبک پرستو خیلی هیجان انگیز است، اگرچه نداشتن فرزند نداشتن یک موهبت بزرگ است اما از طرفی آدمی با خیال راحت تمام پول و پَله اَش را خرج سفر و ماجرا می کند

🌿

 

سمانه صبا
۲۵بهمن

دکتر چمبه برای نُخستین بار برای من کادوی والنتاین گرفت ‌( اگرچه مراسمات به جای فرهنگ ها و ادیان قابل احترام است اما برای من با وجود این همه آیین های زیبای ایرانی، پاسداشت والنتاین و هالوین و... بی معناست) کادوی من :یک باکس کوچک چوبی با اندکی تزئینات قلب و شکلات و... دو تا خرس عروسکی بود... همان ابتدای امر دخترک بغض کرد و لب ورچید و پسر هم قهرآلود و باد کرده! من هم که سرانجام کادو را، چون زلالی چشمه و روشنی آفتاب عیان جلوی چشمانم می دیدم، تسلیم وار، خرسِ پسر را به صدرا دادم و خرس دختر به دخترک رسید.. شکلات ها میانشان به انصاف تقسیم شد، قلب های تزئینی اکلیلی نصیب دخترک شد و کرمِ شکلاتی نصیب پسر!!! من ماندم و یک جعبه ی خالی چوبی با کُلی پوشال قرمز! 

🌿

عشق ارزشمند و والا است، عشق درست را خداوند نیز می پسندد و دوست دارد، یادمان باشد هر احساسی را عشق نپنداریم که گاه هوسی گناه آلود و ویران کننده است

🌿

یک بنده خدایی همسرش مدال گران بهاء ی طلایی خریده بود اما وی بشدت ناراحت و خشمگین بود چرا که طرحش را دوست نداشت! خوشبختی و شادی را به کالاها گره نزنیم و هر چه از دوست می رسد را نیکو داریم حتی یک لبخند. زمانه سخت شده و جیب ها خالی. 

🌿

زیباترین عشق، عشق ائمه به خداوند خاصه امام حسین علیه السلام است. او در مقابل معشوق از جان و مال و ابرو و خانواده گذشت... این عشق غریب روح بزرگی می طلبد و از درک ما خارج است.... 

اعیاد ماه مبارک شعبان مبارک همه ی ما، بهترین ها برایتان در این ماه رخ دهد 🤲

 

سمانه صبا
۲۳بهمن

چند باری به مهد هنر ایران؛ اصفهان رفته بودم، آخرینش برمی گردد به اواخر دهه ی هشتاد. در این تعطیلات دوباره عازم اصفهان شدیم ه

هَم دیداری تازه کرده باشیم، هَم بناهای تاریخی را به صدرا نشان دهیم تا با بناهای ارزشمند کشورش آشنا شود و بهتر درس اجتماعی را درک کند. 

وقتی چشمم به زاینده رود افتاد دلم گرفت، من هیچ گاه زنده رود را بی آب ندیده بودم و گویی تصویر هولناکی از آینده ایران مقابلم است...( خدا نکند)

توی بازارهای سنتی میدان نقش جهان گشتیم و حظ بردیم و سوغات خریدیم 

در مسجد جامع قدیمی اَش نماز خواندیم و چای مسجد خوردیم 

مبهوت نقاشی های چهل ستون، وانک و عالی قاپو شدیم 

در ارگ مورچه خورد در تونل زمان گویی حرکت می کردیم و تحسین می کردیم این همه نبوغ را

در مسجد شیخ لطف الله به سخاوت آدم دانایی پی به رازهای عجیب و غریب و هنر بی مثال طراحان بردیم و لذت چشیدیم

غذاهای سنتی اَش را ابتدا با احتیاط و سپس با ولع خوردیم و به به و چه چه که عجب غذایی!

روز آخر توی دالان های پل خواجو پیاده رویی می کردیم ناگهان آواز سنتی از یکی از دالان ها بلند شد، محو صدا شدیم و به گوش نشستیم 

.. اندکی بعد آوای سنتی دیگری از کهنسالی ما را متوجه خود کرد و قدمی جلوتر نغمه ی از جوانی که گویی چهچه بلبل است... عجب چسبید پیاده روی صبحگاهی در پل خواجو با نغمه های دلنشین مردان هنرمند این خطه ی هنر پرور 

🌿🌿🌿🌿

کوهی از کار دارم و اگر ده دست هم به من پیوند بزنند بازهم کم خواهم آورد... 🥴

سمانه صبا
۰۷بهمن

 

توی بوفه ی باشگاه نشسته ایم؛ صورتش از هیجان یا شاید شرم سرخ شده بود، چشمانش برق اشک شوق داشت، چنگالش را توی فیله ی گریل شده ی مرغ فرو برد و با هیجان گفت :عاشقم شده،عاشقم شده

نگاهم به کارتِ بانکی که اسم همسرش رویش نقش بسته بود و سویچ سواری که همسرش به سخاوت در این هوای بارانی تقدیمش کرده بود، کشیده شد، میل زیادی داشتم فیله های مرغ بلعیده شده ام را رویَش بالا بیاورم...

 

 

سمانه صبا
۰۶بهمن

در ساختمان ما ده واحد وجود دارد، در این دوسالی که اینجا هستم با تک تک آن ها برخورد داشته ام، همگی آن ها را مودب، و محترم و با اخلاق یافته ام به جز یکی!

این بنده ی خدا سر جای پارک دائما بر ما خرده می گیرد و هر بار به بهانه ای. برخلاف دیگر همسایه ها؛ نه ادب دارد نه فرهنگ، همیشه ی خدا هم شاکی است. نه تنها با ما بلکه با همسایگان دیگر هم هریک به بهانه ای معترض هست؛ بر سر انباری،بر سر  سر و صدای کودکان  و....خلاصه او همواره از دست زمین و زمان شاکی هست و برخلاف دیگر همسایه ها متکبر و پر افاده است، و دائما چهره در هم کشیده است. صادقانه بگویم  این زن و شوهر جوان انرژی منفی به من منتقل می کنند بطوریکه وقتی با یکی از آن ها روبرو می شوم، نه تنها دلم نمی خواهد احوال پرسی کنم بلکه میل شدیدی به گریز دارم. 

تا اینکه چند روز پیش مدیر ساختمان گفت؛ تنها مستاجرهای این خانه این زوج هستند. مرد برق کار و زن معاون پرورشی هست!

و من به صورت افراطی به این بدگمانی رسیدم که شاید علت رفتارهای طلبکارانه و دور از ادب این زوج، حسادت باشد! 

آن ها ناخودآگاه از همسایه های مالک بَدشان می آید و با بی ادبی و شکایت های نابجا سعی در آرام کردن درون پرتلاطم خود دارند. البته شاید من بدگمان شده ام و قضاوتم نادرست باشد؛ که در آن صورت وای بر من! اما آنچه برای نه تنها من، بلکه چند تَن دیگر هَم آشکار شده انرژی فوق العاده منفی این دو تَن است.رذیلت های اخلاقی چون حسادت، خیانت، دروغ، تکبر و... موجب انرژی منفی می شود و این انرژی به اطراف و دیگران هم ساطع می گردد.

این امر برای من کاملا آشکار شده است که گویی کائنات نیز با انسان های ناسازگار که رذیلت های اخلاقی را درون روح خود انباشته کرده است و با آن ها ابتدا به وجود خود و سپس به اطرافیان حمله می کند، سر ناسازگاری می گذارد. 

بطور مثل همین همسایه یکبار اعتراض شدید کرده بود، چرا که فرزندم ناخواسته در ماشین را به تنه ی ماشین او زده بود و یک خط ظریف چند میلیمتری روی بدنه افتاده بود البته ما مراتب عذرخواهی را به جا آوردیم اما رفتار نامحرمی داشت، چند هفته ی بعد ماشینش از یک طرف به شدت تصادف کرده بود و فرو رفته بود!

یا همین دیشب که هر دو توی پارکینگ بودیم، وجودشان آن قدر سَمی و استرس زا بود که همسر ناخواسته باز اندکی در را تنه ی ماشینش زد! همسر عصبی شده بود گفت :اصلا نمي دانم چرا چنین چیزی پیش آمد، همیشه مراقب هستم اما حضور منفی آن ها ناخودآگاه عصبی ام کرد و حواسم پرت شد. در حالیکه این حالت را اصلا در مقایسه با ماشین همسایه های دیگرمان نداریم و هرگز مشکل یا خطایی در رابطه با آن ها پیش نیامده! 

باور کنید هر چه ما سازش بیشتری داشته باشیم، سخت نگیریم، احترام بگذاریم، مودب باشیم، کمک کنیم و از خطاها چشم پوشی کنیم خودمان حال بهتری خواهیم داشت و کائنات نیز با ما سازگار تر خواهند شد🌿

سمانه صبا
۰۳بهمن

امروز تهران بارانی بود، لطیف و پیوسته و دل نشین🤲

 

برای روز پدر روی هم پول گذاشتیم و گوشی همراه برای بابا خریدیم. خدا برادران مهربانم را حفظ کند که هرگاه من برای مناسبت ها برنامه ریخته ام، همراهم بوده اند. حالا مانده ام برای دکتر چمبه چه بخرم؟! حسابم هم، حسابی خالی است و درمانده ی  صنار سی شاهی از یک در غیبی هستم!

🌿

 

به جهت بیکاری در این اوقات دو کتاب خواندم؛ من، پیش از تو، من، پس از تو از جوجو مویز. 

اولی خوب و آدمی را به فکر فرو می برد و شاکر از سلامتی و درخواست سلامتی دائمی از خداوند جان، 

کتاب دوم این نویسنده به نظرم کسل کننده، بی هدف و بیخودی کش دار بود و تو در نهایت به پیام خاصی نمی رسیدی

سپس دو فیلم دیدم؛ من؛ پیش از تو و دیگه چه خبر😄

فیلم من، پیش از تو تقریبا وفادار به رمان بود و کیفیت متوسطی داشت 

فیلم دیگه چه خبر هم با بازی ماهایا پتروسیان، جهانگیر الماسی و دانیال حکیمی و چند  هنرپیشه چهره در نقاب خاک کشیده از خانم تهمینه میلانی بود. 

من دو فیلم دیگه چه خبر و خواهران غریب را خیلی دوست دارم و هرگاه تلویزون آن را پخش کند باز می ببینم. 

به نظرم فیلم دیگه چه خبر در زمان خود از بقیه ی فیلم ها جلوتر بود، اعتراض به نابرابری جنسیتی در ایران به زبان طنز، محدودیت های بی مورد دانشگاه و جامعه، زیر ذره بین بودن رفتار دختران و هر جنبش و حرکتی که مطابق با عرف جامعه نبود بشدت نهی می شد و... 

یک نکته ی زیبای فیلم ارتباط خوب خواهر و برادر و صحبت های صمیمانه ی آن ها حتی در ارتباط با تابوهای جامعه آن روز؛ یعنی علاقمندی به جنس مخالف و اظهار عشق بود که خواهر به راحتی با برادرش درمیان می گذاشت.برایم بی نهایت دل نشین بود و آرزو دارم همه ی دختران کشورم همچنین برادرانی داشته باشند؛ حمایت گر، دوست و رفیق، همراه و همدل.

🌿🌿🌿

 

 

سمانه صبا
۳۰دی

 

 

خب امتحان مربیگری را دادم و انکار نمی کنم که چندباری تقلب کردم و در نهایت از پانزده درس، دوتای آن را افتادم.... آمادگی جسمانی را یک انسان آنرمال، طراحی کرده بود!( این سوالات را از کجایش درآورده بود خدا می داند!) دومین درس هم  طراحی تمرین که اصلا نخوانده بودم زیرا که به زبان انگلیسی بود و من فرصت کافی برای ترجمه نداشتم و با همان زبان دست و پا شکسته ام جواب دادم که خیلی خنده ام گرفته بود🥴

خلاصه هفت بهمن باز باید این دو عزیز را امتحان بدهم!!!

علاوه بر امتحان، یک کنفراس تفسیر قرآن هم داشتم که سوره ی همزه بود و باید بگوییم بسیار عالی ارائه دادم. خودم بسیار تحت تاثیر تفسیر زیبای آن قرار گرفته بودم که کمی گریستم از این همه لطافت و نکته سنجی پروردگارم❤️

یه ماجرای خنده دار هم بگویم. یک شیر پاک خورده ای از آلمان برای ما شکلات گران قیمتی آورده بود، آقا ما هر وقت از این شکلات های بدمزه تناول می کردیم حالاتمان دگرگون می شد، آخرین شکلات را به زور چپاندیم در دهان، به کنجکاوی سر و ته بسته را نگاهی انداختم و دریافتیم ای دل غافل :شکلاتها با مقادیر بالایی آب شنگولی قاطی شده بود!!!!

🌿

ماه رجب و ولادت امیر المومنین به همه ی عزیزان تبریک و تهنیت باد.

🌿 

این اسطوره سازی های حکومت بشدت کفریم می کند جدیدا دیده ام دختر سیلمانی را عده ای چون بت می پرستند و مریدش شده اند!!!

 

سمانه صبا