زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۳شهریور

یکی به من درد و دل می کرد که؛ به فلانی روز تولدش را تبریک گفتم، دید اما هیج نگفت....

برای فلانی کیلپ های انگیزشی و تشویقی ارسال می کنم تنها لایک می زند 

از فلانی سوال می پرسم درباب موضوعی که در آن کاربلد است من را بلاک می کند

و...

به سخن می آیم؛ که شاید اینترتش تمام شده، یا مشغولیت داشته وسپس فراموش کرده، شاید در شرایطی نبوده که بتواند جواب مناسبتر و طولانی تری بدهد

برخلاف آنچه که روی  زبانم می رانم، توی اعماق دلم حق را به او می دهم؛ از اخلاق به دور است که محبت دیگران را اینطور نادیده بگیریم. 

🌿🌿🌿

امشب کتابهای درسی صدرا را خواندم بویژه فارسی را، از علی اکبر دهخدا، بانو پروین اعتصامی، شاعر بزرگ نظامی، شیرین سخن ما فردوسی بزرگ، قیصر امین پور و لطافت شعرهایش، عطار و مولانا... 

برای همه شان دعای مفغرت کردم، بزرگانی که به گردن ما بسیار حق دارند و چه مهجور مانده اند و حقشان آن چنان که شایسته شان بوده برآورده نشد... 

یزدان پاک من، روح تمامی این بزرگان را شاد کن

🌿🌿🌿

پشت پنجره آشپزخانه ام خالی مانده بود 

از یه پیچ که زن و شوهر جوانی هستند این را سفارش دادم، سابقا برایم چند وسیله طراحی کرده بودند که عالی شده بود 

این عروسک‌های ماتروشکا را هم به سختی پیدا کردم و از یک پیج خریدم 

در جهزیه ام مشابه آنها را داشتم اما آنقدر جابه جا شد بودم که نمی دانم لای کدام جعبه در کدام خانه، توی کدام شهر جا ماندند. 

 

 

 

 

 

سمانه صبا
۲۱شهریور

ده روزی در مشهد در جوار مامان و بابا بودم

صدرا و دکتر چمبه یکباره تصمیم گرفتند پیاده رویی اربعین را تجربه کنند و من و سروناز هم راهی مشهد شدیم. این نخستین بار بود کوپه دربست نگرفته بودم و همجوار دو بانو، شده بودم، بانوان میانه سالی که دغدغه فرزندان جوانشان را داشتند، یکی از گرانی جهزیه و عدم درک دخترش از شرایط سخت اقتصادی و توقعات آنچنانی اش می نالید و دیگری از خیاطی های بی مزد و مواجبی که سالها برای خانواده و خواهر و مادر و دوستان انجام داده بود و در نهایت هیچکس قدردان محبت هایش نشده بود.... 

سفر خوبی بود اما خسته ام،،، خیلی

ما خانواده بسیار گرمی هستیم اما این گرما گاهی ما را می سوزاند

ساعتها مشغول مهمان داری و سر و کله زدن با برادرزاده هایم بودم... شب مانی های گاه به گاهشان هم گاهی آزرده خاطرم می کرد. اگرچه ساغر و سینا بسیار من را دوست داشتند و تا نیمی از شب با من حرف می زدند و درد و دل می کردند،... اگرچه فاطمه ی زیبای ما دوست و همبازی فوق العاده ی برای سروناز بود و با چه هیجانی از فیلمی که در سینما دیده می گفت و بی صبرانه منتظر مهرماه و اولین سال مدرسه اش بود و تمامش را به من منتقل می کرد... اگرچه محمدرضای کوچولو تنها یک بهار از عمرش گذشته و بی نهایت شیرین است...اگر چه مامان ایران را بسیار دوست دارم و از همصحبتی و خاطرات گذشته اش لذت می برم، اگر چه خاله جان و ریحان گلی را دوست دارم... امااااا

اما این همه رفت و آمد من را خسته و بیمار کرد... من از زیارت بازماندم، از بسیاری از برنامه های توی ذهنم باز ماندم و حسرت بسیاری از کارها به دلم ماند

و چقدر خدا به تعادل مارا سفارش کرده است

سمانه صبا
۰۸شهریور

دین داران عامیانه، اسطوره را بیشتر می طلبند غالب مبلغان دینی تمام هم و غم خود را بر تحریک عواطف مسلمانان قرار داده اند، در مدل دین داری عامیانه یزیدیان از امام حسین علیه السلام و اصحابش سهم بزرگتری دارند! زخم های تن حسین همیشه به رخ کشیده می شود و مردم را دعوت می کنند به عمق این فجایع بیندیشند و بخاطر آن بگریند!!!

در دین داری عارفانه؛ جای اینکه قساوت ستمگران را ببیند روح عاشق امام حسین علیه السلام را می بیند، و طبق اخلاص نهادن همه چیز خویشتن را می بیند، گذشت را می بیند و چه منظره ای زیباتر از گذشت؟! زیباترین حادثه عالم انسانی؛ گذشت است‌، هر چه گذشت عظیم تر و وسیع تر و عمیق تر زیباییش بیشتر. مولوی خود را مصداق و نمونه بسیار کوچکتر از امام حسین علیه السلام می بیند، این عاشق کوچک وقتی خود را مقابل عاشق بزرگتر می ببیند سر خضوع و تسلیم فرود می آورد.

مولوی هم گذشت؛ ازمال و منال بسیار، از حرمت، از مورد اعتنا و احترام همگان بودن، از جوانی اش...

اما پاکبازی مطلق امام حسین علیه السلام بود، از گذشتن مال و رفاه تا آبرو و جان و تعلقاتش. او نه یک بار بلکه بارها شهید شد؛ با سلب هر حقی، با شهادت هر یاری، با خوردن هر تهمتی. 

بر شخصیت، و حرمت و آبرویش حمله کردند، بدنامش کردند، محصورش کردند چه بسا محصورتر از هر زندانی، در نهایت تنهایی و بی پناهی رنجی بر او تحمیل شد که صدبار از رنج تیغ و شمشیر سخت تر بود، این زجرهای روحی بسی سخت تر از زجرهای بدنی بود. حادثه کربلا برای مولوی چون در زندان شکستن و رهایی از قفس تن است. 

 

سمانه صبا
۰۷شهریور

کتاب قمار عاشقانه را می خوانم از عبدالکریم سروش، سروش هم جز افرادی بود که به سبب مخالفت با سبک و سیاق حکومت، به خارج از ایران رفت، من درباره ی سروش و زندگی و تفکراتش چندان اطلاعی ندارم اما کتاب بسیار خوبی نوشته است 

قمار عاشقانه درباره ی دینداری از نگاه عارفانه است، عرفایی چون مولانا، حافظ و غزالی.... نرم ولطیف چون گل

سروش می گوید دین خودش را از عرفا گرفته است نه فقها!

ظاهرا این چارچوب کنونی مذهب ما، در زمان صفویه شکل گرفته است، زمانی که فقها قدرت گرفتند و مخالف صوفیان بودند و آن ها هم از ترسشان یا گریختند یا کشته شدند. 

در نظر فقها؛ خداوند یک ارباب طلبکار است و تمام سخنش با انسان از جنس، پاداش و کیفر، امر و نهی است، از عشق، انس، حتی اخلاق خبری نیست، فقه بد نیست اما توقف در آن خوب نیست بلکه باید عبور کرد. اما خدای عرفا دوست داشتی، است، می توانیم با او سخن بگوییم، انس بگیریم عشق بوریزیم

متاسفانه کسی که تنها فقه برایش مهم است گاه بسیار انسان آزار و انسان ستیز می شود..

پیام اصلی ادیان؛ محبت است، اما کسی تنها ظواهر و پوسته ظاهری دین برایش مهم باشد از پیام اصلی دور می شد و به انباری از کینه و نفرت تبدیل می شود.

به قول سروش اگر ما دینداری را از مبدا عرفا شروع کنیم وقتی به فقه برسیم آن را در جای درست خود خواهیم نشاند و حسن استفاده خواهیم کرد 

( جامعه کنونی ما مثال واضحی از آنچه نقل شد، است، تمام تمرکز بروی ظاهر و پوسته رفته و از معنا غافل مانده)

سمانه صبا
۰۱شهریور

من همیشه تلاش دارم به اعتقادات‌ و سبک زندگی دیگران، احترام بگذارم. با همه در صلح و ادب رفتار کنم. چرا که اسلام واقعی احترام و حُسن خلق را بسیار توصیه کرده و در داستان‌های پیامبران و بزرگان و ائمه نیز، این مرام و سیره هویدا است.

ماجرای غم انگیزی بر من روی داد. در سفر استانبول یکی از آشنایان هم توی تور ما بود برخلاف من و خاله و دختر خاله ام که محجبه بودیم و یک سری خط قرمزهای را برای خودمان داشتیم و نه تنها مختص ایران بلکه هرجای دنیا هم باشد ما پایبند آن هستیم، این آشنای ما سبک زندگی و اعتقاداتش زمین تا آسمان با ما فرق می کرد. ما به او و نوع نگاهش احترام گذاشتیم و هرگز او را زیر سوال نبردیم که چرا چنین و چنان هستی. اما دو دائما بر ماخرده می گرفت، بر پوشش و حجاب ما، تفکرات ما، نماز ما و... و علنا ما را مسخره می کرد که مثلا چرا توی مسجد نماز می گذارید و.. اما ما تنها به لبخند ماجرا را فیصله می دادیم. سفر به خوشی تمام شد

اما متوجه شدیم او همه جا بین اقوام از ما غیبت کرده است؛ او ما را اُمل خطاب کرده و دشنام های زیادی به اعتقادت ما داده و ما را خرافاتی خوانده( احتمالا بخاطر خواندن آیت الکرسی و صلوات و..)سپس به هریک از ما صفاتی داده.

من ابتدا خشمگین شدم و خواستم واکنشی نشان دهم اما با مرور کتب های خوانده شده و احادیث و اشعار بزرگان مبنی بر پرهیز از مجادله، سکوت، بی اعتنایی و...

دُرُست تر دیدم هیچ واکنشی نشان ندهم و وقار خودم را با سکوت نشان دهم، اتفاقا نتیجه ی جالبی هم داشت و خود فرد منفور فامیل شد و سخن از بی اعتمادی به وی، در همه جا پیچیده بود. 

رفتار او هنوز هم برای ما جای شگفتی و تاسف دارد، او که از ما، نه بی احترامی، نه عتاب و خطاب دیده بود چرا اینگونه کرد؟! 

امیدوارم جامعه ما آنقدر فرهیخته و دانا شود که به هر انتخابی( تا جایی که به زندگی دیگران آسیبی وارد نشود)احترام بگذارد و یکدیگر متهم به خرافاتی، اُمل بودن، سزاوار جهنم و مغضوب خداوند و... نکنند!!! 

 

 

سمانه صبا