تعطیلات خرداد ماه به همراه داداش بزرگه و مامان و بابام رفتیم گیلان؛ حسن رود.
هوا بسیار دل پذیر و خنک بود. من و همسرم چادر رو برپا کردیم و شبها توی آلاچیقی که روبروی دریا بود می خوابیدیم و بقیه هم توی اتاق.
صبح ها وقتی بلند می شدم محو زیبایی اطراف بودم و حظ می بردم از نغمه سرایی با طراوات پرنده ها و آوای خوش امواج دریا( آیات الهی )
اما برخی مسائل بشدت آزرده ام می کرد؛
آشغال های فراوان در قلعه رودخان و سایر مراکز پر تردد
گذاشتن موسیقی های بی سر و ته و تند در دلِ جنگل به جای گوش دادن به نوای آرام طبیعت
و مصرف گرایی بیش از حد و بسیار مضر برای طبیعت؛ خرید بی مورد آب معدنی و لیوان یک بار مصرف و سفره ی یکبار مصرف و..
حضرت امیر سخن بسیار زیبایی دارند؛ در آسمان عبادت دیدم، در زمین غفلت دیدم در زیر زمین حسرت!
🌿🌿🌿
به همسرم می گویم بیا یه تکّه زمین در روستایی بخریم و هرازگاهی برویم ولّذت ببریم از این طبیعتِ دل انگیز ( البته با این سیر تخریب، امیدوارم در آینده جنگلی برایمان بماند! ) می گوید؛ ببین این همه ویلا چه برسر محیط زیست آورده است، در ثانی برخی ها اینجا ویلا می خرند و فرهنگشان مغایر با مردم بومی هست ورعایت فرهنگ مردم بومی را نمی کنند و مردم بومی آزرده می شوند، سوما راه دور است و من به چشمم نمی آید هی بروم و بیاییم و چهارما پول ندارم!
من👀
هرچند من او را می شناسم اگر پول هم داشت این کار را نمی کرد به دلایل بالا و چند دلیل دیگر.
🌿🌿🌿
قبل از اینکه به مقصد برسیم یه شب در چادر در یک کلبه ی روی درخت خوابیدیم، علاوه بر ارتفاع کلبه، باران شدید و رعد و برق های و خروشیدن های هولناک آسمان هم من را وحشت زده می کرد و هم هیجان زده و شاد!
شادی توام با وحشت هم نوبر است!!