زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۵بهمن

دکتر چمبه برای نُخستین بار برای من کادوی والنتاین گرفت ‌( اگرچه مراسمات به جای فرهنگ ها و ادیان قابل احترام است اما برای من با وجود این همه آیین های زیبای ایرانی، پاسداشت والنتاین و هالوین و... بی معناست) کادوی من :یک باکس کوچک چوبی با اندکی تزئینات قلب و شکلات و... دو تا خرس عروسکی بود... همان ابتدای امر دخترک بغض کرد و لب ورچید و پسر هم قهرآلود و باد کرده! من هم که سرانجام کادو را، چون زلالی چشمه و روشنی آفتاب عیان جلوی چشمانم می دیدم، تسلیم وار، خرسِ پسر را به صدرا دادم و خرس دختر به دخترک رسید.. شکلات ها میانشان به انصاف تقسیم شد، قلب های تزئینی اکلیلی نصیب دخترک شد و کرمِ شکلاتی نصیب پسر!!! من ماندم و یک جعبه ی خالی چوبی با کُلی پوشال قرمز! 

🌿

عشق ارزشمند و والا است، عشق درست را خداوند نیز می پسندد و دوست دارد، یادمان باشد هر احساسی را عشق نپنداریم که گاه هوسی گناه آلود و ویران کننده است

🌿

یک بنده خدایی همسرش مدال گران بهاء ی طلایی خریده بود اما وی بشدت ناراحت و خشمگین بود چرا که طرحش را دوست نداشت! خوشبختی و شادی را به کالاها گره نزنیم و هر چه از دوست می رسد را نیکو داریم حتی یک لبخند. زمانه سخت شده و جیب ها خالی. 

🌿

زیباترین عشق، عشق ائمه به خداوند خاصه امام حسین علیه السلام است. او در مقابل معشوق از جان و مال و ابرو و خانواده گذشت... این عشق غریب روح بزرگی می طلبد و از درک ما خارج است.... 

اعیاد ماه مبارک شعبان مبارک همه ی ما، بهترین ها برایتان در این ماه رخ دهد 🤲

 

سمانه صبا
۲۳بهمن

چند باری به مهد هنر ایران؛ اصفهان رفته بودم، آخرینش برمی گردد به اواخر دهه ی هشتاد. در این تعطیلات دوباره عازم اصفهان شدیم ه

هَم دیداری تازه کرده باشیم، هَم بناهای تاریخی را به صدرا نشان دهیم تا با بناهای ارزشمند کشورش آشنا شود و بهتر درس اجتماعی را درک کند. 

وقتی چشمم به زاینده رود افتاد دلم گرفت، من هیچ گاه زنده رود را بی آب ندیده بودم و گویی تصویر هولناکی از آینده ایران مقابلم است...( خدا نکند)

توی بازارهای سنتی میدان نقش جهان گشتیم و حظ بردیم و سوغات خریدیم 

در مسجد جامع قدیمی اَش نماز خواندیم و چای مسجد خوردیم 

مبهوت نقاشی های چهل ستون، وانک و عالی قاپو شدیم 

در ارگ مورچه خورد در تونل زمان گویی حرکت می کردیم و تحسین می کردیم این همه نبوغ را

در مسجد شیخ لطف الله به سخاوت آدم دانایی پی به رازهای عجیب و غریب و هنر بی مثال طراحان بردیم و لذت چشیدیم

غذاهای سنتی اَش را ابتدا با احتیاط و سپس با ولع خوردیم و به به و چه چه که عجب غذایی!

روز آخر توی دالان های پل خواجو پیاده رویی می کردیم ناگهان آواز سنتی از یکی از دالان ها بلند شد، محو صدا شدیم و به گوش نشستیم 

.. اندکی بعد آوای سنتی دیگری از کهنسالی ما را متوجه خود کرد و قدمی جلوتر نغمه ی از جوانی که گویی چهچه بلبل است... عجب چسبید پیاده روی صبحگاهی در پل خواجو با نغمه های دلنشین مردان هنرمند این خطه ی هنر پرور 

🌿🌿🌿🌿

کوهی از کار دارم و اگر ده دست هم به من پیوند بزنند بازهم کم خواهم آورد... 🥴

سمانه صبا
۰۷بهمن

 

توی بوفه ی باشگاه نشسته ایم؛ صورتش از هیجان یا شاید شرم سرخ شده بود، چشمانش برق اشک شوق داشت، چنگالش را توی فیله ی گریل شده ی مرغ فرو برد و با هیجان گفت :عاشقم شده،عاشقم شده

نگاهم به کارتِ بانکی که اسم همسرش رویش نقش بسته بود و سویچ سواری که همسرش به سخاوت در این هوای بارانی تقدیمش کرده بود، کشیده شد، میل زیادی داشتم فیله های مرغ بلعیده شده ام را رویَش بالا بیاورم...

 

 

سمانه صبا
۰۶بهمن

در ساختمان ما ده واحد وجود دارد، در این دوسالی که اینجا هستم با تک تک آن ها برخورد داشته ام، همگی آن ها را مودب، و محترم و با اخلاق یافته ام به جز یکی!

این بنده ی خدا سر جای پارک دائما بر ما خرده می گیرد و هر بار به بهانه ای. برخلاف دیگر همسایه ها؛ نه ادب دارد نه فرهنگ، همیشه ی خدا هم شاکی است. نه تنها با ما بلکه با همسایگان دیگر هم هریک به بهانه ای معترض هست؛ بر سر انباری،بر سر  سر و صدای کودکان  و....خلاصه او همواره از دست زمین و زمان شاکی هست و برخلاف دیگر همسایه ها متکبر و پر افاده است، و دائما چهره در هم کشیده است. صادقانه بگویم  این زن و شوهر جوان انرژی منفی به من منتقل می کنند بطوریکه وقتی با یکی از آن ها روبرو می شوم، نه تنها دلم نمی خواهد احوال پرسی کنم بلکه میل شدیدی به گریز دارم. 

تا اینکه چند روز پیش مدیر ساختمان گفت؛ تنها مستاجرهای این خانه این زوج هستند. مرد برق کار و زن معاون پرورشی هست!

و من به صورت افراطی به این بدگمانی رسیدم که شاید علت رفتارهای طلبکارانه و دور از ادب این زوج، حسادت باشد! 

آن ها ناخودآگاه از همسایه های مالک بَدشان می آید و با بی ادبی و شکایت های نابجا سعی در آرام کردن درون پرتلاطم خود دارند. البته شاید من بدگمان شده ام و قضاوتم نادرست باشد؛ که در آن صورت وای بر من! اما آنچه برای نه تنها من، بلکه چند تَن دیگر هَم آشکار شده انرژی فوق العاده منفی این دو تَن است.رذیلت های اخلاقی چون حسادت، خیانت، دروغ، تکبر و... موجب انرژی منفی می شود و این انرژی به اطراف و دیگران هم ساطع می گردد.

این امر برای من کاملا آشکار شده است که گویی کائنات نیز با انسان های ناسازگار که رذیلت های اخلاقی را درون روح خود انباشته کرده است و با آن ها ابتدا به وجود خود و سپس به اطرافیان حمله می کند، سر ناسازگاری می گذارد. 

بطور مثل همین همسایه یکبار اعتراض شدید کرده بود، چرا که فرزندم ناخواسته در ماشین را به تنه ی ماشین او زده بود و یک خط ظریف چند میلیمتری روی بدنه افتاده بود البته ما مراتب عذرخواهی را به جا آوردیم اما رفتار نامحرمی داشت، چند هفته ی بعد ماشینش از یک طرف به شدت تصادف کرده بود و فرو رفته بود!

یا همین دیشب که هر دو توی پارکینگ بودیم، وجودشان آن قدر سَمی و استرس زا بود که همسر ناخواسته باز اندکی در را تنه ی ماشینش زد! همسر عصبی شده بود گفت :اصلا نمي دانم چرا چنین چیزی پیش آمد، همیشه مراقب هستم اما حضور منفی آن ها ناخودآگاه عصبی ام کرد و حواسم پرت شد. در حالیکه این حالت را اصلا در مقایسه با ماشین همسایه های دیگرمان نداریم و هرگز مشکل یا خطایی در رابطه با آن ها پیش نیامده! 

باور کنید هر چه ما سازش بیشتری داشته باشیم، سخت نگیریم، احترام بگذاریم، مودب باشیم، کمک کنیم و از خطاها چشم پوشی کنیم خودمان حال بهتری خواهیم داشت و کائنات نیز با ما سازگار تر خواهند شد🌿

سمانه صبا
۰۳بهمن

امروز تهران بارانی بود، لطیف و پیوسته و دل نشین🤲

 

برای روز پدر روی هم پول گذاشتیم و گوشی همراه برای بابا خریدیم. خدا برادران مهربانم را حفظ کند که هرگاه من برای مناسبت ها برنامه ریخته ام، همراهم بوده اند. حالا مانده ام برای دکتر چمبه چه بخرم؟! حسابم هم، حسابی خالی است و درمانده ی  صنار سی شاهی از یک در غیبی هستم!

🌿

 

به جهت بیکاری در این اوقات دو کتاب خواندم؛ من، پیش از تو، من، پس از تو از جوجو مویز. 

اولی خوب و آدمی را به فکر فرو می برد و شاکر از سلامتی و درخواست سلامتی دائمی از خداوند جان، 

کتاب دوم این نویسنده به نظرم کسل کننده، بی هدف و بیخودی کش دار بود و تو در نهایت به پیام خاصی نمی رسیدی

سپس دو فیلم دیدم؛ من؛ پیش از تو و دیگه چه خبر😄

فیلم من، پیش از تو تقریبا وفادار به رمان بود و کیفیت متوسطی داشت 

فیلم دیگه چه خبر هم با بازی ماهایا پتروسیان، جهانگیر الماسی و دانیال حکیمی و چند  هنرپیشه چهره در نقاب خاک کشیده از خانم تهمینه میلانی بود. 

من دو فیلم دیگه چه خبر و خواهران غریب را خیلی دوست دارم و هرگاه تلویزون آن را پخش کند باز می ببینم. 

به نظرم فیلم دیگه چه خبر در زمان خود از بقیه ی فیلم ها جلوتر بود، اعتراض به نابرابری جنسیتی در ایران به زبان طنز، محدودیت های بی مورد دانشگاه و جامعه، زیر ذره بین بودن رفتار دختران و هر جنبش و حرکتی که مطابق با عرف جامعه نبود بشدت نهی می شد و... 

یک نکته ی زیبای فیلم ارتباط خوب خواهر و برادر و صحبت های صمیمانه ی آن ها حتی در ارتباط با تابوهای جامعه آن روز؛ یعنی علاقمندی به جنس مخالف و اظهار عشق بود که خواهر به راحتی با برادرش درمیان می گذاشت.برایم بی نهایت دل نشین بود و آرزو دارم همه ی دختران کشورم همچنین برادرانی داشته باشند؛ حمایت گر، دوست و رفیق، همراه و همدل.

🌿🌿🌿

 

 

سمانه صبا