زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۵مرداد

آدم ها زندگی های متفاوتی دارند از زمین به اسمان 

کل دارایی یک نفر می شود وام یک نفر دیگر

حقوق ماهیانه یک نفر شاید درآمد سالیانه یک نفر دیگر باشد و شاید حقوق یک روز یک نفر دیگر. 

.. اما خوشبختی کجاست؟! براستی خوشبختی با عدد رقم میانه ای دارد؟ 

مهندس مادرش استاد دانشگاه.. پدرش یک مرد شریف و استاد ادبیات دانشگاه تهران با اشعاری بسیار زیبا و عارفی.. سه هزار متر خانه در نیاوران دارد.. البته این فقط یک نمونه کوچک از املاک و مستغلاتشان است

مردی که من می بینم به تمامی زنان بدبین شده و غمی در چشمان روشنش برق میزد.. یا شاید برق نفرت

زنی که یکباره او را گذاشت و فرار کرد یکی از دلایل فرارش انزجار از ثروتمندان بود.. شبها می گریست و می گفت چرا در بچگی ما کمبود داشتیم شما پولدارها نوشابه می خوردین ما نه! ادمی که پزشک متخصص بود اما گویی درست بزرگ نشده بود و چنان سازه زندگی را بهم ریخت که بعد از چند سال هنوز نمیشود ام را پابرجا کرد.. مهندس تو که ثروت مند هستی چرا گاهی اینقدر حریصی! 

دکتر.. ف... ماهی صد و پنجاه میلیون فقط قسط دارد.. در 50سالگی به تازگی صاحب فرزند ذکوری شده که نمی دانم شتابان به کجا می تازد و میرود، با خالی کردن جیب مریض های بیگناه در حال ساختن قصری است که انتها ندارد

کمال سرایدار 40ساله ما با دیدن یک پنجاه تومنی چشمانش ب برق می افتد

و دیروز کودکان دستفروش که شتابزده می گریختن و پسری خردسال که دچار خشم یکی از بالا سری هایش شده بود و تند تند کتک می خورد

خدایا این همه تفاوت.. چطور جمع و جور اش می کنی آن دنیا... 

تفاوت طبقاتی بیداد می کند. 

از گوشه ای برون آ. ای کوکب هدایت

 

سمانه صبا
۱۹مرداد

از وقتی همسر سر کار میرود کمتر می توانم بنویسم. 

تنها ساعتهای اوقات فراغتم از چهار تا هفت است آنهم به شرطی که صدرا با دوستانش در حیاط بازی کند و سروناز جانمان یا بخوابد یا بدقلقلی نکند و مدام از سر و کوله من و لب تاب بالا پایین نرود.

عید غدیر برای من از هر عیدی مهم تر است. خدا رو شکر توانستم بخشی از اعمالش را انجام دهم و خیالم اسوده شود.. 

اگر چه برای دوستان هم گلریزان کردیم اما جوابی نگرفتیم.. هیهات از این...

این رمانم عالی است می خواهم ان را به انتشارات روشنگران و مطالعات زنان بدهم. ساختار نگارشی رمان را از فیلمنامه اتفاق خودش نمی افتد استاد بیضایی الگو برداری کردم. دلم روشن است

این روزهای تعطیل به خاطر بچه ها بیرون می رفتیم تا کمی تفریح کنند. دیگر دل و جرات پیش را ندارم و وقتی سوار بازی می شوم کمی تا قسمتی می ترسم. صدرا جان هم که ول کن من نیست دایم سر نترسیدن وشجاع دلی با من کل کل می کند و من برای به اصطلاح رو کم کنی سوار می شم و به آنی هراسیده و پشیمان!

 

 

سمانه صبا
۱۴مرداد

سالگرد عروسی مان عیال کیک خرید واز بس بچه ها هول بودند با شیر سرد کیک را یه لقمه کردیم و یک تکه برای دوست صدرا بردیم. کیک کاکائوی کوچک عاشقانه.

بعد هم طبق سالهای گذشته همان برنامه مهیج و البته پر هزینه را اجرا کردیم الحق و الانصاف هم خوش گذشت و چشم برهم زدنی تمام شد.و با چند عکس شد خاطره ی سالهای بعد به شرط حیاتمان. 

یک چیزهایی امسال عوض شده بود...سروناز بزرگتر و شیرین تر و نگهداری اش سخت تر... صدرا عاقل تر و کنار امدن با او راحت تر.. عیال صبورتر و خندان تر... و من :خودم می دانم و. خدای خودم

خدا رو شکر کادوی سور پرایزی عیال هم به نتیجه نرسید😆

خودمان را در بند کادو قرار نداده ایم و بی توقع هستیم اگر طرفین هم تهیه کند قدرشناس محبتش می شویم هر دو. 

به علتی با برادر کوچکم تماس گرفتم و وقتی متوجه شد به شوخی یا جدی گفت :، استوری می کردی بقیه ببینن! خندیدم و چیزی نگفتم

بعد با خودم گفتم تا کی زندگی های خصوصی مان را لحظه به لحظه جار بزنیم و رفاه مان را توی چشم دیگران فرو کنیم. 

به قول دیالوگ یک فیلم "خاطره مال البوم توی گنجه هست نه جای دیگه! 

عیال از شهربازی رفتمان در شمال فیلم گرفته آنقدر خنده دار است که باورم نمی شود این جیغ جیغو ها در دهه های 50 و 60 و 80 هستند

 

 

 

 

 

 

سمانه صبا
۰۵مرداد

شمال را دوست دارم اما گیلان را طور دیگر

از زخم های عمیق خودخواهی و نادانی انسانها تا حدی در امان مانده و طبیعت سبزش کمتر دچار اسیب و دست درازی شده است.

ویلا در روستای اوشیان در کنجی خلوت به دور  هیاهو میان صاحبان اصلی اش قرار داشت.شبهایش پر ستاره و اندکی دهشتناک.

از زیرآبشارها گذر کردن و دست بردن زیر چشمه های خنک و جوشان بگذرم 

پای برهنه روی ماسه های خیس گذاشتن و خیس شدن لباس با حمله موج ها به ساحل را به جان خریدن 

و 

شبهای صاف دریای ارام و رصد چشمی مشتری و چهار قمر عیان و ذات کرسی و دب اکبر و ستاره قطبی

تا شلاقهای دل چسب باران تند ناگهانی و فرار خندان ما به خانه 

و نوازش نسیم دریا در غروب دل انگیز طلایی رنگ خزر

ونم نم باران روی چشمان بسته ام لابلای جنگل 

و لذت چیدن تمشکهای سیاه ترش و شیرین بوته های خزنده و رونده روی زمین 

و مزه ترش لواشکهای محلی 

و خدا میان همه آنهاجاری بود

 

 

سمانه صبا