زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۳۰مهر

اکنون در جایگاهی هستم که در دوران نوجوانی این قسمت از زندگی ام را نشان می دادند از تعجب شاخ روی سرم در می آمد یا شاید دم در تن ام.

در نوجوانی و ابتدای جوانی لوس و تنبل بودم و اکنون تمام امورات زندگی و امورات کودکان بر عهده ی خودم می باشد.. حتی گرفتن فیلم برای شبهای بلند زمستان در کوچه پس کوچه های تجریش!

اما اینکه کاری از دستت در برود و فردا صبح تو بمانی و حسرت انجام آن کار. 

مثال ننوشتن رمان، بازی نکردن با سروناز، فراموش یا خستگی مسواک بجه ها، نزدن کرم و...

تمام تلاشم این است مطابق لبست پیش روم اما گاهی نمی شود که نمی شود... 

با یک دست ده ها هندوانه برداشتن می شود ضرب المثل این روزهای من.. 

*******

دیروز  باران بارید... ماشین در بلوار صبا اندکی لیز خورد و به راست متمایل شد شانس آوردم ماشینی در جنب ما نبود وگرنه تصادف می کردیم. خدا بخیر گذارند

*****

پنج شنبه ها

هر پنج شنبه صدرا را که کانون می برم دست سروناز را می گیرم و امامزاده صالح می روم.. نماز می خوانم و بازی می کنیم و مختصر دعا و سپس دنبال صدرا می روم و برمی گردیم توی بازار و می چرخیم و خریدهای مربوطه زا انجام می دهیم.. و البته در کوچه صالحیه دنبال کمال برای گرفتن فیلم هستیم و ساعت چهار خسته و کوفته برمی گردیم خانه.

و انتهای شب با عیال فیلم خاتون یا بازی مرکب ببینیم و من بنالم بر بخت بد خاتون و تف بر ذات کمیسر.. و عیال حالش بد شود از خون بازی‌های فیلم بازی مرکب. 

 

*****

و خبر خوب در راه است ان شالله 

 

سمانه صبا
۰۹مهر

هفته آخر شهریور ماه عیال سفر کاری به بندرعباس داشت و تصمیم گرفتیم همراهش برویم. اگرچه تجربه زندگی در بندرعباس را داشته ام و می دانستم اکنون فصل سفر نیست باز رفتم و باید بگویم در ایستگاه قطار شوکه شدیم.. 

چهار روز بندر عباس... 

صبح اول :عیال را به محل کار رساندم و کمی در کوچه پس کوچه های اندک آشنا راندم و از بازار قدیمی میگو خریدم... بعد از ظهر ساعت 5رفتیم ساحل پشت استانداری... آب بشدت عقب رفته بود... روی ماسه های قدم زدیم تا به اب رسیدیم... نورماه آب خلیج را نقره ای کرده بود و از دیدنش سیر نمی شدی... روی اب دراز کشیده بودیم و. محو ماه و عظمت خلیج و تاریکی مطلق اطراف... بی نظیر بود

صبح دوم :صدرا همراه شد و رفتیم ساحل سورو.. در این ساحل می شود تا دم ثب با ماشین رفت.. مرغان دریایی و سایر پرندگان زیاد هستند.. کلی عکس گرفتیم.. بعداز ظهر تکرار فوق العاده روز قبل

صبح سوم:همگی (صدرا. من. مامان. سروناز) رفتیم.. ابتدا رفتیم سورو.. بعد بازار ماهی فروشها بعد فروشگاه... یک ماهی خوشمزه خریدیم.. مامان عاشق ماهی و میگو است..بعداز ظهر تکرار روز قبل... عیال هم اضافه شد... از 5عصر تت نه شب توی آب بودیم.. هیچکس نبود الا ما.. دل نمی کندیم بس زیبا و. محسور کننده بود... تنها سختی اش.. نشستن و رانندگی با لباسهای خیس و شنی بود... هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد... 🥴 

...... 

روز پنجم رفتیم قشم... با یدک کش ماشین را بردیم اما از بس هوا داغ بود.. جرات بیرون آمدن و پرسه در یدک کش را نداشتیم... 

میان رفتن به اقامتگاه ناگهان یک ساحل بکر بسیار زیبا و محسور کننده دیدیم و پریدیم توی آب... آنقدر تمیز بود که شوکه می شدی آیا این همان خلیج است؟ آب نیلگون با کلی صدف‌های عجیب... ما هم کشف حجاب کردیم چون جز خدا احدی نبود.. عجب کشف حجاب چسبید 😄

و داستان قشم

جایی مستقر شدیم که 15کیلومتر از شهر قشم دور بود... ساحل طلایی

روز اول :من 5صبح عیال را رساندم اسکله تا برود بندر عباس.. خودم تک و. تنها توی جزیره قشم می راندم در حالیکه آفتاب طلایی کم کم ظاهر شده و روی خلیج می تابید... سپس به اتفاق مامان و صدرا به خلیج می رفتیم و بعد صبحانه و رفتن به درگهان.. آنقدر داغ بود وقتی می خواستم از یک پاساژ بیرون بیایم و سمت ماشین بروم گمان می کردم از گرما می میرم و نمی توانم برسم.. 

روزهای دوم و سوم به همین منوال سپری شد

روز چهارم عیال همراه ما آمد درگهان و اندکی خرید.. سپس رهسپار سوزا شدیم اما لاستیک ماشین ترکید و سر ظهر وسط بیابان ما ماندیم و یک لاستیک جرواجر شده.. 

لحظات بسیار سختی بود اما گذشت 

و شب در سوزا ماندیم و صبح هم راهی بندر و سپس تهران شدیم... 

🚤🚤🚤🚤🚤🚤🚤🚤⛵⛵⛵⛵⛵⛵⛵⛵

سفر سخت شده است هزینه ها بسیار بالا رفته است و شاید برای خیلی ها مقدور نیست اما اگر از برخی نیازهای بیخودی ثانویه بگذریم بتوانیم سفر برویم... و اینکه تورهای گردشگری به گمانم از سفر شخصی به صرفه تر باشد. پاییز جانمان از راه رسید و حیف است سفر نرویم و زیبایی های خدا جانمان را از نزدیک نبینیم. 

سمانه صبا