زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۸دی

در بیستم آذر ماه نخستین بار به کربلا مشرف شدیم، نجف مقصد ابتدایی ما بود و سپس کربلا و سامرا و در نهایت کاظمین

از سفر و حال و احوالات غریبی که برمن روی داد چیزی نمی نویسم که تامدتها من را گیج، خشمگین و ناامید و شکاک و... کرده بود.، بگذریم

همسفران همه خوب بودند

دکتر میم( همکار همسر)با پدرش در کاروان ما بودند و گاهی موقع نماز جیم می شدند 🤭😆

شادی زنی هم سن من با یک دختر کوچک اوتیسم. من گاهی کودک نازنین به اسم آرنیکا را نگه می داشتم که شادی هم به راز و نیاز برسد 

سارا به همراه مادرش، بسیار باوقار، با حجب و حیا و زیبا، در انتهای سفر فهمیدم ساراچند بار آی وی اف کرده و ناموفق بوده 😔

خانم ترکه و مادر خمیده و خواهر و دوست قرتی اش، بسیار مثبت و خوش خلق

خانم ایزد نهاد و همسر تعصبی قدبلند با لهجه شدید تهرونی

خانم اصفهانی و همسر دکترش که یکبار سخنرانی اش به صد مداحی مداح کاروان می ارزید( از اخلاق به احکام برسیم)گزیده های صحبت های دکتر

آقای خانلو و هفت خواهر و مادر

و... 

در مجموع سفر خوبی بود

وقتی برگشتیم، بلافاصله در یک اقدام تقریبا احمقانه با مامان بابا که برای نگهداری بچه ها آمده بودند یه قطار درب و داغان گرفتیم و آمدیم مشهد

خدایا چقدر حماقت کردم، علاوه بر خستگی سفر، خستگی قطار وحشتناک مشهد _تهران، دو مهمانی بزرگ مامان ایران و مامانم به خاطر عروس جدید خانواده گرفتند و پوست من و مامانم کَنده شد، بقیه هم انگار نه انگار!

بویژه خاله کوچیکه که چنان در فضای مجازی غرق شده که فضای حقیقی را از یاد برده.

خلاصه بعد از ده روز مسافرت وحشتناک و خسته کننده در یه اقدام ابلهانه ی دیگر با مادردکتر برگشتیم یعنی او را آوردم، آه... یک بانوی وسواسی که دقیقا از نظر عقاید و افکار نقطه ی مقابل من است🥴🤐😑

🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

خلاصه این بود حماقت های پشت سرهم سمانه 😆🤭

سریال دارک را دیوانه وار با همسر دیدیم، فصل یک جالب و معماگونه فصل سه دیگر شورش را در آورده بود 

سریال پوست شیر بی صبرانه منتظرم تا آپ شود

بی گناه که چنگی به دل نمی زند

مریخ خنده دار است و می ارزد به اندکی خلاصی از روزگار ایران 

جیران را دیگر نمی ببینم بس کش دار و بی محتوی است 

🌿

در حال خواندن وصیت های مولا به پسرش امام حسن هستم. 

ٱقاجان قربانت بروم که چقدر لابلای حرفهایت زیبا هستی و در آنجا... 😔

سمانه صبا