زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۵ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۶اسفند

پایان سال و بدو بدو های اش.

برخلاف خیلی ها من اسفند را دوست دارم .

هوایش...بدوبدوهایش...خانه تکانی اش...شلوغی خیابان هایش...بازارهای شلوغش...دستفروشان که فریاد می کنند "آتیش زدم به مالم" هفت سین و ماهی قرمز و سبزه اش...شکوفه های تازه بدنیا آمده ی درختانش...و...

عاشق اسفندماه

سمانه صبا
۰۶اسفند

امروز ریحانه را بردم تهران گردی

از پیست باحال دوچرخه سواری پارک جنگلی چیتگر تا اقیانوس کتاب باغ کتاب

خب پیست دوچرخه سواری بسیار حرفه ای و طویل بود که من تنها ده دقیقه وقت کردم دوچرخه سواری کنم ☹️

اما هوا عاالی بود عالی 

و بعد با اصرار رفتیم باغ کتاب....خدای من غلغله بود غلغله...جای سوزن انداختن نبود و ما بنای برگشت گذاشتیم اما یکباره گویی دعای بچه ها چون معجزه ای رخ داد و یک جای پارک توووپ در انتهای مسیر خروج...خدا با ما بود

گشت و گذار و خرید کتاب و...فست فود و برگشت به منزل و پنجر شدن!

مهمان را دوست دارم اما تنها برای چند روز...چون قوانین خانه ام بهم می ریزد و من خسته و بریده و‌مانده از اهداف.

پی نوشت۱؛ورزشگاه آزادی و برج میلاد را از دور زیارت کردیم

پی نوشت ۲؛عیال معتقد است این دیوانگی است این همه راه بکوبی بروی چیتگر دوچرخه سواری...همین پارک قیطریه بهترین جا برای دوچرخه سواری،تفریح و کتاب خوانی و بدمینتون و...😑

 

سمانه صبا
۰۶اسفند

از دوستانی که سابقا می نوشتند هیچ کدامشان فعال نیستند؛سالهاس.

لجوج دیر باور عجیب،جهنم افکار،آوای فاخته،مدیر فروشگاه و..خب سر زدن هم بیفایده است زیرا آنها سالهاس وبلاگشان را رها کرده اند و‌کلا کوچ نموده اند به دنیای مجازی دیگری.

و مدتی است چند وبلاگ جدید می خوانم

آبگینه؛ گویی تمام نقش های زندگی اش را (همسر،مادر،فرزند،عروس و)را با محبت و عشق کامل انجام می دهد و لذت می برد

گولو؛مومن و معتقد..ارتباطش را با خدا دوست دارم از این همه اعتقاد لذت می برم

خانم چاق؛با فرهنگ و کاربلد و با کلاس‌..تجزیه تحلیل های اتفاقات اجتماعی را که می نگارد،از روی آگاهی و دانایی و اشراف کامل به موضوع و جامعه شناسی قوی می بینم .

دکتر ربولی و خاطره های بامزه اش

مهربانو...مهربان چون اسمش و بسیار فعال و پرانرژی و شاد و در حال یادگیری 

بلاگر کبیر؛آه از مینا...مینا به زودی چون مرغ مینا پر از شور و‌ حال زندگی خواهد شد به امید خدا

و ..

من سعی می کنم از همه شان بیاموزم ..مهربانی،صبر،درایت ،ایمان .وووو

به راستی هیج چیز وبلاگ نمی شود

 

سمانه صبا
۰۵اسفند

ریحانه دخترخاله بیست ساله ام از مشهد آمده تا هم تجربه ی جدید تنهایی سفر کردن را کسب کند و هم سری به من بزند...این دختر عاشق بچه هایم هست و البته من هم وقتی همسن او بودم عاشق او و برادرش پارسا.

عیال هم مدتی نیست و من دایما برنامه می ریزم برای تفریح و تهران گردی ریحانه

خب تنها گزینه همیشگی تجریش گردی است و سپس باغ کتاب و شاید هم چیتگز

هفته پیش به چیتگر رفتیم و‌من تازه وارد ناشی دو کیلومتر در پیست دوچرخه سواری کردم و چنان می راندم که برخی ها از من ترسیده وفراررا بر قرار ترجیح می دادند...بیچاره صدرا که او هم با ترس از برخورد به احتیاط کنارم می راند..😉

لما بگویم در سی و‌اندی سال من چندماه پیش تازه از صدرا دوچرخه سواری یاد گرفتم و آنقدر خوشحال بودم این طلسم شکسته شده و من هم به جرگه دوچرخه سواران پیوستم گویی آپولو هوا کرده ام !!!یادگیری در ایام میانه سالی اما بسی شیرین تر است..حیف و صد حیف که چیتگر زما دور است و رفتن هر هفته ایش ناممکن.

خب حالا بروم اینها را بیدار کنم برویم تجریش...من هم که ته ام را بزنند سرم را بزنند تجریش هستم😄

امروز با گستاخی بلند شدم و اذان را خاموش کردم تا چون خرس بخوابم...شیطان صبح ها بدجور بر من مسلط است و از خدا هم اکنون خجالت می کشم و شرم دارم...

 

سمانه صبا
۰۲اسفند

بارها آمدم تا بنویسم اما ...

الان نشسته ام روی مبل و منتظر پسر و عیال .

عیال بعلت چاقی و کمردرد برنامه استخر گذاشته و با پسرک می روند ...من هم میان روزمرگی دوشنبه ها را به خودم مرخصی داده و استخر می روم ...فرو رفتن در آب لذت عجیبی دارد برایم

و من باز مضطرب اندکی هستم ...🙂

 

از خودم‌راضی نیستم ماه رجب بعلت خوردن قرص اصلا روزه نگرفتم و درست و حسابی نیایش نکردم...فرصت ها چون ابر در گذرند(حضرت امیر)

هفته پیش عکسی از بازیگری توی جشنواره به چشمم خورد و شیفته ی لباسش شدم‌بسیار تلاش کردم و مزون را یافتم و‌به خوشحالی پنجشنبه راهی شدم با بچه ها...

خب باید حدس می زدم مزونی که‌در یکی از فرعی های بنام زعفرانیه باشد قیمت نجومی روی لباسهایش می‌گذارد...به خوشحالی اندازه هایم را گرفتند و‌گفتند اطلاع می دهند..منم تند و فوری پیش بچه ها که تنها توی ماشین بودند و برگشتم و بعد کلاس صدرا و امامزاده صالح و‌اندکی نیایش و خانه!

تا وات ساپ را باز کردم و‌قیمت نجومی لباس را دیدم جا خوردم!پیام دادم به ریال است یا تومن؟!

۷میلیون بابت یه کت و اورال پشمی سادههههه!۲میلیون هم بابت یه کیف ۲۰سانتی!

عطای لباس را به لقایش بخشیدم...ما را چه به این پولها!

عمین است غالب بازیگران آخر عمر در تنگدستی هستند...

خلاصه به جایش یک مانتو پیراهنی مشکی خریدم و‌یک تاپ سوزندوزی بلوچی(البنه سوزندوزی با ماشین ورنه دستی اش گران است) خیلی هم مناسب !

سمانه صبا