زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۵ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۷آبان

جنگل پهنه ی سبزی است که در دل خود رنگهایی جزئی هم جای داده است چون؛ دل کوچک سرخ  سینه سرخ، پرهای سبز دارکوب سبز، تمشک های ریز قرمز، سَر آبی چرخ ریسک، و...

اما کویر تک رنگ است، بی کران تا بی کرانش نخودی رنگ و تک رنگ.حتی اهالی کویر هم به رنگ کویر هستند و مستتر از چشمان ما

مقصد اینبار نخلستان بابا پرویز در نزدیکی شهر ابوزید بود، اقامتگاه بوم گردی بابا پرویز چون نگینی سبز در دل کویر بود. این نگین سبز به همت پیرمرد شیرین و اقبال بلندش به یُمن وجود چاه آب شیرین "عروس" متولد شده بود.

شب هنگام من و صدرا با چند بانوی میانه سال اهل دلیجان که زنانه به کویر آمده بودند، دوست و همراه شدیم.

دور آتش سرکش و برافروخته، زیر نم نم باران لطیف کویری "تولد مبارک" برای صدرا می خواندیم و دست می زدیم و کیف می کردیم. 

دوستانمان پر از انرژی مثبت، بانشاط، با انگیزه، ورزشکار، قوی و اهل طبیعت و کوه و کویر بودند. 

در انتهای مهمانی کوچکمان هرکدام یک شکرگذاری و یک دعا کردیم. 

صبح هنگام با دوستانمان توی نخلستان قدم زدیم، رطب تازه میل کردیم و نخلها را در آغوش گرفتیم تا انرژی مثبت به اعماق روح و جانمان تزریق کنیم و عجیب موثر بود این هم آغوشی به طبیعت. سپس به سر چشمه ی اصلی چاه عروس رفتیم؛ عروسمان برخلاف عرف، لباس سبز رنگ توری پوشیده بود و برای مهمانانش پشت چشم نازک می کرد، قصه ی دل و دلدادگی اش دهان به دهان ما نقل شد و کیف عروس خانم کوک شد! 

نخلستان بابا پرویز

 

سپس روی تلماسه ها غلت زدیم و سرگیجه گرفتیم و من دمی ریلکس کردم و چشمانم را بستم و ذهن و تن با همه ی متعلقاتش را پس زدم و مانترای من وزش لطیف نسیم کویری شد. 

در نیمه ی روز با دوستان وداع کردیم و پشت سر مینی بوسشان آب ریختیم، دمی که گذشت بیست الی سی سواری بلند قامت گران بها با پرچمهای برفراز که من را دمی یاد داعش می انداخت، به نخلستان رسیدند 

ومن به این اندیشیدم در طبیعت زیباترین موسیقی، همان صداهای پیچیده شده در بطن طبیعت است که باید گوش جان سپرد به آن نه موسیقی های تند و خشن بلک متال و هوی متال و...  

با ورود میهمانان جدید سکوت کویر شکست و من احترام گذاشتم به سلیقه های متفاوت انسانها، نخلستان را ترک گفتیم و میان راه به کویر سیازگه رسیدیم و من هیجان انگیزترین لحظات زندگیم را گذراندم 

سافاری در دل کویر با سرعت مرگ آور و ارتفاع وحشت زا را، آنقدر جیغ کشیدیم که در انتهای صدایمان گرفته بود 

و خدا چه سخاوتمندانه طبیعتش را برای امورات زندگی به اهالی آنجا وامی گذارد تا امرار معاش کنند. 

و شب در اقامتگاه روستای تاریخی کاغذی گذشت

امامزاده ی در روستای کاغذی( نماز شام و عشا را میهمان اینجا بودیم)

 

و صبح زود به دل جاده زدیم برای برگشت به خانه و کاشانه مان 

میان راه به چشمه‌ی جوشقان رسیدیم. ییلاقی در بطن کویر، پر از زندگی و حرکت. جوشقان سرشار از شیطنت ماهی های ریز و درشت بود آنچنان زیاد که دست می بردی چند ماهی توی تله ی پنجه ات گیر می افتادند و ما ساعتها به تماشای این خلقت پر نقش و نگار و فراوان خداجان نشسته بودیم و ماهی می گرفتیم باز رها می کردیم 

چشمه ی جوشقان

و امامزاده ی با صفا در جوشقان(، سروناز دو دوست کوچک پیدا کرده بود و حالش با آن ها خوش بود )

 

سمانه صبا
۲۰آبان

زندگی سراسر رنج است، گویی رنج همراه همیشگی زندگی است، هیچ کس نگفته است زندگی بی رنج و بدون ناگواری ها خواهد گذشت تا به تَه برسد؛ نه خداوند نه اولیای خدا، نه بزرگان دین و اندیشه.

آنچه مهم است نماندن در رنج و گذر از آن است، با صبر، خویشتن داری، تمرین، باید رها کنیم

برای اتفاقات ناگوار گذشته یکبار عزاداری کرده سپس برای همیشه آن را دَفن کنیم و چمدان بازمانده هایش را جایی بگذاریم که دست روحمان به آن نرسد

زندگی گذر کردن است نه ماندن و درجا زدن

این روزها جوئل اوستین را گوش می کنم؛دلنشین است و ایمان قوی این مرد تحسین برانگیز، گویی همه ی مردان خدا دوست داشتنی هستند، جوئل کشیش است

تالابی در فریدون کنار

سمانه صبا
۱۹آبان

نوزده روز از خزان گذشت و سرانجام خداوند باران؛ رحمت الهی را فرو فرستاد 🤲

پنجره را گشوده ام، بوی خاک خیس خورده و آواز بلبل خرمایی، توی اتاق پیچیده و من حظ می برم از نغمه ی آفرینش

 

سمانه صبا
۱۱آبان

روزگارم چنان گشته که ده شب برایم چون نیمه شب شده است!

 

مشغول نوشتن هستم، دیالوگ های هامون صدر و غزال شکوهی باید بی نقص و درست از کار در بیایید... یک ساعت وقت گذاشتن برای چهارخط دیالوگ! وقت خواننده برایم بسیار مهم است.

دلدادگی نباید عیان باشد وگرنه دل می زند

دلدادگی صدر و غزال

سمانه صبا
۰۵آبان

، یک تولد مختصر و ساده در دل جنگل میان آواز؛ توکا و سینه سرخ و سهره،.... 

مقصد اما اینبار جنگل جوارم نبود بلکه یک جای دنج و جدید با چشم انداز، آبگیری بی نهایت زیبا و سبز. 

اگرچه این تولد با غم از دست دادن مظلومانه هموطنانم در شیراز، عجین شد و بغض هایی که گلویم را می سوزاند و من دندان به جگر گذاشتم تا نترکم از این انبوه اندوهی که بر کشورم و مردمان پاک نیتم روا می شود.

 

این دنیا متعلق به پدر آسمانی ام است، همو که حضورش را هر جا و هر لحظه به رخ می کشاند

آسمان آبی بی انتهایش و تکه ابرهای سپیدش در هنگامه‌ی روز 

ریزش برگهای زرد و نارنجی و قرمز با وزیدن اندک نسیمی 

قطرات ریز شبنم جا خوش کرده لابلای گلبرگها و برگها 

درختان سر به آسمان رسیده اش؛ سپیدار، افرا، بید مجنون،.... 

آسمان شب و ستارهای چشمک زنش، زهره ی پرنور، خوشه ی پروین، بهرام سرخ و... 

و هر جا می نگرم او را می بینم... 

🌿🌿🌿

دست می برم تا تمشکی بچینم، خار نگهبان دستم را می خراشد و هشدار می دهد اما من تنها لبخند می زنم و تمشک خوش رنگ را که چشم به راهم نشسته، می چینم و حظ می برم از این همه نعمت 

🌿🌿🌿

 

جایی شنیدم شاعری انگلیسی می گفت؛ نامتقارن بودن در طبیعت عین تقارن و هماهنگی است..

🌿🌿🌿

 

سمانه صبا