زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

لباسشویی

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۴:۲۵ ب.ظ

اکثر لوازم من تجربه رفتن به لباسشویی را داشته اند

دیروز تسبیح ها را شستم

چند روز پیش کفش های صدرا را

امروز جانمازها را

عروسکهای سروناز را هم هفته ها قبل و... 

اگر می شد تلویزیون، مبل ها، فرش ها، کتابها، وشاید گاهی همسرمم را توی ماشین لباسشویی محبوبم می انداختم و بادور هشتصد و زمان یکساعت می شستم و روی رخت آویزم پهن می کردم.

آن وقت دست به هر چه می زدی صدای تمیزی می داد... اما خب ایرادهایی هم دارد

دیگر نمی توانستم روی فرش ها راه بروم چون صدای تمیزی هاش اعصاب خرد کن می شد وشاید همسایه پایینی هم شکایت می کرد. 

یا همسرم وقتی دهان می گشود؛ حباب از دهانش بیرون می ریخت.. ایا کسی می تواند با یک همسر حبابی که به جای واژه، حباب می سازد زندگی کند؟ 

میزهای بی نوا هم شاید از بس نرم کننده به خوردشان می رفت به سان ژله می شدند... ایا یک میز ژله ای می تواند چیزی رویش نگه دارد؟! 

 

گاهی نیز در لباسشویی اتفاقات عاشقانه می افتد. یکبارلباس های درهم لولیده را از دهان لباس شویی بیرون کشیدم یکباره دیدم پیراهن چهارخانه مردانه همسرم  در اغوش پیراهن لی چین دارم است! از آن روز ان دو را در کنارهم می گذارم ‌‌؛ گاهی کشوی من و گاهی کشوی همسرم! 

یکبار هم دیدم لباسشویی ته ندارد ! گویی به جایی نامتناهی وصل بود چون تونل زمان در فیلم لباسشویی جادویی. دمی خواستم توی آن بپرم و به گذشته ها سفر کنم اما سروناز صدایم زد!!!! 

 

من فکر می کنم لباسشویی ها خیلی مهم و البته مرموزند. 

 

 

۹۹/۰۶/۱۹
سمانه صبا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">