زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

آقاجان

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۳۷ ب.ظ

پدربزرگم(، بابای مامانم) خدابیامرز آدم لوتی و لردی بود. تصور بفرمایید مردی قدبلند و کشیده با پوستی روشن در کت و شلوار های اتوکشیده و با سواد. خدا رحمتش کند محضردار بود و دوستان جهانگرد و با کلاسی داشت و چه هدایایی از آنها دریافت می کرد از قلمهایی با تصویر برهنه مردان و زنان روسی که در هفت جا قایم می کرد تا چشم ما به جمالشان نیفتد تا شکلاتهای کاکاویی با ان زر ورقهای خیر کننده ی دورشان و طعم بی نظیرشان و.... از این چیزهای خارجکی زیاد بود و ما مدام در پی شان بودیم تا کشف کنیم و ناخونک بزنیم. در روستای مادری اش جدیدا زمینی وسیع به نامش کشف شده بچه هایش برآن شدند آنجا را بسازند و اقامت گاهی برای آسایش شان درست کنند تا ایام تعطیل به زادگاه رفته و آب و هوای تازه کنند.امروز روی گوگل مپ نام روستا را زدم و اسم پدربزرگ نازنینم یکباره روی صفحه امد... زمین حاج حیدرعلی..... یک آن دلم برایش تنگ شد برای قد رعنایش برای لبخندهای گاه بیگاه اش برای بی رغبتی به مال و اموال و دنیا... 

خدابیامرز آنقدر مهمان نواز بود که خانه با صفایش از مهمان دور و نزدیک خالی و پر می شد.

حیف شد آقاجان اگر بودی چه پزها که با تو نمی دادم

 

۰۰/۰۲/۰۲
سمانه صبا

نظرات  (۱)

چقدرازاین پدربزرگای باکلاس دوست دارم. خدابیامرزش

پاسخ:
ممنونم مهربانم ❤️

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">