زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

انتهای شهریور

جمعه, ۹ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۴۷ ق.ظ

هفته آخر شهریور ماه عیال سفر کاری به بندرعباس داشت و تصمیم گرفتیم همراهش برویم. اگرچه تجربه زندگی در بندرعباس را داشته ام و می دانستم اکنون فصل سفر نیست باز رفتم و باید بگویم در ایستگاه قطار شوکه شدیم.. 

چهار روز بندر عباس... 

صبح اول :عیال را به محل کار رساندم و کمی در کوچه پس کوچه های اندک آشنا راندم و از بازار قدیمی میگو خریدم... بعد از ظهر ساعت 5رفتیم ساحل پشت استانداری... آب بشدت عقب رفته بود... روی ماسه های قدم زدیم تا به اب رسیدیم... نورماه آب خلیج را نقره ای کرده بود و از دیدنش سیر نمی شدی... روی اب دراز کشیده بودیم و. محو ماه و عظمت خلیج و تاریکی مطلق اطراف... بی نظیر بود

صبح دوم :صدرا همراه شد و رفتیم ساحل سورو.. در این ساحل می شود تا دم ثب با ماشین رفت.. مرغان دریایی و سایر پرندگان زیاد هستند.. کلی عکس گرفتیم.. بعداز ظهر تکرار فوق العاده روز قبل

صبح سوم:همگی (صدرا. من. مامان. سروناز) رفتیم.. ابتدا رفتیم سورو.. بعد بازار ماهی فروشها بعد فروشگاه... یک ماهی خوشمزه خریدیم.. مامان عاشق ماهی و میگو است..بعداز ظهر تکرار روز قبل... عیال هم اضافه شد... از 5عصر تت نه شب توی آب بودیم.. هیچکس نبود الا ما.. دل نمی کندیم بس زیبا و. محسور کننده بود... تنها سختی اش.. نشستن و رانندگی با لباسهای خیس و شنی بود... هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد... 🥴 

...... 

روز پنجم رفتیم قشم... با یدک کش ماشین را بردیم اما از بس هوا داغ بود.. جرات بیرون آمدن و پرسه در یدک کش را نداشتیم... 

میان رفتن به اقامتگاه ناگهان یک ساحل بکر بسیار زیبا و محسور کننده دیدیم و پریدیم توی آب... آنقدر تمیز بود که شوکه می شدی آیا این همان خلیج است؟ آب نیلگون با کلی صدف‌های عجیب... ما هم کشف حجاب کردیم چون جز خدا احدی نبود.. عجب کشف حجاب چسبید 😄

و داستان قشم

جایی مستقر شدیم که 15کیلومتر از شهر قشم دور بود... ساحل طلایی

روز اول :من 5صبح عیال را رساندم اسکله تا برود بندر عباس.. خودم تک و. تنها توی جزیره قشم می راندم در حالیکه آفتاب طلایی کم کم ظاهر شده و روی خلیج می تابید... سپس به اتفاق مامان و صدرا به خلیج می رفتیم و بعد صبحانه و رفتن به درگهان.. آنقدر داغ بود وقتی می خواستم از یک پاساژ بیرون بیایم و سمت ماشین بروم گمان می کردم از گرما می میرم و نمی توانم برسم.. 

روزهای دوم و سوم به همین منوال سپری شد

روز چهارم عیال همراه ما آمد درگهان و اندکی خرید.. سپس رهسپار سوزا شدیم اما لاستیک ماشین ترکید و سر ظهر وسط بیابان ما ماندیم و یک لاستیک جرواجر شده.. 

لحظات بسیار سختی بود اما گذشت 

و شب در سوزا ماندیم و صبح هم راهی بندر و سپس تهران شدیم... 

🚤🚤🚤🚤🚤🚤🚤🚤⛵⛵⛵⛵⛵⛵⛵⛵

سفر سخت شده است هزینه ها بسیار بالا رفته است و شاید برای خیلی ها مقدور نیست اما اگر از برخی نیازهای بیخودی ثانویه بگذریم بتوانیم سفر برویم... و اینکه تورهای گردشگری به گمانم از سفر شخصی به صرفه تر باشد. پاییز جانمان از راه رسید و حیف است سفر نرویم و زیبایی های خدا جانمان را از نزدیک نبینیم. 

۰۰/۰۷/۰۹
سمانه صبا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">