زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

به چند ساعت خواب نیازمندیم!

شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۴:۵۳ ب.ظ

یک ماه و اندی را چگونه در چند سطر تعریف کنم؟!

آه که این مدت حسرت یک خواب درست درمان به دلم مانده است

از اواخر اسفند بگویم که بالاخره کتاب مطرح دکتر مگنه از آن سوي اقیانوس ها آمد و بعد از ماندن طولاني مدت و بی جهت در گمرک بلاخره درست دو روز قبل سفرمان به زادگاه مشهد ،به دستمان رسید. البته بگویم که اصلا از اینکه ۲۷ اسفند و درست از قبل از اتمام کارهای ناتمام مامان(خانه تکانی و...پخت شیرینی و خیاطی و بازسازی طبقه بالا و آماده کردن آن برای ما و...)اصلا موافق این سفر زودهنگام نبودم .خلاصه تمام عید عیال از ۵ صبح شروع به ترجمه‌ می کرد و در این بین بعد از دو سال کرونا و تعطيلي مهمانی ها هر دو خانواده روز در میان ما را دعوت می گرفتند. تولد سروناز بانو هم خودمان یک دورهمی با هر دو خانواده گرفتیم و بسیار خسته شدیم .طوری شده بود که فرصت شستن و جمع کردن لباسها را هم نداشتیم و خانه شده بود کاروان سرا!!!!

بعد از مراسم سیزده به در در ویلای داداش بزرگه(البته قرار بود فقط ما و خاله جان باشیم اما برادر ها خودشان را از سفرهاي کوتاهشان رساندند)خلاصه بلافاصله فردا عازم حرم شدیم و استخوانی سبک کردیم و برگشتیم و ماه رمضان شروع شد.ترجمه به پایان رسید و و نوبت تایپ من شد...به جز امورات زندگی و درست کردن سحری و افطاری و خواندن سرسری قرآن جز به جز(خدا قبول کند)تایپ چند ساعته واقعا من را از پای در آورده بود.عصرها از ساعت ۶ تا ۷...بعد از افطار ۹ تا ۱۱ شب

.و سحر از ۴/۵ تا ۷.آن وقت هم فرستادن صدرا به مدرسه و دو ساعت خواب و بعد بیداری سروناز و جمع کردن بهم ریختگی منزل به حال خود رها شده و ...

(خدا این وسط یک درایتی به من بدهد که دقیقا روزهای قدر خانه تکانی ام می گرفت و یک قسمتی از خانه را می تکاندم)آخرین روز ماه مبارک هم بنابر قولی که داده بودیم راهی سفر شدیم و با دهان روزه در ترافیک نیستا سنگین و هوای طوفانی و بارانی به مقصد نرسیده بریدیم و توی قزوین با یم ماکارونی سرد شده و چای از دهان افتاده افطار کردیم.فردا صبح هم در محل اسکان به خانواده پیوستیم و آخرین روزه را از دست دادیم .روز بعد هم عیال همچنان تایپ می کرد و من شده بودم مسؤول تهیه خوراک و بردن خانواده‌ به این ور و آن ور.نماز عید فطر را در کنار عزیزان در مسجد جامع با صفایی خواندیم و...خلاصه هر روز یک برنامه که گاها عیال نیز ما را یاری می کرد و من هم در هنگام فراقت او را یاری می کردم و در نهايت در جمعه تایپ تمام شد و دست و هورا براي اتمام این کار فوق العاده سخت...و امروز با هزاران کار ریز و درشت نشسته ام و در حسرت یک خواب درسا درمان هستم....خسته نباشم🤭👀

۰۱/۰۲/۱۷
سمانه صبا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">