زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

نه زندگی، نه مرگ

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۱۷ ب.ظ

نمایشنامه ی جدیدم در دست چاپ است. نه زندگی، نه مرگ

به تمام انتشارات مهم تماس گرفتم اما هیچ کدام جوابی به من ندادند. عده ای اصلا تالیفات  نمی پذیرند، عده ای هم نمایشنامه! برایم عجیب بود چرا برای نمایشنامه اینقدر گارد دارند... خلاصه من مانده ام این انتشارات مطرح و سرشناس چه چیزی را چاپ می کنند!

دوستی دارم که هنرمند قابلی است از طراحی و نقاشی تا سفال و مینا کاری و طراحی پوستر و... 

به دوستم پیشنهاد دادم طرح جلد را برایم بزند؛ نتیجه فعلا جالب درنیامده است، بس این بانو لجباز هستند و مرغش یک لنگه پا دارد به دنبال راهی هستم بدون دلخوری او را مجاب کنم دست از طراحی های بی ربط به محتوی کتاب بردارد🥴

 🌿

نمی دانم چشم زدن چقدر حقیقت دارد اما امروز وقتی توی خیابان محله ایستاده بودن تا تپسی بگیرم، دوستی از مقابلم رد شد که مدت کمی است با او آشنا شده ام اما به دلیل مسائلی ترجیح دادم ارتباطمان را کم کنم. بانو دچار و شکستی مالی شده بود و از نظر روحی افسردگی گرفته بود.. همسرش را مقصر می دانست، اما بعد از چندبار گفت و گو فهمیدم بانو در سابق بسیار بسیار ولخرج بوده. هر دویشان مهندس بودند و با کلی درآمد. اما رخت و لباس های تک دخترشان که همسن سروناز است را از گرانترین برندها و مراکز خرید آنچنانی تهیه می کند.بعلت وسواس شدید هرگاه پستونک یا شیشه شیر فرزندش( به قول خودش از برندهای گران و مطرح )روی زمین( یا خانه )می افتاده آن را دور می انداخته!!!!! خلاصه هر چه می گفت دهان من از تعجب بزرگ و بزرگ تر می شد( مثلا هر سال چندتا قمقمه😟)...

 وسواس شدیدش باعث شد او را کنار بگذارم. راستش آدم های راحت را بیش‌تر دوست دارم اما این وسواسی ها آدم را مضطرب می کند... 

روی تک دخترش به طرز غریبی وسواس دارد و این بچه نمی دانم چرا یکماه است که عفونت گرفته و توی خانه مانده... 

آن روز وقتی ما را دید، طور خاصی نگاهمان کرد،گویی سروناز همیشه شاداب و سالم کنار من است و دختر او همیشه مریض و بیمار، در حالیکه دخترش خیلی هم شاداب و زیبا و تندرست و تپل است( البته امیدارم با این مادر مشکل روحی پیدا نکند)

 تبسی مورد نظر یکباره باعث تصادف زنجیره ای شد و چنان محکم سر و صورتمان به صندلی جلو برخورد کرد که گردنم درد گرفت و لبانم گویی چند کیلو ژل تزریق کرده اند.... 

سروناز خیلی ترسیده بود و بغض کرده بود... 

ما مجبور شدیم وسط اتوبان پیاده شویم و چشم انتظار یک خطی، سواری چیزی باشیم.... 

کاش زندگی را آسان تر بگیریم 

*اگر از مشکلات جزئی چشم پوشی نکنی زندگی برتو سخت خواهد شد *حضرت امیر 

۰۲/۰۸/۰۴
سمانه صبا

نظرات  (۱)

سمانه سلام!

انتشارات گرایش تازه کیش روهم  چک کن ، امیدوارم بتونی خیلی زود چاپ کنی :*

پاسخ:
سلام به روی ماهت
روی چشم، متشکرم از پیشنهادت... این کله گنده ها که افاده ها طبق طبق🤭🙋

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">