زندگی رسم خوشایندی است

زندگی رسم خوشایندی است
نویسندگان

۲۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۷دی

همسر  یه دوست داره که پسر خیلی خوبیه و دکتر دندانپزشک عمومی هست ..تو بلاروس درس خونده و الان تو زادگاهش مطب داره

دکتر امیر .ز

این اقا در سن ۵۰سالگی مجرد هست...تا حالا دوبار دختر معرفی کردیم ولی نشده...پسر خیلی خوب و آرومی و موجهی هست کلی هم پولداررررررر

از اون طرف من دوست دارم که از وبلاگ باهاش چندین ساله آشنا هستم .ایشون هم پزشک عمومی بودن و در حال حاضر رزیدنت جراحی عمومی و دقیقا همشهری همین اقا و در همون شهر درحال درس و عمل و...

آقا دیشب دکتر امیر زنگ زد و با عیال صحبت و رسید به ازدواج و عیال باز سر به سرش گذاشت و تماس خاتمه

یهووو تو دلم افتاد این دوتا رو باهم آشنایی بدم...خلاصه شروع کردم چت و چت بازی...من این ور با خانوم دکتر اینستاگزام....عیال اون ور با آقای دکتر در وات ساپ

عکسها از طرفین رد و بدل شد و فعلا هر دو راضین...شمارها رد و بدل شد و باقیش با دکترین طرفین😁

خدا جووونم اگه باهم خوشبخت میشن و صلاحشون هست این دوتا رو بهم برسون...خدا جونم یک نذر میکنم 🌹🙄

سمانه صبا
۱۶دی

ای‌ خدای‌ من‌!

و ای‌ یاور من‌!

به‌ رحمت‌ و کرمت‌ مرا یاری‌ نما!

و به‌ پاس‌ خاطر این‌ نفوس‌ مقدّسه‌:

مُحمّد

إیلیا (علیّ)

شَبَر (حَسَن‌)

شُبَیْر (حُسَین‌)

فاطِمَه‌

آنان‌ که‌ همه‌ بزرگان‌ و گرامی‌اند جهان‌ به‌ برکت‌ آنها برپاست‌. به‌ احترام‌ نام‌ آنها مرا یاری‌ کن‌! تنها توئی‌ که‌ میتوانی‌ مرا به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ کن

سمانه صبا
۱۶دی

الان یکماه که می خوام برم پیش عیال برای دندونهام

یا هوا آلوده اس یا خیلی سرد یا بیمار داره

نمی دونم چرا سر نمی گیره

تازه سروناز چییی!

عیال میگه میدم پرستارام‌نگهش دارن وظیفه شونه😀

ولی من دوست ندارم کارم روی دوش کسی بیفته...هیچ کس

همیشه همین طوری هستم تا بتونم کارام رو خودم می کنم و نمی زارم‌روی دوش کسی بیفته...💪

_

چند روزه یاد بندر می افتم و خدا رو شکر می کنم ار اونجا اومدیم بیرون...چند روز پیش هم رفتم پیچ سر مربی مون من می دونم پشت اون لبخندهااا چه غصه هایی نشسته بود😔

سمانه صبا
۱۵دی

دیشب یه فرصت مناسب پیدا کردیم کمی با هم حرف بزنیم ..حرف رسید به ذوق افراد!

ما فهمیدیم زوج با ذوق و خوش سفری هستیم.

دکتر ف با خونواده می رن تایلند .وقتی همسر ازش می پرسه چطور بود؟میگه "بعد از دو روز دلم میخواست برگردم خونه!

حالا اگه ما بودیم تمام وجودمون می شد چشم و گوش تا همون بخش کوچکی از جاذبه های فرهنگی و طبیعی و تاریخی و‌‌‌‌...در دل و جان و یادمان ضبط کنیم.اگه وقت می شد صدرصد پرنده نگری خاص اون منطقه رو انجام می دادیم و رکوردای جدید می زدیم و پرش شادی💪

یا یه بنده خدایی از سفرهاش به اتریش و هلند و اسپانیا و....نوشته بود...آقا این بنده خدا آینقدر بی ذوق بود که من دیگه نتونستم به خوندن سفر نامه اش ادامه بدم ....

فقط نالیده بود.‌‌از هتل‌‌‌..‌از بارون. ...از جزیره فلان...از فلان..‌از بهمدان !😣

حالا یک ادم اهل دل یک ادم با صفا یک آدم با ذوق و قریحه میره یه مسجد تاربخی یا یک آبشار در دل یک صخره چنان توصیف میکنه که مشتاق میشی هر چه سریع تر بری ببینی🙄

یه وبلاگ می خوندم شهرزاد قصه گو .‌‌مسافرتهای این بانو و توصیفهای بی نقصش برای سفرهای ما یک الگو کامل بود‌‌.

مهم مقصد و امکانات نیست...مهم اون ذوق و اشتیاق هست....

ذوق نباشه بری جزایر قناری همون طور که رفتی برمی گردی عین یک ربات.

ذوق باشه تا سر پارک محله هم که بری لذت می بری و جون می گیری.

آدم با ذوق با چشم و دل بینا اطرافش رو سیر می کنه و هر لحظه بیشتر به بزرگی خدا پی می بره و این امر اثری شگرف در عبادت خالصانه تر داره (تجربه کردم )

قرآن خیلی سفارش به سفر کردن و دیدن و لمس کردن داره...

ما بارها شده در برف ووباران و باد گیر کردیم...یا جای مناسب پیدا نکردیم ....یا هزار و یک دلیل دیگه امااااا....از تمام اون لحظات لذت بردیم و به بچه ها هم منتقل کردیم

.به به عجب بارونی‌.‌‌خدایا شکرت

وای چه برف سپید و یک دستی...بریم برف بازی..‌خدایا شکرت

چه آواهای زیبایی پرندگان دارند ..ادم سر کیف میاد....خدایا شکرت

عجب رودخانه طویلی.‌‌...خدایا شکرت

چه‌ دریای زیبایی ...چقدر پرهیاهو و پر از زندگیست...خدایا شکرت

عجب چشمه زلالی...‌خدایا شکرت

عحب آب گرم داغی....پناه می برم از آتش آخرتت...خدایا شکرت

کوهایت چه رنگهایی دارند...‌گویی با مداد رنگی رنگشان کرده ای ...خدایا شکرت

 

و...

آنقدر هست که نمی تونم برشمارم

یکی از ذوقهای سفر.‌‌تفاوت دیدنی چشمه های آبگرم است که من تا کنون مفتخر شده ام ۸ چشمه آب گرم از شمالی ترین نقطه ایران تا جنوبی ترین را تجربه کنم...هر کدام رنگ و مزه و دمای خاص خودش را دارد

چشمه قنیرچه در لابلای کوهای سر به فلک کشیده شده با دمای معتدل و مزه آهن(زنجان)

چشمه لاویج...در نوک روستاهای عجیب سر سبز مازندران

چشمه دماوند...‌داغ داغ

چشمه محلات....آب جوش..

چشمه فردوس‌‌‌‌...مزه نمک و ولرم

چشمه منحصر فرد گنو بندر عباس...بوی شدید گوگرد و چه مناظره طبیعی😋

چشمه استراباکو...منحصر لای کوه ها...آهن و ولرم...یک روز خیال انگیز

و....‌

پس با ذوق باشیم نه غرغرو و ربات

 

_ ظاهرا یک بارش شهابی در راه ..دوست دارم یک برنامه بچینیم و بریم کویر و رصد کنیم و کیف دنیا رو ببریم

سمانه صبا
۱۵دی

دیروز در یک حرکت بی سابقه صدرا و سروناز ظهر دو ساعت خوابیدند😁

و دریک حرکت بی سابقه تر ساعت ده شب باز بیهوش شدند!!!

به دکتر می گم جون من و تو تو مهمونی دراومد این دو تا بیهوش شدن!

سمانه صبا
۱۴دی

بلاخره تونستم خاله عیال رو دعوت کنم

خاله عیال خیلی خیلی مهربونه و یک دوستی عمیق بین ما جاریست .

خاله دو تا دختر داره که یکیشون همسن من هست نرگس با دختر کوچولوش یاس و نسترن که چند سالی کوچکتر است و چندسالی مزدوج.

البته خاله دوتا پسر هم داره که از من بزرگترن و مجرددد که مسافرت بودند.

این دفعه برعکس قبل غذاهام فوق العاده شد

کیک هویج....سالاد اندونزیایی.‌‌مرغ زعفرانی...شوید پلو....زرشک پلو ...سوپ جو

بی اغراق از هر غذایی که تناول می کردند کلی تعریف هم می کردند...🙄

کلی هم کادو خوشگل برای سروناز و صدرا آوردن و خاله منو باز شرمنده کرد و محصولات باغشونو که با دستای خودش درست کرده بود برامون اورد

گردو...چند مدل لواشک...آلو....برگه سیب ...

این خاله رو خیلی خیلی دوست دارم ..اسمش واقعا برازنده اش هست...مهر

یک شعری براش سرودم که همینجا تقدیمش میکنم

خاله مهرررری

پر از مهرررری😍

سمانه صبا
۱۱دی

صدرا شده استاد شطرنج من

هر بار که موفق بشم حرکت خوبی برم میره یک کارت امتیاز برام‌درست میکنه...دیروز برای اولین بار مساوی شدیم (پات)

کلی ذوق کردم که به پسرم نباختم😁

حس می کنم بچه ها یک مادر مهربون اماااااا قوی و مدرن که اعتماد بنفس بالایی داره رو خیلی بیشتر می پسندد تا یک مامان غر غرو و بی دست و پا و ترسو .

رو این حساب سعی میکنم دربرابر بچه ها و همسرم قوی باشم ...به روز باشم ..مطالعه امو بالا ببرم و اطلاعات کافی به سوال های علمی پسرم بدم .

...قشنگ رضایت مندی رو تو چهره همسر و پسرم  حس میکنم وقتی می بینن دارم می نویسم یا می نوازم یا رانندگی میکنم یا حتی وقتی برای اولین بار کیک پختم !

اگر حتی به زبان نیارن ولی ناخودآگاه گاهی قیاسهایی با سایر زنهای خونواده خودم و همسرم می شم و اونها لب به تحسینم باز میکنن..

💪😊😊😊

 

 

 

 

 

سمانه صبا
۱۱دی

سروناز وقتی پدرش از در میاد جیغی از شادی می زنه و هرچی دستشه پرتاب میکنه و چهاردستو پا میره استقبال پدرش☺

ارتباط پدر و دختری بسیار با کیفیت و صمیمانه هست.

همسر تو چشمای سروناز نگاه میکنه و شعرهای قشنگی با اون صدای گرم و گیراش میخونه یکی از این شعرهاش اینه:

لب خندان تو

برق چشمان تو

برده قرار از دل عاشق زارم

و.....

این یه تصنیف زیبا از همایون شجریان عزیز هست .

 

 

 

سمانه صبا
۱۰دی

من ادم حاضر غایبی هستم 😁

اگر کسی کلفتی ،کنایه ای ،طعنه ای... به من بگه جوابشو رو نمیدم و می گذرم.

البته گاهی با خودم میگم" کاش جوابشو اینطوری و اون طوری می دادم ولی بعد منصرف می شم چون اصلا دلم نمی خواد آرامش روح و روانم با این خاله زنک بازیا که دستاورد مثبتی هم نداره، دچار تشویش بشه!

بسیاری از احادیث و سخنان ادبا و شعرای فررانه و باهوش درباره همین سکوت و پرهیز از مجادله و وراجی هست ...

مجادله باعث تزلزل شخصیت آدم و پریشانی روح و روان طرفین‌ میشه تنها نتیجه اش"یک روح خسته و فکر مشوش هست"

حرافی هم ایجاد مشکلات متعدد به دنبال خودش داره .

.به قول عیال"حرف زیاد به چرت و پرت گویی ختم می شود"

مطمئن هستم با انگ زدن و کنایه طرف به من چیزی از ارزشهای واقعی من کم نخواهد شد پس چرا برای اثبات خودم و راه انداختن مجادله متانت ووشخصیتم رو زیر سوال ببرم.؟!

آدم باهوش با زیرکی از خودش تمام قد دفاع می کنه نه از راه جارو جنجال!

متانت در خانمها باعث میشه دیگران بیشتر به اونها احترام بگذراند!

و ختم کلام "حق گرفتنی هست اما از چه راهی و چه روشی"

سمانه صبا
۱۰دی

دیشب در نوک بام خانه روبرویی باز سر و کله ستاره ام پیدا شد.عیالو صدا زدم تا اونو ببینه وقتی اومد زد زیر خنده و گفت :اون انعکاس لامپ تو حیاطه!!!

من😲

گفتم بابا ستاره بود بخدا من فرق لامپ و ستاره رو می فهمم و خلاصه زیر بار نرفت..اونقدر سرمو این ور و ان ور چرخوندم که ستاره خانوم یافت شد و دوباره عیال صدا زدم و بلاخره چشمش ب جمال ستاره خانوم روشن شد!!!

دوتابی باهم محو ستاره شدیم..هرازگاهی ابرها از روی ستاره رد می شد و ناپدید می شد ولی بعد از عبور ابر دوباره می درخشید

اونقدر نگاهش کردیم ستاره رفت و رفت و رفت 

 

سمانه صبا